خسته ام زیاد
سلام
اینو اینجا مینویسم که ثبت بشه...
خیلی خسته ام. خییییلی خسته ام.. خیییییییییییلی خسته ام...
دو روز تعطیلی رو تمام مدت و از صبح تا صبح فرداش نشستم پای کار کواترنر..
کاری که کار اضافه بود.
چون همکلاسی عزیز، زد زیرش و کار خودش رو انجام نداد و من خرررر چون از اول ترم (برای اینکه خیر سرم زرنگی کنم و کارم رو قبل سفر اربعین انجام داده باشم و بعد سفر فشار زیادی بهم نیاد) دو تا موضوع اصلی کل درس رو برای ارائه کلاسی انتخاب کردم و حالا... همه ی خرها از گِل در اومدن و من از اونها هم کمترم که اینجور موندم توش...
حالم بده. خاطرات دوران ارشد میاد جلوی چشمم.. انجام کارهای تحقیقی و عملی دوستان پرمشغله... و بعدش بالارفتن هر روز آنها و پایین کشیدن من...
اینو میدونم که این ماجرا دوباره تکرار خواهد شد. ولی راهی برای فرار ازش ندارم...
ناراحتم. خیلی از همکلاسی م ناراحتم... تحمل اینهمه فشار حق من نیست...
میشد که اون کارش رو به موقع انجام بده و من رو به عنوان تنها فرد گروه که دو تا ارائه باید آماده کنه، توی این اوضاع نمینداخت...
تازه، هنوز هیچ غلطی برای یکی از درسها و همه ی امتحانها نکرده ام... اینو کجای دلم بذارم خداااا...
ناراحتم/ خشمگینم/ عصبی ام/ و خسته....
اینکه مواظب قلبم باشم... اینکه یاس داره برای 4-5 روز مییره سفر... تحمل همه ی اینها توی این روزها برام خییییییییییییییلی سخته...
خدایا کمکم کن و تحملم رو ببر بالا...
صبر زیاد ازت میخوام. زیاااد..
- ۹۵/۰۹/۲۷