روز شمار اربعین94 (7- میرم، برمیگردم، دورت میگردم آقا جان...)
سلام
دارم خفه میشم. اونقدر حرف دارم بزنم و بنویسم که دارند خفه میکنند. مرز سرد بود. خیلی کم معطل شدیم اما همون میزان هم کافی بود برای بدنهای ضعیف شده ی ما که به راحتی سرما بخوریم. و سرمای بدی خوردم. تقریبا همه ی روز افتاده ام! بخاطر همین نه میتونم برای دیگران تعریف کنم و نه اینجا بنویسم که مقداری سبک بشم.
19 روز طول کشید. که به اندازه ی یکسال حرف دارم. و به اندازه یک روز برام گذشته...
به خودِ خدا قسم میخورم که هنوز باورم نمیشه بلاخره بعد از اونهمه انتظار و زار زدن قسمتم شد و اربعین کربلا بودم اونم با اونهمه تجربه ی فوق العاده.
باورم نمیشه. و اصلا کلمه ندارم که شکر کنم. اصلا بلد نیستم. یعنی مطلقا لال هستم. فقط همه ی بدنم میلرزه و اشک امانم نمیده از شادی، از ذوق، از هیجان.
از خدایا عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم...
و امام رضا جانِ جانِ جانِ جانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... دلم که مدیر کاروانم شما بودی و عجب پذیرایی ازم کردی... جوری که همسفرها هم متوجه خاص بودنش شده بودند...
و بابای خوبم. امیرالمونینم. عزیز دلم. جانم روحم قلبم زندگیم همه چیزم همه کَسَم به فدایت ای ابالحسنِ جان ،ای علی جانم...
و... ای اباعبدالله. ای الهم الجعل محیای محیای من...
و ای عمو جانم... عمو جانم... عمو جانم... عمو جانم.......
و ای پدر و پسر عزیز ترینم در دو عالم... ای حضرت موسی الکاظم پدر و ای جواد الائمه ی پسر... ای که الهی فداتون بشم که ... وای چی بگم از کاظمین؟؟؟ کلمه ندارم... فقط اون لحظه های زیارت جامعه ی ایستاده همه حرفمه همه ی حسم....
و... آن حسرت بزرگ........ که تا ابد به دوش خواهم کشیدش... یک حسرت ابدی... ( و کاش بفهمم که برنامه ریزی با یکی دیگه است و میشه آرزوی همیشگی ت به راحتی از کنارت رد بشه و نتونی لمسش کنی...) یه آه جان سوز...
و در آخر... لیبک یا حسین...
پی نوشت:
- به جای همه ی نقطه ها حرفهاییه که کلمه براش ندارم اما هستند...
- دعام کنید بتونم تند تند و مرتب ماجراهای سفر رو بنویسم تا خیلی دیر نشده.
- ...
- ۹۴/۰۹/۱۶