چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

۲۸ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام

وقتی قرارداد رو گذاشت جلوم، اول هیچی ازش سر در نیاوردم...

شروع کردم به خوندن جداول و دسته بندی ها... باز هم نفهمیدم.

هِی عدد ها رو خوندم، هِی دست گذاشتم روی صفرها هِی سه تا سه تا جدا کردم تا بفهم... ولی باز هم نفهمیدم...

هی بالا پایین کردم... ولی گویا واقعا داشتم درست میدیدم...

برگه رو برداشتم و رفتم پیش مدیر.

عذر میخوام این چیه؟؟؟ گفت: امضا کردی؟  گفتم: نه! امضا نمیکنم!   گفت: واقعا؟؟   گفتم: نمیدونم!  گفتم: ولی واقعا نمیفهمم اینو...

و از حسش فهمیدم شکست رو...

صبح هم قیافش رو بعد از اون جلسه ی طولانی و شدید دیده بودم... انگار از جنگی مغلوبه برگشته...

سکوت کردم.

دیگه هیچی نگفتم.

آمدم خانه...

و حسم شبیه آدمی بود که توی خیابون یک با لبخند به صورتش تُف کرده!  یا همه ی محتوای معده ش رو روش بالا آورده... یه همچین حسی.....


تنها کسی که میتونه آرامم کنی خودتی...

و چه خوب آرامم کردی...

سکوت کردم.

آرامم و عمیق...

تو هستی. میبینی. مینشنوی. و من همشون رو به خودت واگذار کرده ام... و تو عجب وعده هایی بهم دادی... به شرطی که سعی کنم....



وَ کَمْ أَهْلَکْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ  وَ کَفَى‏ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیرًا
مَّن کاَنَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَئهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا
وَ مَنْ أَرَادَ الاَْخِرَةَ وَ سَعَى‏ لهََا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا
کلاًُّ نُّمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ  وَ مَا کاَنَ عَطَاءُ رَبِّکَ محَْظُورًا
انظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ  وَ لَلاَْخِرَةُ أَکْبرَُ دَرَجَاتٍ وَ أَکْبرَُ تَفْضِیلًا


چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح، زندگى مى‏کردند (و طبق همین سنت،) آنها را هلاک کردیم! و کافى است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه، و نسبت به آن بیناست. (17)
آن کس که (تنها) زندگى زودگذر (دنیا) را مى‏طلبد، آن مقدار از آن را که بخواهیم- و به هر کس اراده کنیم- مى‏دهیم سپس دوزخ را براى او قرار خواهیم داد، که در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى که نکوهیده و رانده (درگاه خدا) است. (18)
و آن کس که سراى آخرت را بطلبد، و براى آن سعى و کوشش کند- در حالى که ایمان داشته باشد- سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. (19)
هر یک از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و کمک مى‏دهیم و عطاى پروردگارت هرگز (از کسى) منع نشده است. (20)
ببین چگونه بعضى را (در دنیا بخاطر تلاششان) بر بعضى دیگر برترى بخشیده‏ایم درجات آخرت و برتریهایش، از این هم بیشتر است! (21)


آیات 17 تا 21 سوره اسراء


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

شاید بهتر باشه از همین الان مجددا وسایل رو یادآوری کنم.

قبلا (اینجا) مفصللللللللل دربارش توضیح داده ام.

ولی بطور خلاصه، وسایلی که امسال با توجه به تجریه ی سالهای قبل همراه خودم میبرم، اینها هستند.

(البته احتمالا امسال وسایل رو بر اساس موضوع بین همسفرها تقسیم میکنیم که مثلا همه شامپو نیارن. یا کِرِم یا دارو... یکی برای همه. و احتمالا دارو با من خواهد بود. برای همین بطور جداگانه و مفصل توی این پست هم آورده ام)

این توضیح لازمه که: برای افرادی که قصد دارند فقط در مسیر نجف تا کربلا پیاده روی داشته باشند، تقریبا هیچ دارویی رو نیاز نیست با خودشون ببرند / حتی شوینده هم لازم ندارند. / حتی پتو مسافرتی هم شاید لازم نداشته باشند.

لازم به ذکر است، سفر ما بیش از یک هفته طول خواهد کشید (ان شاء الله). و برای سفر کوتاه واقعا هیچییییی لازم نیست. هیچی.


برای اربعین 96

کفش/ کوله/ دمپایی/ پول/ موبایل/ شارژر/ هندزفری/ کیف گردنی/ لیوان / قاشق/ حوله/ ژاکت/ لباس زیر/ دو دست لباس کامل کلا/ مسواک/ خمیردندان/ نخ دندان/ لیف/ صابون/ شامپوی سفری/ نرم کننده/ ناخن گیر/ قیچی کوچک/ نخ و سوزن/ یکی دو تا دکمه/ سنجاق قفلی/ نایلون در سایزهای مختلف/ زیپ کیپ/ صابون خمیری/ عینک آفتابی/ آینه کوچک/ بُرس/ خودکار/ دفتریادداشت/ پتو کوچولو/ پانچو/ نقشه/ پرچم ایران

 

دارویی: داروهای مورد نیاز شخصی/ قرص سرماخوردگی/ مسکن/ ویتامینها/ ضد حساسیت/ تب بُر/ ضد تهوع/ ضد اسهال

 کِرِم ها: ضد آفتاب/ مرطوب کننده/ شل کننده ی عضلات/ ضد گزیدگی حشرات/ ضد تاول و میخچه/ ضد التهاب/ ضد سوختگی/ لوسیون بچه/ پودر بچه (درمان عرق سوز)/

سلولزی: دستمال کاغذی/ دستمال رول/ دستمال مرطوب/ ماسک/ پد روزانه

پانسمان: باند/ گاز/ پنبه/ باند کشی/ پنبه الکلی
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

امسال سومین سالی هست که برای سفر اقدام کرده ام. (و چهارمین سال هست که در جریان این مسیر افتاده ام...)

سومین سال همراهی با افسانه و سمانه و حاجی ستایش و اکبر و ممد نوروزی و زن و بچه ش.

هر سال عده ای بهمون اضافه شدند یا کم شدند.

و امسال هم احتمالا این اتفاق میفته.

امسال هم تعداد بالاست! ولی آدم جدید (تقریبا غیر از باران) نداریم.

امسال هم زحمت ویزا و بلیط افتاد گردن افسانه ی مهربان ِ جان

خب، اینا روتین بود و سر موقعه ش انجام شد.

اما...

اما، اونی که این تجربه رو داره میدونه که از زمانی که تو نیت میکنی که برای سفر اقدام کنی، موانع پشت سر هم جلوت صف میکشن و حالا نوبت توئه که نسبت بهشون عکس العمل نشون بدی.

هرکی برای خودش مشکلاتی داره. که ممکنه نگرانش کنه. که حالا چی میشه؟ درست میشه؟ درست نمیشه؟ میرم؟ نمیرم؟ و .....

به تجربه بهم ثابت شده، هرچی بیشتر نگران باشی و بیشتر دلشوره داشته باشی، اتفاقات عجیب غریب تری برات میفته. که من اسمشو گذاشتم "معجزه"


مثلا برای من این دو تا مسآله خیلی نگران کننده بود (هست)::

- جایگزین پیدا کردن برای تدریس دو تا درس مختلف، واقعا ذهنم رو مشغول کرده بود (خوشبختانه روز اول قرارداد با مدرسه شرط اربعین رو گذاشته بودم و نگرانی مجوز گرفتن از اونها رو نداشتم)

- تهیه پول مورد نیاز امسال (که به طرز عجیبی همه چی گرون شده)


ذهنم خیلی درگیر بود که برای "محیط" کی رو معرفی کنم که به جام بره. و اگر بلیط پیدا نکنیم و برگشتمون به تأخیر بیفته، اونوقت برای دو هفته دیگه چکار کنم؟؟ :((

"قرآن" هم خیلی بیشتر نگرانم کرده. چون تعداد ساعت هاش بالاست و بچه ها تازه بهم و روشم عادت کرده اند. واقعا صدمه میخورن...


امروز رفتم یه سوال از مشاور یازدهم بپرسم، گفت باهات کار دارم. به طرز عجیبی نگران بود و مِن مِن میکرد. اونقدر باعث خندم شد! منو کشید یه گوشه و ارام آرام سعی کرد ارامم کنه و آروم آروم و با انداختن مسولیتِ خبری که میخواست بهم بده به دوش مدیر، زهر خبر و عکس العمل من رو بگیره. و من واقعا تعجب کرده بودم و میخندیدم بهش!!! چتــــــــــــــــــــــــــــــتتته خو؟؟؟؟؟

خلاصه گفت که: یه درس جدید برای یازدهم گذاشتند که باید توی دو جلسه براشون توضیح بدم. و مدیر گفتند که از ساعت شما و یکی دیگه از درسها میتونم این وقت رو بگیرم........... وااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی......

فشارم افتاد. شوکه شدم... از روی تقویم بهش برنامه دادم و اونقدر هیجان زده بودم که او تعجب کرد. خوشحال شدی؟؟؟؟؟؟؟؟ منو باش که نگران بودم حالا باید چطوری راضی ت کنم.... واااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....

تند تند روی یک برگه تاریخ رو نوشت. و بعد نگاهم کرد و گفت: خب دیگه کِی؟؟؟ و من..... وااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

فقط خدا میدونه با چه حالی بهش گفتم: هفته ی بعدش... و اصلا در مکان و زمان نبودم.. ایستاده بودم روبروی ضریح و سلام میدادم و عرض ادب میکردم...


آدم پایین پیش مدیر... بغلش کردم. بوسیدمش... و شوکه شد. گفتم: شما گفتید مشاور وقت منو بگیره؟ گفت: ناراحت شدی؟ میخوایی.... نذاشتم ادامه بده... جیغ زدم...... ممنونم... خیلی ممنونم... گفتم: اول رو کردم به امام حسین و سلام کردم. و بعد آمدم شما رو بوسیدم... یهو کپ کرد. خودش هم باورش نمیشد... یهو رفت توی خودش. ارام شد... اشک دوید توی چشمهاش و زیر لب گفت، التماس دعا...








  • narjes srt

سلام

اربعین نزدیکه...

و بعد از این به بعد، پستهای مربوط بهش سرو کله شون پیدا میشه...


هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

  • narjes srt

سلام

فردا نوبت درمانگاه داره. امروز از بیمارستان زنگ زدند که هماهنگ کنند و یادآوری کنند که باید همراه باهاش باشه.

شب زنگ زدم که مادر باهاش برو. گفت پا ندارم. گفت تو برو. گفتم کلاس دارم. گفت بابات بره. گفتم هیچی از ایرج خان نمیدونه سوال کنند چی بگه؟

گفتم علی بره. گفت نمیره. گفتم بگید باهام تماس بگیره.


و تماس گرفت. گفتم لطفا با علی آقا برید. گفت چشم. هماهنگ میکنم.


بابا مکالمه م رو میشنید. متعجب و چهارشاخ!

گفت: چون کارپسند خارج بوده با این طرز حرف زدن نرجس هیچ مشکلی نداره.

بی رودروایسی. بی تعارف

گفتم: چیزی یا کاری رو که نخوام، انجام نمیدم. و اگر بخوام چیزی رو... حتما انجام میشه.

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

زن ها دو دسته اند؛
دسته اول آنهایی هستند که توی پوسته زنانگیشان مانده اند، عشوه و ناز و ادا بلدند، دغدغه ذهنی آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند، دورهمی مریم موهایشان را هایلایت کنند یا نه، تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاک ست باشد ...
آخر وقت هم یک مردی هست که برای این همه خستگی روزانه شان در آغوشش بگیرند، او را ببوسد، باز هم به او این اطمینان را دهد که من هستم، به من تکیه کن ...

دسته دوم زن هایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند
یادشان رفته توی راه رفتنشان، حرف زدنشان، تمام حرکات و رفتارشان، یکم ناز و کرشمه زنانه قاطی کنند
صبح ها ساعت کوکی بیدارشان میکند، کسی آنها را جایی نمیرساند، یا ایستاده اند منتظر تاکسی یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند، حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زن های دیگر ؛
یاد گرفتند که به کسی تکیه نکنند، آخر شب هم خود را در آغوش خودشان میگیرند
به خودش عادت داده اند که منتظر شب بخیر گفتن کسی نباشند، یاد گرفته اند که تنها و یک تنه با همه مشکلاتشان بجنگند ...


این ها از روز اول اینگونه قوی نبودند، این ها یک روزی در قبل ترها حتما مردی حمایتشان نکرد، مردی عاشقشان نکرد، دلشان را پیش مردی که شاید بی معرفت بود، مردی که شاید نتوانست بماند، مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد، جا گذاشته اند
گذر زمان و جبر روزگار این همه قدرت را به آنها داد ...

فریبا وفی

  • narjes srt

سلام

توی روزهایی که علیرضا مسؤل خریدهای خانمِ کارپسند بود، نمیدونم چی بهش گذشت که روز تصفیه حساب به بابا گفته بود:" من فهمیدم، پسره از دست مادرش کارش به دیوونه خونه کشیده..."

حالا امشب مادر بهم زنگ زده و شماره ی دکتر روانشناس گرفته که بعد از بیست سال، توهم ها و حالهای بد ش برگشته. و دلیلش رو فشار شدید روحی ایام بیمارستان پسر میدونه...

خدایااااا........

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

از روز ترخیص تا امشب، هیچ فرصتی پیدا نکرده بودم که زنگ بزنم و احوالش رو بپرسم (علارغم تماسهای مادرش و اصرارش برای ایجاد رابطه ی دوستانه زیاد!)

ساعت 9.30 شب تماس گرفتم و خودش برداشت.

صداش یه جوری بود! و گفت خواب بودم!! (اوه وای! و البته، چه خوب که میخوابی...)

چنان با محبت و چنان با حال خوب و امیدوار و مسلط به احوال باهام حرف زد، که حالم خوب شد.

بارها و بارها و بارها خدا رو شکر کردم.

حالش خییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییییییییییخوبه. خیلییییییییییییییییییییی...

البته همچنان تِراپی و مشاوره نیاز داره. اما اصلا قابل مقایسه با یک ماه قبل نیست. مطلقا

خدایا شکرت عزیزم شکرت خدا جونممممم


  • narjes srt

سلام

امروز دورهمی با همکلاسی های دبیرستان بود.

بعد از 17 سال...

البته چندتا از بچه ها رو توی این سالها بارها دیده بودم اما چندتایی جدید هم به جمع اضافه شده اند و یکی یکی داریم کل کلاس رو پیدا میکنیم و به گروه اضافه میکنیم.

یه حس خوب دارم از اینکه دوستانی که چهارسال همه ی زندگی مون با هم گذشت رو دوباره در کنار هم دارم.

اینکه بعد سالها همه چقدر عوض شده و نشده ایم.

اینکه همه با شوهر و بچه، همچنان وقت شوخی و بازی همون دخترکهای شلوغ و شیطون میشن...

اینکه، کاش مدیر میدونست که نتیجه ی اونهمه سختگیری های احمقانه، شده این دخترها. ( و البته فکر کنم قبلا درمورد یه گروه دیگه که شاگردان همون دبیرستان بودند اما چند سال قبل و من معلمشون بودم ، هم توی یه پست نوشته باشم. که چه اوضاع و احوالی دارند این ایام...)

اینکه چقدر دغدغه های من باهاشون متفاوت شده.

اینکه...

اما به هر حال و کلا، خوشحالم و شاکر از داشتنشون

  • narjes srt

سلام

بچه های کلاس سه شنبه آدمهای باحال و عجیبی هستند. هیچ وقت شاگرد اینجوری نداشته ام.

هرررر بار دست پر میان با کلییی خوراکی! و اصولا هیچ خرجی برای من ندارند.

باهاشون کلی خوش میگذره و کلی حس دوست داشته شدن بهم میدن.

خدا رو شکر میکنم که اینها رو نصیبم کرده. و بهترین آرزوها رو برای تک تکشون دارم.

امروز به مناسبت دان 4 برام اینها رو آورده بودند...




پی نوشت:

اینکه خونه م (مون) حس آرامش بخش و صمیمیت داره و آدمها درونش حس خوبی دارند، از نعمتهاییه که خداوند به ما داده. الهی شکرررررررررت

  • narjes srt

سلام


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt


کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ترسناک ترند

مقاومت در برابر آن ها دشوارتر است

و من کسی را نمی شناسم

که بهتر از دوستان بتوانند شما را به انجام کاری هدایت کنند

که درست بر خلاف میل شماست .

کریستین بوبن

  • narjes srt

سلام

دان 4 رو گرفتم...



اما، همین امشب نتیجه ی تولیمو هم آمد و نمره ی کافی رو نیاورده ام و مجبورم مجددا آزمون بدم.


پی نوشت:

آیا کسی هست که بفهمه، درک کنه چقدر خسته ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و هنوز غول بزرگه مونده... جامع...

  • narjes srt

سلام

چقدر همه چیز میتونه عالی باشه، وقتی طرفِت همونی باشه که باید.

  • narjes srt

سلام

دیشب یک سال گذشت از ماجرای سقوط یاسِ شش ماهه به جوب و ضربه به سروصورت و بیمارستان...

شب بدی بود که همش رو به یاد کربلا گذروندیم.

دیشب خیلی یادتون بودم...

صلی الله علیک یا اباعبدالله



پی نوشت:

الان اگر میثم بود، یه مشت مزخرفات میگفت که عشق که شاخ و دم نداره. همینه دیگه. اینکه تو دیشب اونقدر حالت بد باشه که کارت به آمپول و کمکهای تقویتی برسه و فشارت اونقدر پایین باشه که نتونی از جات تکون بخوری، بخاطر نزدیکی روحت با امام حسینه...

ای بابا... خودم میدونم چه خبره... با این اراجیف، هیچ نزدیکی ای نه اتفاق میفته و نه ثابت میشه.

والا

اَه!

  • narjes srt
سلام
دیشب اونقدر حالم بد بود که نتونستم این پست رو بنویسم.
ولی باید ثبت بشه... برای بعدا ها...

از سال 68-69 تا دیشب... شاید نزدیک به 25- 26 سال باشه قرار هر شب شام غریبان. اما...
اما، دیشب بعد اینهمه سال، و بدون داشتن هیچ دلیل موجهی! نرفتیم بیت!!

پی نوشت:
حواسم به این اتفاقهایی که داره برام میفته هست.
میخوام بدونم که چه مسیری رو طی میکنم تا...
نمیدونم این خوبه یا نه؟ نمیدونم باید دلم شور بزنه که دارم از راه به در میشم یا نه؟
اما، به هر حال باید این اتفاق ثبت میشد... اینجا.


  • narjes srt




میشه امشب توی خیمه بمونم؟

میشه فردا همراهت باشم تا تهش؟

میشه؟؟؟

  • narjes srt

سلام

ما با هم زیاد از عشق حرف زده ایم.

از همه جور عشق...

و بارها با هم گریه کرده ایم...

اما، تجربه ی اونشب یه چیز دیگه بود

اینکه من با چه ترس و لرزی بهت هدیه داده باشم...

صدای دسته بیاد

و تو از عاشقی هات بگی و چشمهات هِی پر از اشک بشه... اما نچکه...

بهم گفتی، فقط باید دوستش داشته باشی. همین کافیه...

و من همه ی این روزها دارم به حرفهات فکر میکنم...

و اینکه چقدر دورم...

و اینکه... چقدر فکر نمیکردم تا این حد.... عاشق باشی....

و اینکه، نمیدونم چطوری خدا رو شکر کنم بخاطر این حد از عشقت...

عاشقتم مرد عاشقتم...

  • narjes srt

سلام

مبارک باشه پیرهن مشکی ت..


بعدا نوشت:

روز تاسوعا، مشکی پسرک رو هم پوشوندی...

الهی قربونتون بشم

  • narjes srt

سلام

دیروز بدون حضور من، آقای کارپسند از بیمارستان مرخص شد.

زحمت کارهای ترخیص با بابا بود.

و درخواست کرده بودم که طوری رفتار کنه و حرف بزنه که این پرونده بسته بشه. برای هممون بسته بشه.

همه ی امانتی ها رو تحویل دادم. و همه ی راههای وابستگی رو هم نسبتا مسدود کردم!

حساب با علی هم صاف شد ( و بنده ی خدا پسر دایی بیچاره م رو هم مادر بیچارهههه کرده بود!! )

الان او خانه ست. و نزدیک به 24 ساعت هست که هیچ تماسی از اون طرف نداشته ام.

الان حس یه بیمار رو دارم که بعد از یه عمل سخت، توی ریکاوری به هوش آمده... و باورش نمیشه که:" یعنی تموم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"



پی نوشت:

هرگز فراموش نخواهم کرد ناله های مادرش و تمناهاش رو برای اینکه:" میشه تو رفیق ایرج باشی؟ میخوای بری کوه با هم برید. میخوای بری گردش با هم برید... ....

ای بابا..... اون روزها که برای یک ثانیه دیدنش چنان برخوردی باهام میکرد که پشیمون دو عالم بشم، کِی فکرش رو میکردم که یه روزی به اینجاها برسیم...

گرچه که توی این فشارها و رابطه های نزدیک، به طرز وحشتناکی نگران درخواستهای جدی تر هم بودم!!  :((


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

روزها چنا پرمشغله و با شتاب میگذرن که اصلا وقت نمیکنم بهشون فکر کنم...

اصولا این مدت وقت نکرده ام به هیچی فکر کنم.

شاید نزدیک به سه هفته ست که دفترم رو ننوشته ام!

حتی وقت نمیکنم که دلتنگت بشم. گرچه که دلخورم به شدت...

بلاخره برنامه ی نه ماه آینده ام مشخص شد.

شش روز هفته صبح و بعد از ظهر کلاس دارم.

و امیدوارم که پربرکت باشه این زحمت شدید.

مشغولیاتم ، همه علاقه های همیشگی و خیلی زیادم بوده. و امیدوارم که شرایط محیطی هم کمک کنه که لذت ببرم...


شب چهارم محرم هست و پر از آرزوهای خوب هستم

فردا آقای کارپسند مرخص میشه و من نمیرم! (بابا میرن)

فردا اولین جلسه ی حفظ.. با چهارتا دخترک معصوم. بهترین آرزو ها رو برای خودم و اونها دارم.

امروز چند ساعتی رفتیم لواسون و واقعا خوش گذشت. همین که هوایی به کله م خورد خودش کلیییییییییییییییییییییه...

روزهای پیش رو سخت و پر تلاطم هستند. خدایا توی این آزمون هم کمکم کن لطفا

هنوز پیرهن مشکی ها رو بهت نرسوندم. عصبانی ام. خییییلی عصبانی ام....

دیگه... همین فعلا

  • narjes srt