خانواده ژئومورفولوژی
سلام
من امروز یه خانواده ی جدید پیدا کردم. خانواده ای که بود. ولی من تازه امروز پیداشون کردم. کلی از اعضای خانواده رو میشناختم. کلی شون رو خیییییلی میشناختم. بعضی هاشون هم حاضر نبودند. اما به هرحال همه عضو یک خانواده بودیم.
امروز خیلی بهم خوش گذشت::
- اینکه اگه مسولان اجرایی مملکت دست یاری ما رو بگیرند چقدر بحرانهای کشورمون کم خواهد شد.
- اینکه ما چقدر میتونیم همدیگه رو درک کنیم و برای رفع مشکلات به هم و به کشورمون کمک کنیم.
- اینکه خانم دکتر میدونید چقدر دوستتون دارم؟؟ و گفت: منم همینطور... تو با اختلاف خیلی کمی دانشجوی من نشدی... گفتم همیشه دانشجوی شما هستم. و میخوام که باز هم باهاتون کار کنم...
- اینکه پیامک بدی به استادی رو روبرو ت اون ور سالن نشسته و معنی اشاره هات رو نمیفهمه و بگی:" دکتررر، من این موضوعه رو خیییییلیییی دوست دارمممم..." و او بخنده. و بعد خیالت رو راحت کنه که باشه باشه باشهههه من تو رو برمیدارم...
- اینکه موضوعی رو که اصلا نمیفهمی و به زور مجبورت کردند دربارش تحقیق کنی رو با نظریه پردازش مطرح کنی و برای شنبه ای که میاد جلسه رفع اشکال باهاش بذاری
- اینکه کلی دوست جدید (هم خانواده ی جدید) پیدا کنی و اسم و فامیلی ت و دانشگاهت رو بپرسن.
- اینکه اکثر اساتیدی که همین چند وقت قبل ازت مصاحبه گرفته اند رو ببینی و به شدت سریع و عااالی بشناسنت و سریع بپرسن که کجا قبول شدی. و برات خوشحال باشن... و هی پز تو رو به هم بدن (با اینکه من رو انتخاب نکردند!!)
- اینکه اینهمه پیرمرد و پیرزن رو یهو به دوره ی دانشجویی برگردونن و اونها به اندازه ی همون ایامشون شیطونی کنن و کل جلسه از صدای قهقهه ی خنده ی خودشون و شاگردهاشون پر بشه
- اینکه گروه "تهران_ الف" رو بشناسی :))
- اینکه برات پانچو جور بشه... (قبل سفر!!)
+
- اینکه تو بیای دنبالم... ولی پخش و پلا باشی.
- ۹۵/۰۸/۱۳