سونامی
سلام
این روزها خیلی سریع در حال عبور کردن هستند که متوجه نشم چطوری دارند میگذرند...
قرار ِ مطب یه اتفاق خوب بود. صفر تا صدش پر از اتفاقهای خوب بود. و بعد از حرفهای توی ماشین، به طرز عجیبی سبک شده ام.
سبک و آرام... حالا (به خصوص بعد از امروز که آخرین امیدم بود) دیگه فقط میشینم تماشا میکنم به سرنوشت...
گه گاه یه چیزهایی به طرز عجیبی متلاطمم میکنه. حتی گاهی چیزی شبیه سونامی ( رسما سر کلاس کاتاستروف و پخش فیلمهای سونامی جیغ میکشم از وحشت!! و حس بی امانی مطلق) . یکی از اونها پست اخیر آبلوموف بود...
مرد مؤمن، آخه اینم جواب بود بهم دادی؟ کُشتی منو شما...
:((((((((((...
پی نوشت:
بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را
هست از طالب فزون درد طلب مطلوب را
کاه را بال و پر پرواز گردد کهربا
نیست در دست اختیاری سالک مجذوب را
حسن را از دیده های پاک نبود سرکشی
می کشد آیینه بی مانع به بر محبوب را
بوته خاری است جنت مو دیدار ترا
سیر چشمی می کند مکروه هر مرغوب را
بی قراری می شود بال و پر موج خطر
نیست جز تسلیم لنگر بحر پر آشوب را
دید تا درد گران سنگ من بی صبر را
شد زبان شکر امواج بلا ایوب را
از شکستن می شود پوشیده در دل راز عشق
پاره کردن می کند سربسته این مکتوب را
پیش روشن گوهران یک جلوه دارد خار و گل
کی کند صائب تمیز آیینه زشت و خوب را؟
- ۹۶/۰۱/۲۱