بیا بپریم
سلام
امسال عید برخلاف حداقل 10-15 سال گذشته کل تعطیلات رو بدون هیچ بهانه ی خیلی جدی ای تهران ماندیم!!
بهانه همیشه زیاده ولی هیچ کدوم جدی نبود. این یه واقعیت تلخه!
پس ایام به عیددیدنی گذشت. بعد سالهاااا. و خاله بازی... و از این خانه به اون خانه... و دیدن یه تعدادی آدم مشخص, طی چند روز مشخص, بطور بارها و بارها... و هِی حرف و سخن... و هِی تیکه پرانی ها. و هِی دلخوری ها... و هِی بد و بدتر و بدتر شدن حالهااا...
یعنی من اگه بفهمم که چرا خودمون رو مجبور میکنیم به گذراندن بهترین ایام سال به بدترین نحو ممکن, خیلی خوب میشه.
وقتی دارم سری سفرنامه های ضابطیان رو میخونم, وقتی همه ی شرایط داره کم کم فراهم میشه برای استقلال کامل, وقتی کلا هدف زندگی م تغیییر کرده. شاید درست تر این باشه که:" مسیری که برای رسیدن به هدفم انتخاب کرده ام به شدت عوض شده" پس دلیلی نداره دیگه خودم رو با برنامه ی خانواده هماهنگ کنم.
فقط خدا به رزقم برکت بده که بتونم خرجم رو دربیارم.
باید به حس پیری ای که امسال به شدت گریبانم رو گرفته غلبه کنم. من همون عقابم. من آبم. بمونم میگندم. میپوسم. میمیرم...
پس, جرکت به سوی پروااااااااااااااااااااااااااااااااز تا بی نهایت...
بگو یا علی
- ۹۵/۰۱/۱۰
سفر و ایران گردی رو برای اردیبهشت برنامه گذاشتم/
فعلن دو ماه بیکاری و بخور و بخواب در خانه پدری : ))))
و اینکه تو هر سن و سالی که باشی و هر مسیری رو که طی کنی باز هم یه جا می رسی به خونه پدری و باید برای شادی دل اونها هم که شده خودت رو با برنامه هاشون وفق بدی/ حتی اگه خودت معذب باشی و نخوای/ کاری که من کردم تو این مدت همین بود/ ...