آرامشی در راه است
سلام
امشب شاید مثل شبهای دیگه بود اما... شاید یه نشونه هایی رو بشه پیدا کرد که بتونن دلیل این اتفاق باشند:
1- بی تابی و اشک ریختن از کنترلم خارج شده
2- نگاههای یاس
3- نیت مشکی پوشیدن یکشنبه
4- نوشتن سررسید روزانه یک هفته ی اخیر که اول تا آخرش درد کشیدن بوده ( با وجود همه ی اتفاقهای فوق العاده ای که توی این هفته برام افتاده)
5- محبوبه پرسید: حس میکنم خوب نیستی... و ولش نکرد. ایستاد و شنید...
و من گفتم... ( خوبی بچه های رشد اینه که نیازی نیست چیزی رو اضافی توضیح بدی. خودشون میگیرند مطلب رو. و دیگه همه یه حدی جراحی رو یاد گرفته اند و عموما بلافاصله دستشون رو میذارند روی نقطه ی درد و تا درمانش نکنند رهات نمیکنند. بخاطر داشتنشون خدا رو شاکرم)
اشک ریختم و براش نوشتم. نوشتم و خوند و همدردی کرد. و هیچیکی به اندازه ی او خوب درکم نمیکنه. شاید دو ساعت حرف زدیم و من الان...
ثانیه ها رو میشمارم برای رسیدن فردا. فردا بعد از باشگاه...
نمیدونم چی پیش میاد. ولی دلم میخواد تا اون لحظه این حال خوب فوق العاده رو حفظ کنم. حالی که از شب سال تحویل و اون تصمیم، تجربه ش نکرده ام.
هرچیزی ممکنه پیش بیاد. و من طلب خیر میکنم با همه ی وجودم از پروردگارم...
خدای کعبه ای یکتا/ درود م را پذیرا باش ای برتر و بشنو آنچه میگویم...
...
یاعلی
راستی، همه ی نیتها و نذرها آپ دیت شده اند. برای اطلاعتون :)
- ۹۶/۰۲/۰۲