welcome beck to the cycle
سلام
دیروز روز اول دانشگاه بود. و من باز هم دانشجو شده بودم. بعد از ده سال دقیقا. وارد همون فضا شدم اما چقدر همه چیز متفاوت بود. و چقدر من متفاوت شده ام...
میزان محبتی که دیروز دریافت کردم بی اندازه بود.
من نابغه نیستم آقای دکتر!
فقط معطلم نکنید...
و خواهش میکنم پر و بالمو نشکنید... (امروز حس کردم خیلی آزاد خواهم بود. برای نگه داشتن و ماندن این آزادی هرکاری لازم باشه انجام خواهم داد.)
لحظه ی ورود به سرعت آرزو ها و اعتقاداتم رو مرور کردم. بی حوصلگی و نداشتن وقت و تنبلی باعث شده بود که علارغم توصیه م به همه ی دوستان ولی خودم ننوشتم حالها و حرفهای روز قبل از ورود به داشنگاه رو. ولی صبح سریع مرورشون کردم و خواهم نوشت.. انشالله
اینکه همه ی کارمندها به خوبی و به دقت منو به خاطر داشتند. یا حتی یکشون با چه ذوقی گفت که عکستو هنوز دارمااا و برد نشونم داد... نمیدونم چی بگم... هذا من فضل ربی...
پذیرایی سر کلاس برای رفع خستگی از یه استاد مهربان... نوبره والا. و من آب انار خوردم و عجببببب چسبییییییییییید.. جای شما خالی.
وسط خنده ها و شوخی ها و شیطنت ها... یهو اون روضه اباعبدالله و حضرت عباس چی بود اون وسط... چه اشکی ریختیم و چه حالی بود... آقای امینی شوکه شد...
امتیازات ویژه ای که دیروز بهم داده شد هم بره توی فایل :" هذا من فضل ربی"
و پیام ساعت 6 عصر... در اون خستگی و ناتوانی... دنیام رو عوض کرد...
ممنونم از بودنت...
و نه همین!
- ۹۵/۰۷/۰۵