شهر آفتاب
سلام
پارسال این موقع ها مشغول آماده شدن برای مصاحبه بودم و جمع آوری مدارک مورد نیاز و خب طبیعتا خبری از نمایشگاه کتاب و این سوسول بازیا نبود!!!
امسال اما، به خصوص وقتی بُن دانشجویی گرفتم, رفتن به نمایشگاه کتاب دیگه یک امر واجب شده بود.
و امروز این فریضه انجام شد. بحمدلله...
خب، واقعا واقعا همه چیز خیلی عالی بود...
نظم و انظباط و سهولت و دسترسی به همه چیز. امکانات رفاهی و دسترسی به ناشران مختلف و نزدیکی سالنها به هم و ...
حتی اینکه همه ی سالنها اعم از عمومی و کودک و دانشگاهی و آموزشی و غیره و غیره، طوری کنار هم چیده شده بودند، که میشد خیلی راحت به ترتیب همه شون رو چرخید بدون اینکه مجبور باشی مسیر دورتری رو بری...
حتی امکانات حمل و نقل هم واقعا عالی بود. این ماشین برقی ها (که طبیعتا من رو یاد امام رضا جان میندازه) خیلی چیز لازم و مفیدی بود. (البته من هم در مسیر رفت و هم برگشت از مسیر پیاده راه استفاده کردم که خیلی باصفا و خوش منظره و باحال بود).
خلاصه، طبیعتا این دوری مسیر (خیییییییییلی دور هست واقعا!) ایرادی اجتناب ناپذیر هست که بشه که مزایای بالا رو در کنار هم ایجاد کرد.
ولی؛ یه ایراد خیلی مهم و خیلی بزرگ هم هست که نمیدونم چرا رفعش نمیکنند.. اونم اینه که واقعا "سالن کودک" خیلی گرم هست. و مطلقا تهویه نداره. این ایراد توی هیچ کدام از سالنهای دیگه نبود! و دلم برای بچه ها سوخت... بچه ها از مظلوم ترین موجودات هستند...
خلاصه؛ بر شما باد نمایشگاه کتاب تهران. بر شما باد کتاب خریدن، و بر شما باد کتاب خواندن...
اینکه قیمت کتاب هم واقعا زیاده، .... چی بگم. الان دیگه باید سکوت کنم...
پی نوشت:
ملاقات صمیمانه با هوشنگ مرادی کرمانی عزیزم و رضا امیرخانی ِ جان ... ( و یادی از تو ... که به خاطر نیاوردت ;)) از اتفاقات خوب امروز بود.
آدم معروف زیاد دیدم. آدمهایی که با هر کدوم خاطره ها دارم....
چقدر این اسمِ "شهر آفتاب" رو دوست دارم....
- ۹۶/۰۲/۱۹