مسعود لطفا برگرد.
سلام
بعد از دعواهای اون شب و رفتن حسین از گروه، خب خیلی اتفاقات افتاد. مثلا اینکه من اونشب با خیلی از بچه ها حرف زدم توی پی وی. و حسهای خوبی بینمون رد و بدل شد. (که همش جای تو رو خالی میکردم... محبت زیادی دریافت میکردم رفیق...) خلاصه، هی تا آخر شب منتظر شدم که چرا خبری از مسعود نمیشه؟ چرا نمیاد یه چیزی بگه. یه تشری به بچه ها بزنه و جو و آرام کنه. چرا هیچ خبری ازش نیست؟
فرداش یعنی 23 بهمن، روز شهادت روایت 75 روز حضرت زهرا، حدود ساعت 2.40 بعدازظهر پیام مجتبی توی گروه اصولا همه چی رو بهم ریخت...
دوستان لطفا همگی توجه کنید
الان از طریق برادر محترم آقامسعود
متوجه شدم که داداش مسعودمون 24 ساعته که به دلیل مشکلات حاد تنفسی تو بیمارستان بستریه و 14 ساعته که در بیهوشی کامل به سر میبره 😢
از همه ی دوستان شدیدا التماس دعای خیر داشتن و خواستن که برای بهبودیش از خدای منان طلب شفای عاجل کنیم. 🙏😔
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
اولین کاری که کردم این بود که برم چت هاش رو بخونم و بفهمم آیا این همون مشکلیه که چندوقت قبل باهام درباش حرف زده بود؟ و دیدم درسته. همونه... خب دنیا روی سرم خراب شد...
هر کاری از دستمون بر می آمد انجام دادیم.
هیچ خبر خوبی نمیرسه. اصلا حالش خوب نیست...
امشب وقتی داشتم باهات دربارش حرف میزدم اشکم چکید...
درد میکشم از ناتوانی م.
درد میکشم از دنیا.
درد میکشم...
خدایا... مسعود رو بهم برگردون...
- ۹۵/۱۱/۲۵