روز شمار اربعین94 (5- حرکت...)
سلام
آخرین خداحافظی ها هم انجام شد. و این پیام را به رفقا فرستادم:" سلام. دارم میرم که بشم یه قطره از بزرگترین اقیانوس جهان... اقیانوس قلبها و احساسها. قلبت رو بده به من که با خودم ببرمش و تحویل امیرالمونین و پسرهاش (سلام خدا بر آنها باد) بدم... انشالله فردا میرم برای پیاده روی اربعین. حلالم کن رفیق.🌺"
هنوز کوله م رو نبسته ام!
کلی کار ریز دیگه هم مونده.
ده ساعت مونده...حالی دارم نگفتنی... :
(اینو ظهر برای دوستان نزدیکم نوشتم)
تا حالا عاشق شدی؟ تا حالا با عشقت قرار گذاشتی؟ لحظه های قبل قرار ، وقتی دای آماده میشی... چه حالی داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونجوری ام........................................................................................
نفسم بند اومده. تمام بدنم میلرزه. دست و پام یخ زده. بدنم خییییییس عرقه. نفسم شمرده شمرده شده و بسیار پشت سر هم... تمام عضلاتم گرفته و منقبضه. از ساعت نه صبح تا الان دارم میدوم... همش دارم راه میرم الکی حتی... از این طرف به اون طرف.... بدون اینکه کار خاصی انجام بدم...
دارم میمیرم... و تمام لحظات باید چشمم به امام رضا و امیرالمونین باشه که بتونم نفس بکشم وگرنه دچار اضطراب میشم (اخه اونها اینجا هستند هر کدوم یه گوشه دارند برای خودشون توی خونمون...)
- ۹۴/۰۸/۲۶