چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

امروز با وجود خستگی بی نهایت زیاد و کلاس ساعت 9.30 اما نمیتونستم از بازی با آرژانتین بگذرم.

بازی مهم نبود. مهم تماشای ولاسکو بود. ولاسکوی عزیز با همه ی خصوصیات خوبش...

وسطهای مسابقه بود که فکر میکردم، چه اهمیتی داره که این آدم مربی ما هست یا نه؟ مهم اینه که این آدم هست... اصلا همین "بودنش" خوبه. برای بودنش، برای زندگی طولانی و سلامتی ش دعا کردم.

فکر کردم دنیا چه حای خوبیه وقتی یکی مثل ولاسکو رو داره...

یه آدم خوب. یه مرد خوب. یه مربی خوب. یه پدر خوب. یه خوبِ خوبِ خوب...

خدایا خوب هاتو زیاد کن.

و اسم منو هم توی خوبها بنویس ;)


  • narjes srt

سلام


پی نوشت:

- با اینکه با یه حال خوش عجیب! برای اولین بار! خودم به همه ی کانتکتهام اعلام کردم که امروز تولدمه. اما به طرز مسخره ای از صبح منتظر پیام تبریک بانکها و همراه اول بودم!! راستش دلم به حال خودم سوخت!!

-  پیامک منصوره اول صبحی حالمو ریخت بهم... بی نهایت عاشقانه بود! هِی نگاهش کردم و باز دلم بحال خودم سوخت!!

- وا!!!! چرا اینجوری شدم؟ این خاصیت این روزه انگار؟! :(


  • narjes srt

سلام

خدایا میشه اینجا رو بخونی؟

میشه امسال بهم کادو قبولی sbu بدی؟

هست توی دست و بالت؟

قربون دستت لطف میکنی مهربون...

  • narjes srt

سلام

این اولین پست با لپ تاپ جدیدم هست.

از این اتفاق بی نهایت خوشحالم.

  • narjes srt

سلام

امروز توی مرکز تنها کسی که واقعا حالش خوب بود، من بودم!

واقعا حالم خوب بود. و اونهمه انرژی منفی حرفهای بچه ها رویم اثر نمیذاشت!

.:آدم باید خودش بخواد که حالش خوب باشه :.

  • narjes srt

سلام

دختره اومد و گفت:" اوووووووه چه خبره... چقدر هم استاد نشستند!!" گفتم چند نفر؟ گفت:" هفت هشتایی بودند. همه هستند." گفتم میشناسیشون؟ میگی کیا هستند؟ گفت:" دکتر فلان و بهمان و بیسار و ...... و دکتر م  و دکتر د  "  ...

تا چند دقیقه دیگه صداشو نمیشنیدم... نمیدونستم الان باید چکار کنم...

دکتر م دفاع دکتری ش با دفاع ارشد من توی چند روزِ نزدیک بود. بی اندازه محترم بود و بسیار بهم محبت داشت. بعدها هم بارها توی کنفرانسها دیده بودمش. میگفت خانم srt , فردوسی هستم. اومدید در خدمتیم! یادم رفته بود تاااا...

دکتر د هم که... زانو به زانوی من مینشست و از مشکلات زندگی ش میگفت... گریه میکرد که نمره ی زبان پدرشو در آورده و نمیذارن آزمون جامع بده. میگفت میخوام نامزد کنم... همه منتظر من هستند... و حالااااا...

هنوزم باورم نمیشه توی اون اتاق چی گذشت... فقط رئیس گروهشون گفت:" خانم نمره ی مصاحبه ی شما خیییلی خوبه!"


  • narjes srt

سلام

شب مصاحبه اصرار کردم که یه سری بریم حرم... دیر بود. اما آمدیم. دلم میخواست یه جای جدید رو امتحان کنم.

کلی گشتم و به نظرم یه جای خوب پیدا کردم که هم میشد کل ضریح رو تماشا کرد و هم به سمت قبله بود و هم دیوار داشت و میشد عقب تکیه داد. رفتم اون عقب عقب داخل فرورفتگی عجیبی که توی دیوار بود به یک در شیشه ای تکیه دادم و استادم به جامعه خواندن.

یه کمی بعد یه خانم تهرانی آمد و کلی شلوغ کرد که یه جایی بدید من نماز بخونم. جا باز شد. یهو برگشت به همه ی کسانی که توی این بخش فرو رفتگی نشسته بودند با یه لحن هشداری گفت:" میدونید کجا نشستید؟" من هِی نگاه کردم. به راست به چپ به بالا... خب پشت امام هستیم. هووووووم... نمیدونم!!! گفت:" توی نماز خونه ی امام رضا نشستید." نگاه کن... و به اون در شیشه ای پشتمون اشاره کرد... گفت ببنید... پنجره فولاده. شما توی پنجره فولاد نشستید. صدها ساله مردم میان اینجا و شفای مریضهاشون رو از امام رئوف میگیرند. الان شما داخلش هستید... بگیرید هرچی میخوایید... و یهو جو عوض شد... اصن یه وضعی.......


  • narjes srt

سلام

فردای مصاحبه ی کرمانشاه از مرزهای غربی کشور قشنگمون, در مشهد در شمال شرق ایران عزیز آزمون داشتم! خب؟ هواپیما اختراع شده...

غروب رسیدم مشهد. قبلا خانواده مستقر شده بودند. رفتم خانه! غسل زیارت و ... ای جااااااااااااااااااان...

خب, تا حالا هیچ وقت نیامده بودم زیارت اونم در اولین زیارت که فرداش امتحان داشته باشم... برای همین برنامه های همیشگی م عوض شد و  بهم ریخت. سعی میکردم فقط به لحظه ی حال توجه کنم. فقط تشکر کنم. فقط نگاه کنم... اون شب هیچ کاری نکردم! هیچی...

فقط تا جون داشتم قربون صدقه ی امام رضا رفتم و تماشاش کردم و تشکر کردم...


پی نوشت:

ده سال آمدم اینجا و چیزی رو خواستم که الان بدون هیج زحمت خاصی درونش هستم... آخه چی بگم؟... کلمه ندارم...



  • narjes srt

سلام

بلاخره فرصت شد که درباره ی بقیه ی مصاحبه ها بنویسم:

چون مصاحبه ی "دانشگاه رازی" افتاده بود وسط بقیه ی مصاحبه ها, هماهنگ کردنش خیلی وقتم رو گرفت. شهری که آشنایی در اون نداشتم. و دلیل انتخاب شدنش کلی خاطره ی خوب از سفر یه هفته ای به این استان بود و همین!

توی هماهنگی های اولیه, توی تماس با دانشکده ها, خوابگاهها, اتوبوس رانی و ترمینال. و بعدش طی سفر دخترک دانشجوی ژنتیک دانشگاه آزاد تهران و خانواده فوق العادههههه مهربانش که من رو تا ورودی خوابگاه رسوندن ... و بعد دختر پاوه ای که منتظر خواهرش بود در ورودی خوابگاه که چمدان سنگینم رو آورد, و بعد پریسا و نعیمه دانشجویان دکتری که شب مهمانشان شدم... خلاصه هرچی دیدم محبت و مهربونی بود در حدی که کمتر کسی به یک غریبه اینجور محبت میکنه. برای همین وقتی اساتید توی اتاق مصاحبه با تعجب و برای سوال دم ازم پرسیدند:" آخه چرا کرمانشاه زدی؟؟؟" چشمهام برق زد و با ذوق گفتم:" آخه کرمانشاه و کرمانشاهی ها رو دوست دارم..."


  • narjes srt

سلام آقا جان

بلاخره ی دوری ما هم نزدیکه به وصال. بی تاب زیارتتونم...


  • narjes srt

سلام

آخه من در جواب سوال بالا که توی جلسه ی مصاحبه ی عجیب دکتری دانشگاه خودمون ازم پرسیده شد, چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این روزها دارم مدام به جمله ی حبیبه فکر میکنم:" تو خودِ معجزه ای..."


  • narjes srt

سلام

قبلا درباره ی احساسم نسبت به جلسه ی مصاحبه نوشته بودم. اینکه از اینکه توی موقعیتی قرار بگیرم که مجبور باشم از خودم تعریف کنم و منتظر بشینم که دیگران درباره م قضاوت کنند، متنفرم!

اما...

این روزها مطلقا در این فضا قرار دارم. و حس بدی هم ندارم! چون دیدگاهم نسبت بهش عوض شده. نیازی ندارم که حتما به هر طریقی خودم رو بهشون ثابت کنم. سعی میکنم خودم باشم. و اونها اگر از خود من خوششون آمد, انتخابم کنند...

امروز اولین مصاحبه بود. اون هم توی دانشگاهی که خییییلی دلم میخواد همونجا قبول بشم. امروز یک تجربه ی جالب کردم. برای اولین بار بود که توی فضایی که باید قضاوت میشدم، به طرز بی نهایت تابلو و شدیدی آنچنان موج مثبتی از جمع اساتید گرفتم که حتی باعث خندم شده بود!!

چطور میتونم حس و حالم رو توصیف کنم وقتی دکتر نصرتی ازم پرسید:" خانم شما چطوری اینقدر روحیه ت خوبه؟"

بعد از اینکه هر کدوم از اساتید نظرشون رو درباره ی این دلیل این سوال گفتند, یک ثانیه سکوت کردم و گفتم:" چون پشتم به کسانی گرمه که هیچی توی دنیا تکونشون نمیده. این بهم آرامش و اعتماد به نفس میده..."


دوستتون دارمممممممممممممممممممممم


  • narjes srt

سلام

بعضی وقتها به بهانه ی بستن درهای بازِ یک رابطه ی قدیمی، انگار لجن بهم خورده و بوی مشمئز کننده ش همه ی فضا رو پر میکنه.

این اتفاق معمولا وقتی میفته که یکی از طرفین رابطه فرصت بیان حرفهای نگفته و خشمهای فرو خورده ش رو پیدا میکنه و طرف دیگه نه...

ده سال گذشته... چرا همه چیز به ذهنم هجوم آورد...

یه غلطی کردیم تموم شد رفت دیگه... اه... نمیخوام هیچی از اون روزها یادم بیاد...


پی نوشت:

- مربوط به تماس 917

  • narjes srt

سلام

امروز تولد وبلاگم بود. یک ساله شد.

و من یادم نبود!!!

حالا الان شب نیمه ی شعبانه.

شب تولد امام زمانم...

یه جورایی شب تولد خودم هم هست.

و همه ی اینها چه خوبه.

مبارک بادت این روز و همه روز

مبارک بادت این سال و همه سال


  • narjes srt