چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

دیروز ماهی ها به خانه برگشتند...

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

سلام

دیشب وقتی میخواستم بخوابم دلم تنگ شد برای اون حس بی نظیری که توی اون گرفتاری مشرف به مرگ جلوی خروجی متروی بهارستان تجربه کردم.

آرزو کردم کاش گاه به گاه مرورش کنم و یادم نره امروز چیا دیدم و حس کردم:

- دیروز آدمهای زیادی رو دیدم که سر ظهر داغ داغ به مترو هجوم آورده بودند. و توی خیلی از ایستگاههای مسیر به اندازه ی یک قطارِ پر ، آدم منتظر بود.

- دیروز همه جور آدم دیدم. از آدمهایی که اغلب در مراسم های ملی و مذهبی دیده می شوند تا آدمهایی که در مراسمهای هنری و فرهنگی نمود بیشتری دارند.

-دیروز توی مسیر خروج از مترو وقتی فشار جمعیت و کمبود اکسیژن همه رو کلافه کرده بود, راه حلِ صلوات موزون عجیب سرگرم کننده و آرامش بخش بود.

- دیروز یکعااااالم بچه دیدم توی سن های مختلف که واقعا شرایط سختی رو تحمل میکردند. و توی اون فشار کلی خاله و عمو ی مهربان برای حمایت از اونها دست به کار شده بود. (دو تصویر: 1- بچه بی تابی میکرد و مامانش گیر افتاده بود. یه آقایی بچه رو از مادرش گرفت تا خودش رو جمع و جور کنه. بعد مامانه از روی موتور آقاهه پرید. وارد اورژانسمون شد. بچه ش رو بغل کرد و رفت.  2- دخترک کلافه بود و بلند بلند گریه میکرد. آقاهه میخواست آرومش کنه. هرکاری کرد تا دخترک آروم بشه. آب داد بهش. هِی میپرسید الان خوبی؟ جات راحته؟ گریه نکن عمو. اروم باش. همه سختشونه. اروم باش الان درست میشه.)

- دیروز مردم به طرز عجیبی با هم مهربان بودند. واقعا شرایطی که درونش افتاده بودیم نوعی بحران به حساب می آمد و هرکی هر کاری از دستش بر می آمد برای بقیه ی اطرافیانش انجام میداد تا شرایط یه کمی قابل تحمل بشه. (دو تصویر: 1- خانمه از حال رفت. دختر کناری شالش از سرش افتاد. حالا بال بال می زد که برای این خانم آب جور کنه, شکلات جور کنه, بادبزن جور کنه. مراقبش بود به شدت و هیچکی تذکر نمیداد بابا شالت رو بنداز سرت.  2-  اواسط مراسم ملت مجبور بودند از روی نرده ها بپرند تا به بتونن تکون بخورند. یه دست با ناخهای بلند و خیلی نارنجی! مسول کمک به حاج خانمها بود که به زحمت از روی نرده ها عبور کنند ;))

- دیروز دیدم مردممون چقدر صبور و نجیب اند. لمس کردم. حس کردم. چقدر خوبند. خوب...

- دیروز مدیریت شهری افتضاح بود. نمیتونم توجیح کنم که حضور مردم فراتر از انتظارشون بود. این توجیح خوبی نیست. مشخصا تدبیری برای نصف این جمعیت هم دیده نشده بود. مثلا تعداد زیادی اتوبوس و تاکسی که وسط جمعی گیر افتاده بودند و راه عبور شهدا رو هم بسته بودند. یعنی نکرده بودند زودتر خیابان رو ببندیند. در ضمن محوطه خیلی تنگ بود. خب اینهمه میدان وسیع توی تهران داریم. بد بود بد.

- دیروز کلی مرد غیرتمند دیدم. هیچ جوره هم ظاهرهاشون لزوما نشون نمیداد.

- دیروز خیلی از مردم روزه بودند...

- در ازدحامی که ما بودیم مطلقا صدای بلندگوی جایگاه شنیده نمیشد. بنابر اصلا نمیدونم کی چی گفته!

- 5 نفر در اطرافمون حالشان بد شد. کمتر از 10 قدم با آمبولانس فاصله داشتیم اما نمیشد تکون خورد... مثلث دیواره ی موتورهای گیر افتاده وسط جمعیت، بخش اورژانس محدوده ی استقرار ما شد ;)

- دیروز متوجه شدم خدا لطف کرده و هم بهم صبر زیاد داده. و هم تحمل درد زیاد. الهی شکرت.

- وقتی بحران اتفاق میفته، بازار شایعه داغ میشه. شایعه ی دیروز این بود: کاروان شهدا به سمت جنوب (خیابان مصطفی خمینی) رفته اند!!! اما ملت تکون نمیخوردند! 2 ساعت بعد بلاخره وقتی راه کمی باز شد، اولین ماشین حامل شهدا از مقابلمون عبور کرد.

- اون حس آشنا رو باز هم تجربه کردم . بسیار به یاد علی هاشمی و فیض الله عاطفی بودم ;)   (تسبیح فیروزه ای...)

- ماشینهای بلندگو... آزار دهنده بودند به شدت مگر اینکه روضه میخواندند یا شعار خوب میدادیم. همـــــــــــــــــــــ..ه :) (مرگ بر ال سعود  + یا حیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ر (ای جان دلم))

- تکلیف جمعیت روشن بود که برای چی اینجاست. خوشم نمیاد از این جور مراسم استفاده ی گروهی بکنند. (+ من هیچ نوشته ای درباره ی مسابقات والیبال ندیدم!) 

- این عبارت را خیلی دوست داشتم:" آنها با دست بسته مقاومت کردند. ما با دست باز چه میکنیم؟"

- آقاهای مهربان کنار تابوت شهدا خودشون حال خوبی داشتند. اما یکیشون (من فقط اینو دیدم شاید دیگرانی هم بوده باشند) با بقیه یه فرق بزرگ داشت که هرگز فراموش نخواهم کرد. حرکت اضافی دستش ،وقتی ملت پارچه های مختلفی رو برای تبرک میدادند، توجهم رو جلب کرد. دقت کردم دیدم یه شیشه ی عطر دستشه، به پارچه ها عطر میزنه و پس میده. این ذوقش خیلی خیلی به دلم نشست.

- جلوی ما یه ماشین بزرگ حامل خبرنگاران و عکاسان داخلی متوقف بود. یه سری از مردم هم ازش بالا رفته بودند. تفاوت شدیدی بین این دو گروه توی تمام مدت عبور شهدا دیده می شد.

- بعد عبور آخرین ماشین به سرعت آمدم سمت مترو. که خلوت نبود اما به نسبت رفت عالی بود.

- اخبار ساعت 9 گفت تازه الان اولین ماشین رسیده معراج شهدا. داشتم از هوش میرفتم اما, دلم خواست کاش اونجا بودم...

- و نه همین...

اینهایی که نوشتم فقط فقط فقط یه بخش از چیزهاییه که منِ یک قطره از اون دریای عظیم و عجیب ، درک کردم. فکر کن که درک یک قطره از یک افیانوس چقدر میتونه باشه؟؟؟


پی نوشت: نظراتی رو که در فضاهای مجازی میخونم، قلبم رو به درد میاره...

  • ۹۴/۰۳/۲۷
  • narjes srt

نظرات  (۱)

 دیروز  دوباره بهم یاداوری شد 
 که این استقلال الکی بدست نیومده 

و به این نتیجه رسیدم که استقلال با هیچ چیز معاوضه نمیشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی