آتش نشان
پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۵۱ ب.ظ
سلام
شوهر خواهرم آتش نشان است.
امروز روز شیفتش بود. به اصطلاح خودشون "شیفت سه"
ساعت 10.30 زنگ زد و خبر داد و تلویزیون روشن کردیم.
او پشت بیسیم بود توی ایستگاه...
و ما همراه خانواده های آتش نشان ها... زار میزدیم... دعا میکردیم... دلشوره داشتیم... فشار روانی شدیدی رو تحمل میکردیم... و و و ...
امروز خیییلی روز بدی بود...
ساختمان پلاسکو که ریخت همراهش خیلی چیزها ریخت... و هرگز هم جبران نخواهند شد...
پی نوشت:
+
اضطراب هماهنگی کردن بین سفرها و وسایلشون
+
اینکه تو هنوز سرکاری ... بعد سه روز... و هنوز هیچی نخوردی... و نخوابیدی...
+
دلشوره ی کارهای امروز
=
توی مترو گوله گوله اشک میریختم... و امن یجیب میخوندم...
هنوز معلوم نیست واقعا اونجا چه خبره ... و من دارم میرم و دیگه به اخبار دسترسی زیادی ندارم... اما قلب و روحم... باهاتونه...
قهرمانان بی نام و نشان...
- ۹۵/۱۰/۳۰