گزارش میدهم...
سلام
این روزها خیلی دارند سریع و سخت میگذرند.
1- پروژه ی سینمایی آرام آرام جلو میره و مروز مجله های سینمایی شصت سال قبل بی نهایت برام جذابه و قابل تحلیل و بررسیه. اگر از معدود مطالب مرتبط با خودِ سینما بگذریم, بقیه ی تبلیغه س..ک..س.. هست!! دارم فکر میکنم الان اوضاع بدتره یا اون موقع؟ الان این چیزها در دسترس تره یا اون موقع؟ اگه کسی نخواد با این چیزها مواجه بشه, الان سختتره یا اون موقع؟؟ خلاصه که خیلی ذهنم رو مشغول کرده.
2- هنوز هیچی نخریدم چون هیچی پول ندارم. رسما قید کفش خریدن رو زده ام چون باید حداقل یکماه باهاش راه برم تا بهش عادت کنم اما کمتر از یک هفته وقت دارم و ...
3- درگیر ماجراهای داخل خانه ام. از یک طرف کوچولوهای توی راه. از یک طرف ماجراهای تلخی که با پدر و مادرشون دارم... امروز ظهر بدی بود.
4- دلشوره ی سپردن کلاسهام به یک آدم معتمد پروژه ی سختی بود که تمام شد. البته هنوز همش نگرانم.
5- کار حبیبه داره میره جلو. از طرف او هیچ استرسی بهم وارد نمیشه اما همش حس میکنم عقبم عقبم عقبم. در حالیکه هیچ عقب افتادگی ای فعلا ندارم.
6- کلا همیشه سفر برام به همراه همه ی هیجانهای وصف ناشدنی ش همراه با میزان بسیار زیادی از استرس هست که ... کاش نبود. البته شاید جذابتش هم به همین باشه... نمیدونم.
7- خسته ام. دلم شمال میخواد!!
بعدا نوشت:
این صدمین پستم بود!! خودم که باور نمیکنم!!
- ۹۴/۰۸/۱۸