این روزها
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ب.ظ
سلام
این روزها که میگذرند اونقدر همه چیز بهم ریخته، اونقدر آشوبه. اونقدر مبهمه که...
فقط خوبیش اینه که میگذره. و هزار هزار هزار بار شکر که همه ی این شلوغی ها خیره.
همش آرزو میکنم کاش یکی بود یه کمی بار دوشم رو کم میکرد.... یا حداقل میشد حرف زد باهاش بی دغدغه...
همه خسته ایم. و مدام بهم میگیم:" تحمل کن... صبوری کن... این نیز بگذرد..."
پی نوشت:
چرا مدام تأکید و تکرار میکنه که:" اگه نرجس عقل داشت، این دنبال علم و دانش دویدن رو ول میکرد و میرفت سراغ زندگی؟!"
ای خدا مگه اینها زندگی نیست؟ :(
مگه زتدگی ِ همه باید مثل هم باشه؟
اصلا مگه یه برنامه نوشته شده که همه باید از روی اون زندگی کنند؟
حرص میخورم. غصه میخورم. غصه میخورم و...
- ۹۴/۰۶/۱۹
بعضی وقتا شلوغی خوبه، جلوی زیادی فکر کردنِ آدم رو میگیره... اینکه ساعتها فکر کنه و بعد ساعت ها به خودِ عملِ فکر کردن و شکلگیری و مراحل و فرایندش فکر کنه.. گاهی عذاب آور میشه.. (برای من که اینطوره)