این روزها که گذشت...
سلام
این پست را از خانه ی خودم که همچنان به شدت آشوب بازار هست مینویسم. (توضیحات بیشتر در پستهای بعدی)
امروز برای چهارمین بار کنکور دادم. و... هیچی نمیدونم... فقط اینو میدونم که شاید برای اولین بار (غیر از کمتر از ده دقیقه و اون هم بخاطر شنیدن حرف اون خانمی که از شرایط خاص این آزمون برای دوستش حرف میزد) مطلقا استرس را تجربه نکردم و قلبم بی نهایت آرام و متین و موقر کار عادی خودش رو میکرد. اونقدر آرام بودم که خندم میگرفت!!
غیر از حیاط, تقریبا بقیه ی خانه بلاخره شبیه خانه ی آدمها شد!!! (این فرایند حدود یک ماه طول کشید و همه اهل خانه خیـــــــــتلی صبوری نشان دادند!!)
هنوز کلییی کار باقی مانده و یه حس گنگ و هیجان دارم.
توی 24 روز گذشته این بار چهارم هست که به نت متصل میشم! هیـــــــــچ اتفاق بدی هم نیفتاده. هیچ فاجعه ای هم رخ نداده. تازهههه، فقط هم دو بار تلگرام چک کرده ام. یکی همون پست قبلی و یکی هفته ی قبل برای فرستادن سوالات امتحانی بچه ها. خیلی هم خوب ;))
+ عمه جان دیگه جدی جدی منتظرتیم :*
- ۹۴/۱۲/۱۴