چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

۵۰ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام


سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

برآمد خنده‌ای خوش بر غرور کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری

کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین

خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد

در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم

زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد

نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است

بده کام دل عاشق که فال بختیاران زد

شهنشاه مظفر فر ، شجاعِ ملک و دین منصور

که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد

ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید

که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد


پی نوشت:

چیزی که عمری دنبالش بودی، بدون رنج و ارام، خودش بدستت میاد... خودش میاد...

  • narjes srt

سلام

دارم به اتفاقات شاد ی که طی عمرم برای مردمم افتاده فکر میکنم...

یه اینکه آیا واقعا روز خوش ندیده ایم؟؟؟؟؟!!!!!!!

من زمان انقلاب نبوده ام و نمیتونم درباره ی آنچه که دیده و شنیده و خوانده ام در اون ایام حرفی بزنم...

روز فتح خرمشهر هم هنوز نبوده ام!

ولی، وقتی سال 1998 رفتیم جام جهانی... تنها روزیه که تک تک آدمها از عمق جانشون خوشحال بودند. اون روز هیچ تفاوتی بین آدمها وجود نداشت. همه با هر نوع فکر و نظر و سلیقه، عمیقا شاد بودند. همههههه...

و بعدش... دیگه یادم نمیاد!!!

یعنی 20 ساله که ما واقعا و عمیقا شاد نبوده ایم!!!

:(((((

هه! مثلا قرار بود پست شادی باشه!

مخاطب گرامی، شما چیزی یادته که بگی و یادم بیاد؟!

اینکه همه عمیقا خوشحال باشند؟

  • narjes srt

سلام

شاید اولین باری که با فاجعه مواجه شدم، زلزله ی رودبار بود... فرودگاه مهرآباد همراه بابا... و درد و رنج و غم و بی کسی رو با همه ی وجود کودکانه م حس میکردم.

و این جدای از زندگی کردن با جنگ بود... که روزمره ی زندگی مون شده بود با همه ی ابعاد متفاوت و مختلفش...

و حتی غیر از بی پدر شدن و بعدش (توی کشتار مکه) بی مادر شدنِ همکلاسی های دبستان...

اینا رو، همه رو میذارم به حساب روزگار بچگی که درک شخصی و عمیقی از وقایع نداشتم... (که البته میزان این درک در واقع اونقدر زیاده که حتی الان بعد از سااااااالها... همچنان گاه به گاه میاد و بیخ گلوم رو میگیره و فشااار میده...)

جتی ماجرای شهدای مکه و ایرباس رو هم میذارم توی همون گروه بالا.

اما...

زلزله ی بم، شاید اولین بارم بود که یک هفته پای تلویزیون نشستم و فقط زار زدم... نه خوردم نه خوابیدم نه درس خوندم و نه هیچی... و ایام امتحانها بود...

و بعدش سقوط هواپیمای  C130  که باز یک هفته فقط اشک ریختم...

بعد طی سالها از این اتفاقها نداشتیم...

تا نوبت به آوردن قواصها شد... و گریه ی مدام من فقط برای فکر کردن به این بود که چطوری جون دادن؟...

بعد ماجرای منا..........

بعدش نوبت پلاسکو شد... یکسال پیش همین رو. و چشمم به صفحه ی تلویزیون بود وقتی ریخت. و از صبح مدام با مهدی در تماس بودیم و آخرین اخبار رو میگرفتیم اما... هنوز جای سیلی ای که به صورتم زدم درد میکنه...

و این آخری هم سانچی...


این پست رو نوشتم که هم خاطره ی اون روز وحشتناک رو زنده کنم و بگم که با دیدن تصاویر اون روز همچنان به شدت قلبم مچاله میشه و آبش از چشمهام جاری میشه... و هم برای عزیزان اون فاجعه طلب مغفت و رحمت و لطف و مهربانی خاااص الهی رو درخواست کنم.



و هم بگم که، خسته م..

واقعا خسته ام از درد...

خدایا... به این برف زیبای امروز و این لحظه قسم... خدایا، راه گشایشی برای عالم برای ما باز کن لطفا...

خداااااااااااا


  • narjes srt

سلام

بدون شرح



پی نوشت:

شرحش نوشتنی نیست ;)

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام




پی نوشت:

تقریبا همه ی کتابها ی مصطفی مستور رو خونده ام. اصولا یکی از نویسنده های مورد علاقه م هست. از اون نویسنده ها که هرچی بنویسه میگیرم و میخونم... و گاهی هر چند خط یکبار، چند صفحه یکبار، کتاب رو میبندم و دیگه نمیتونم ادامه بدم از بس فکر و حرف و تحلیل و حس و حال توی اون بخشها بوده...

توی این کتاب آخری، فصل 16 که یه بخشهاییش گزارش نگار  و آخراش مربوط به نوید هست، رو دلم میخواست روی خط به خط و صفحه به صفحه ش هفته ها توقف کنم...

دوست داشتم این کتاب رو. ممنون آقای مستور

  • narjes srt

سلام



نوشته: مصطفی مستور

نشر: مرکز

  • narjes srt

سلام

هنوز دارم به این پست فکر میکنم...

و به هیچی غیر از این تصویر، نرسیده ام تا حالا!


  • narjes srt

سلام


یک پلک زدن فاصله از تو تا من                باید بزنیم پلک یا تو یا من

هرچند که گفتند گناه است این کار               اما تو یکی بزن گناهش با من


#خلیل جوادی

  • narjes srt

سلام

رفاقت از رفق میاد.

رفق یعنی مدارا

رفیق یکی از اسمهای خداست.

رفیق شغلش مواظبت از رفیقشه.

مدارا کردن باهاش و راه اومدن باهاش.

خدا کسی رو که دوست داره بهش رفاقت میده.

رفیقِ خوب.

و تعداد رفیق ها به رزق آدم ربط داره. یعنی میتونه بیشتر از یکی باشه.

و گذر ایام و گذشت زمان، نقش مستقیمی توی میزان و شدت و حدت رفاقت داره.

توی رفاقت هیچ اما و اگر و شاید و بایدی وجود نداره.

هیچی... فقط رفیق...

و مخالف رفاقت، بی کسی هست...

یعنی رفیق همه کسِت هست و اگر نباشه، هیچیکی رو نداری...


و...


ممنونم ازت رفیق.... که همه ی چیزهایی که میگی رو هستی برام...

باش و همیشه باش عزیزمم


  • narjes srt

سلام

صبح توی اتوبوس داشتم فکر میکردم که: قول میدم بعد از امتحان هام گزارش اربعین امسال رو تکمیل کنم و پست کنم...

که ظهر بعد از امتحان خبر سانچی، اساسی ریختم بهم...

ولی، مینویسمش... حتما... بارش داره آزارم میده. باید زودتر بذارمش زمین.

  • narjes srt

سلام

اینکه آدم توی آتش بسوزه و بمیره...

توی آب خفه بشه و بمیره...

با اسید بسوزه و بمیره...

با گاز سمی خفه بشه و بمیره...

اکسیژن بهش نرسه و بمیره...

از شدت حرارت، آبِ بدنش خشک بشه و بمیره...

یا شایدم، با انفجاز توی یک لحظه تیکه تیکه بشه و بمیره...

یا حتی ترس... سنگ کوب... ایست قلبی و تمام...

کدومش؟؟؟

چجوری مرده اید؟؟؟؟


....

عاخ... فقط عاخ...


پی نوشت:

1- همه ی این ده روز رو به یاد پلاسکو بودم و آنچه که بر خانواده ما گذشت... فقط میگفتم: وای بیچاره خانواده هاشون... حالا چی بگم؟؟؟... نه جسدی، نه جنازه ای، نه خبر دقیقی... هیچی... آی خدااااا.....

2- همه ی این ده روز و حتی از ظهر تا الان دارم سعی میکنم خیلی خیلی فانتزی به قصه نگاه کنم که... شاید همون اول پریده باشند توی آب و شنا کنان و با معجزه نجات پیدا کرده باشند... مثل قصه ی فیلم بازمانده... یا قصه رابینسون کروزوئه... هه... خدا شفا بده منو...  (حتی به اون فرض هم... باز بیچاره خانواده هاشون.... وای خداااا...)

3- حس بی پناهی دارم... حس بی کسی... حس بی صاحابی....

4- آیا این دنیا صاحاب داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کجاست پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...


5- الان این توئیت دیوانه م کرد: 

توییتر فارسی, [۱۴.۰۱.۱۸ ۱۹:۵۷]
‏غواصای دست بسته، پلاسکو، زلزله، سانچی...
دیگه دعای خیرمون شده «انشالله که موقع مردن، زجر نکشیده باشن».

》بابک《

@OfficialPersianTwitter

  • narjes srt

سلام

 

 


نام آهنگ: آتش در نیستان
نام آلبوم:  آتش در نیستان
خواننده:   شهرام ناظری
شاعر:     مولانا
آهنگساز:  جلال ذوالفنون

 

 

 

 

 

 

 

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

زآنکه می گفتی نِی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

 

  • narjes srt

سلام

بعد از اینهمه ناله های امروز... و پست های رمز دار پر از درد...

ممنونم آقای حافظ. ممنونم با این وعده های خوب...

صبورانه منتظر میشینم...

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد


گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

آقا من عذر میخوام که کل یک صفحه ی اول وبلاگ همش خصوصی شد.. !!

خب چه کنم... گاهی اینجوری میشه دیگه...

یه مناسبتهایی باعث میشه آدم حرفهای توی قلبش خیلی بیشتر از حرفهای روی زبانش و سر انگشتهاش بشن

;)))

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

چهارشنبه که شورای دبیران بود توی مدرسه، بعد از سه ساعت شنیدن و تماشای آدمها.. معلمها.. در حالیکه از شدت خشم و غم فقط دلم میخواست که زودتر از اون فضا خارج بشم، کل جلسه رو اینجوری خلاصه کردم.

معلمهای مدرسه ما دو دسته اند:

1- دهه شصتی ها

2- بزرگترهاشون...

که تفاوت دیدگاه و عمل و همههههه چی این دو گروه، فاصله ای بین زمین تا آسمان داره.

اینکه بچه آیا نیاز به هیجان، شیطنت، مخفیکاری های ریز و کنترل شده، شادی، تشویق، بروز احساسات و بیان نیازها، حمایت شدن، شنیده شدن و و و ... داره یا نداره، تفاوت بین این دو گروه رو به شدت نشون میده...


یه نکته ی دیگه که، همشون میفهمند و میدونن که فلان بچه واقعا مشکل اساسی داره هااا... ولی راه حلهاشون هییییییچ کدوم ریشه ای نیست. فقط ظاهر رو پاک و مرتب کنند کافیه...


عااااخ...


پی نوشت ها:

1- این طبقه بندی لزوما بر اساس سن نیست. و میتونه یه دهه شصتی تفکر و منِشی بزرگرترانه داشته باشه یا بالعکس.

2- به شدت فکر میکنم که این دقیقا همون مشکلی هست که بر کل جامعه ما حاکم هست...

3- خاطره ی بد اولین شرکتم در شورای دبیران در سن 18 سالگی مرور شد... :(

4- عبارت شورای شهر و روستای تو/ و شورای حل اختلافِ خودم  رو برای این تیتر بیشتر می پسندم!  :(


بهش گفتم: من همه ی حرفهاتو قبول دارم. خیلی خوب گفتی...

گفت: پس چرا هیچی نگفتی؟ چرا هیچ عکس العملی نشون ندادی؟

سرم رو بردم نزدیک گوشش و گفتم: آخه ، نرود میخ آهنین در سنگ...   این تجربه ی خودمه...  as a student...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم                      کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد


پی نوشت:

عاااااااااااخ.....

خب آخه:  مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


مبارکت باد


  • narjes srt

سلام


گاهی بدون بهانه خودش جور می شود...

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود....



آه...


  • narjes srt

سلام

اینو خوندم...

آخ....

آخ.......

یعنی فقط عااااخ....

چقدر حرف دارم برای این نوشته. برای این چالش. برای این ماجرا.. برای دلیل زندگی و مردگی بودن... برای دلیل زندگی و مردگی شدن...

بهش مدتها فکر خواهم کرد و حتما خواهم نوشت...

اما شاید نه اینجا!!!

و یا شاید خصوصی...


دلیل های زندگی کردن خودت رو لیست کن

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
سلام
سال نو مبارک
آرزو میکنم به حق همه ی دلهایی که توی این ساعتها در سراسر دنیا شاد هستند، خداوند شادی واقعی و همیشگی رو به عالم هدیه کنه.
 آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ن


  • narjes srt

سلام

این اتفاق معمولا برام میفته، اما الان و توی این موقعیت.... خب واقعا شوکه ام از اینهمه ربط و همزمانی..

ماجرا اینه که: خیلی وقتها پیش میاد که ماجرای کتاب یا فیلمی که به تازگی خوانده یا دیده ام، توی زندگی واقعی م اتفاق میفته. اما اینبار دیگه نوبرهههه...

کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" رو توی دو روز طی مسیر کلاسهام و توی اتوبوس خوندم...

و با فاصله ی خیلی کمی بعدش، این اتفاقات اجتماعی داره میفته. و برای من انگار که یه قصه ای تکراری باشه و بدونم آخرش چی میشه، اگار میدونم که آخر این قصه ی اخیر چی میشه... از بس همه چی شبیهههه!!!!!!!

آقای سیدمهدی شجاعی... علم غیب داری؟ یا چی؟؟

چطوری آخه تا این حد دقیق؟

و من البته، برای آخرش نگرانم هااا

از اول هم خیلی به این فکر میکردم که آیا مردم ما، الان و توی این دوره زمانه، شده اند شبیه آدمهای دوره ی پادشاه بیست و پنجم؟

و البته اینجوری که داره پیش میره، انگار که........ :(



  • narjes srt

سلام

این عبارت که زیر یکی از کامنت  نوشتی بودید، عجیب ذهنم رو درگیر کرده.....


"اینترنت ما پاکه؛  این چیزا رو نمیاره!"


پی نوشت:

از فیش

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

اینکه بخوای اخبار رو از تلویزیون و سایتهای خبری دنبال کنی، به نظرم مسخره ترین کار دنیاست!

  • narjes srt

سلام

وبلاگ مریم رو که خوندم ( بیشتر از همه ی این چند روز) خاطرات 88 از جلوی چشمم عبور کرد.

نمیتونم و نمیشه که فراموش کنم چه اتفاقاتی که نیفتاد.

نمیخوام هرگز که دوباره اون روزها تکرار بشه. نه برای خودم/ نه خانواده م / نه فامیل و بستگان م / نه دوستانم/ نه همشهری هام / نه هموطنان م/   و نه عزیز عزیز عزیزممم...

من آرزوی آرامش و عشق و صلح و امنیت و وسعت همه جور رزق برای همه میکنم



پی نوشت:

1- مریم نوشت:" من عوض نشده ام" اما، من عوض شده ام... ولی، نیازم به آرامش و امنیت اونقدر زیاده که فقط به همینها فکر میکنم و تنم نمیخواره برای هیچ جورررر تنش...

2- اینکه از دو ساعت قبل تلگرام و اینستاگرام فیلتر شده اند، هیچ خوب نیست

8 شب 96.10.10

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

در مورد هرچیییزی که حس خوبی نسبت بهش نداریم( حالا اون یه آدمه/ یه مکانه/ یه حسه/ یه اتفاقه/ یه موقعیته/ یا هرچییییییی دیگه) این چهارتا عبارت رو پشت سر هم تکرار می کنیم:


1.متاسفم و مسئولم : بابت افکار و ارتعاشاتی که داشتم و بروی جهان هستی اثر گذاشتم و باعث این رخ داد شدم .
2 .لطفا منو ببخش : منو ببخش خدای مهربانم . من مسئولیتش رو می پذیرم . و از تو طلب بخشش و مغفرت میکنم .
3.سپاسگذارم :  که من رو بخشیدی و این عامل رو پاک کردی. و مشکل رو حل کردی. حس کن که مشکل حل شده (تجسم خلاق)
4.دوستت دارم : دوستت دارم خدای مهربان، دوستت دارم کائنات، دوستت دارم (اسم خودتان جان )
❤️

  • narjes srt

سلام


بی تاب نباش.







پی نوشت:

واااا

میگم بهش!

  • narjes srt

سلام

اخبار رو میخونم.

فیلمها رو نمیبینم.

قلبم تند تند میزنه.

میدونم از توی شلوغی هیچی درست نمیشه.

دلم شور میزنه.

نمیخوام برگردیم به عقب.

نمیخوام چیزهای تجربه شده رو دوباره تجربه کنیم.

جامعه من نیاز به عشق داره نه نفرت

خدایااااااااااااااااااااااااا من عشق را برای مردمم. برای دنیام طلب میکنم

خدااااااااااااااااااااااا


پی نوشت ( برای اینکه فراموش نکنم چه خبر بود):

شبِ نه دی 96 و شلوغیِ سراسری...

  • narjes srt

سلام


خدا:

خب...

به اینم رسیدی...

دیگه چی میخوای؟

سفارش بعدی رو ارسال کن


من:

ممنونم و میدونی که این کلمه هیچی از حسم رو بهت نمیرسونه.

ولی...

سفارش بعدی قبلا ارسال شده است  ;)


:))))


خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


پی نوشت:

نمیتونم فراموش کنم که به اندازه ی موفقیت خودت، برام خوشحال و شاکر بودی.

و نمیتونم مقایسه ت نکنم با اون موجود که گفت:" هرچی درس خوندی به خودت مربوطه ها! وارد زندگی ت نمیکنی ش!!!"

  • narjes srt

  • narjes srt

سلام

 

ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب.

ما دو مسافر بودیم، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد.

او بار شراب داشت، و من، به جستجوی شراب آمده بودم.

او شراب فروش بود و من مشتری مسلم متاع او بودم.

و هر دو به یک شهر می رفتیم

و هر دو به یک مهمانسرای.

به راستی که ما برای هم بودیم

و برای هم آمده بودیم.

 

شبانگاه، چون خستگی راه دراز، با خفتن نیمروز تمام شد

هر دو به چایخانه رفتیم

و در مقابل هم نشستیم.

به هم نگریستیم

و دانستیم هر دو بیگانه ای در آن شهریم

و ناآشنای با همه کس.

او را خواندم که با من چای بنوشد

و از شهر و دیار خویش با من سخن بگوید.

نشستیم و چای نوشیدیم

و او قصه ها گفت و از من قصه ها شنید.

و چون بازار سخن گرم شد، پرسیدم: به چه کار آمده یی و چرا به دیاری غریب سفر کرده یی؟

و او، شاید شرمگیم از شراب فروش بودن خویش گفت که هفت بار پوست روباه با خود آورده است.

ومن، شاید شرمگین از مشتری شراب بودن در برابر او، که متاعی گرانبها با خود آورده بود، گفتم: فیروزه ی مشرقی به بازار آورده ام.

و باز گفتیم و باز شنیدیم.

تا پاسی از آن تیره شب گذشت.

و من، دلتنگ از نیرنگ، به بستر خویش رفتم و خواب به دیدگانم نیامد تا به گاهٍ سحر.

 

روز دیگر من سراسر شهر را گشتم

و از هزار کس شراب خواستم

و دانستم که در آن دیار هیچکس شراب نمی فروشد و هیچ کس مشتری شراب نیست.

به هنگام شب، خسته بازگشتم و در چایخانه نشستم.

سر در میان دو دست گرفتم

و گریستم.

بیگانه ی مغربی باز آمد، دلگیر و سر به زیر

و در دیدگان هم حدیث باز رفته را باز خواندیم

چای خوردیم و هیچ نگفتیم

و خویشتن خویش را

در حجاب تیره ی تزویر پنهان کردیم.

 

*

ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب

ما دو مسافر بودیم که گفتنی های خویش نگفتیم.

و اندوهی گران به بار آوردیم.

من به مشرق مقدس بازگشتم

و او، شاید با بار شراب خود سرگردان شهرهای غریب شد.

به راستی که ما برای هم آمده بودیم.

و ندانستیم.


 

برگرفته از:

کتاب: آرش در قلمرو تردید

فصل: دوگانه ی اول

نوشته: نادر ابراهیمی (عزیزم)

 

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

چه کسانی کاری به تفآل و حافظ و این چیزا ندارند؟؟

کیا دیشب حافظ باز نکردند؟

...



پی نوشت:

از اون تماسها که حواسش نباشه...   :)))

  • narjes srt

سلام

چندین بار از ابیات مختلف این شعر استفاده کرده ام.

فکر میکنم لازم باشه  همینجا کُلِش رو بیارم:

مثل من کاش جوابت به معما نرسد
بارها گفته ام ای کاش... به اینجا نرسد

رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست
تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد

هم دعا میکنم این عشق فراموش شود
هم دعا میکنم آن روز خدایا نرسد

زندگی تاب سواریست، وَ مقصد بازی
دوست داری که به جایی برسد یا نرسد؟

شب به شب بر غمش افزود خدا در پاییز
آرزو میکنم امروز به فردا نرسد

فال حافظ که بگیرند، همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد..


سید علی رضایی

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
سلام
فک کن... با حال این چند روز... و دیشب... و امروز... و امشب... و ....
این آمد...
یلدای 96



پی نوشت:
یعنی تفسیر و تعبیر از این بهتر ممکن میتونه باشه؟؟؟؟
  • narjes srt

سلام

دیشب (29 آذر) تهران زلزله آمد.

من متوجه نشدم. مشغول کارهای مامان بودم. ولی مامان صدای بلندی رو حس کرده بود که فکر کرده بود طوفان شده... ولی صدای زلزله بود... مثل همیشه مامان صداش رو شنید!!

در نهایتِ آرامش و خنده و شوخی، کارهایی که لازم بود انجام بدیم رو ، انجام دادیم.

و تا خود صبح، در حالت آماده باش، جک خوندیم و جک فرستادیم و قاه قاه خندیدیم...

به عمرم تا این حد شب تا صبح نخندیده بودم! اونم به زلزله!!!! فک کنننن....

به خیلی چیزها فکر کردم...

شب عجیبی بود...


پی نوشت:

نوشته بود:" یادتون باشه که اولین نفر کی بود که حالتون رو پرسید..."

و فراموش نخواهم کرد که 5 دقیقه بعد از وقوعش، پیام ارسال شد... و اینکه چطوری تموم شد هم بماند.......... ...

و فراموش نخواهم کرد که با چه حال خراب و اضطرابی از یزد زنگ زد... که فقط بگو خوبی؟؟ و داد زد که: چرا گوشی ت رو چک نمیکنی خووو؟؟؟

پیام سحرگاه عمه رو هم فراموش نخواهم کرد...


  • narjes srt