شهد رمضان (جزء 19)
بسم الله الرحمن الرحیم
آیات 21 تا انتهای سوره فرقان و سوره شعراء و سوره نمل تا آیه 55
- (فقط برای شما...) ما به سراغ اعمالی که انجام داده اند میرویم و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا میکنیم (از این شباهت تعبیر شکه شدم. به عمد بوده؟) (23)
- روزی که آسمان با ابرها از هم شکافته میشود و فرشتگان نازل میشوند...(آیه عجیبه, تفاسیر مختلفی هم داره که هیچ کدوم برای من کافی نیست... یکی میگه انفجار کرات در استانه قیامت و بهم ریختن اسمان و دیگری میگه شکافته شدن آسمان عالم شهود و کنار رفتن حجاب جهل و نادانی و نمایان شدن عالم غیب ...) (25)
- روزی که کافر دست خود را از شدت حسرت گاز میگیرد...وای برمن, کاش با فلانی رفیق نمیشدم... (بعضی وقتها از برخی تعابیر قران یک حالی میکنم... یکیش اینه) (27)
- پیامبر (ص)به خدا شکایت میکنه... خدایا قومم این قرآن رو رها کردند... (وقتی یاد اون ایاتی که با عبارت "خودت رو نکش" مواجه میشم و این گله پیامبر... خجالت میکشم...) (31)
- چرا کل قرآن یهو بر او وحی نمیشه؟؟؟ برای اینکه قلبت محکم بشه,آرام آرام و به تدریج برایت خواندیم (خب همین تأثیر رو هم روی مردم میذاره... درسته که در شب قدر کل قرآن بر قلب پیامبر نازل شد, اما برای ابلاغ به مردم طی 23 سال آرام آرام به هر مناسبتی آیات دوباره نازل میشد, تا به خوردِ جونِ مردم بره... فکر کنید اگر من روز اول همه این ایات رو یهویی میذاشتم روی وبلاگ, چقدر از اونها ممکن بود به خاطرتون بمونه یا ازش خوشتون بیاد... (گرچه گویا الان هم هولکی شده ولی باز بهتر از اونطوریه,نه؟) حالا درباره قرآن این اتفاق در 23 سال افتاده... ) (32)
- اشاره به عاقبت برخی اقوام و پیامبران ... (نمیدونم کجا بود که درباره اصحاب اَیکه توضیح دادم, که من روایت امام رضا (ع) در عیون را برای معرفی آنان بیشتر از همه میپسندم... اونجا اشتباه کردم ,این روایت درباره اصحاب رس بود... وقتی به این ایه رسیدم تازه یادم آمد) (35-40)
- هرکس از هوای نفسش پیروی کنه, به تعبیر قرآن از چهارپایان گمراه تره..... (وای پناه بر خدا...) (44)
- (بلاخره به این ایه رسیدم... آیه ای که مریم* برای این پست گذاشته...) (ولی من باز به سایه خودم گیر داده ام... وگرنه تفاسیر همون چیزهایی رو نوشته اند که محمد حسین نوشته...) تازه ادامه هم داره , بعد آنرا آهسته جمع میکنیم... (45-46)
- شب لباسه... (با تمام ویژگیهای لباس...) (47)
- خدا نشانه هاش رو به صورتهای مختلف در میان ما قرار داده, تا بلکه متذکر بشیم... اما بیشتر مردم جز انکار و کفر کاری نکردند...(50)
- قرار گرفتن دو دریا در کنار هم یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخ, بینشون یه حائلی قرار دادیم که با هم مخلوط نشوند...( ظاهر ایه اشاره به بحث اختلاف وزن مخصوص داره. اما باطن آیه هم میشه به زندگی کافرو مومن در کنار هم در یک جامعه بدون اثر گذاری بر روی هم برگردونده بشه و هم به چیزهای خیلی عمیقتر...) (53)
- او کسی است که انسانی را از اب آفرید و به او نَسب و سبب داد... از آب..., گسترش نسل از طریق فامیل نَسبی (یعنی از طریق خون پدر و مادر باهات نسبت دارند مثل عمو و خاله) و فامیل سَببی(یعنی به سبب جاری شدن خطبه نکاح با تو نسبتی پیدا کرده اند مثا مادر زن یا خواهر شوهر)... اما حدیث معروفی که مورد توجه شیعه و سنی است, مصداق این ایه رو پیامبر (ص) و داماد و هم پسرعموشون امیرالمومنین(ع) معرفی میکنه(فامیلِ نسبی و سببی).
- یه نکته دیگه اینکه در برخی از سوره ها, در تمام ایات یا برخی از ایات آن, حداوند خودش را با نام "رحمن" خطاب کرده, یعنی دقیقا به جای لفظ جلاله "الله" در همون موقعیتها از کلمه "رحمن" استفاده کرده... من هنوز راز این اسم رو نمیدونم گرچه بسیار فکرم مشغولشه... و جالبه که مردم زبان پیامبر با این اسم خیلی مأنوس نبودند و مدام میگفتند ما "رحمن" نمیشناسیم... (انگار باید یه آدم باشه...) یکی از سوره های مورد اشاره و آیات در اینباره: (60)
- حرکت ماه و خورشید در میان دائره البروج است... (61)
- وای وای وای, آیات عباد الرحمن... برخی با این آیات به کجا ها که نرسیده اند... (خدایا...) معرفی خصوصیات بندگان خدا: باآرامش و بدون تکبر در زمین راه میرن, درجواب توهین جاهلان با سلام و محبت برخورد میکنن,نیمه شب برای پروردگارشون نماز میخونن, از عذاب جهنم به خدا پناه میبرند, در حد اعتدال انفاق میکنند, همراه خدا معبود دیگه ای نمیخونن, انسان بیگناه رو نمیکشن, زنا نمیکنن( میدونن که مجازات داره و تازه عذاب دوبرابر داره که همیشه باخواری در آن خواهند موند مگر کسی که توبه کنه. خدا بدی هاش رو به خوبی تبدیل میکنه... چون آمرزنده و مهربونه), شهادت دروغ نمیخورن,(در مجلس باطل شرکت نمیکنن), اگر با لغو و بیهودگی برخورد کنن بزرگوارانه ازش میگذرن, درباره آیات قرآن چشم و گوش بسته برخورد نمیکنن(امام صادق میفرمایند, یعنی از روی آگاهی قدم برمیدارند نه با شک و تردید, کسانی که برای زن و بچه شون دعا میکنن که خدا اونها رو مایه روشنی چشمشون قرار بده, و ارزو میکنن که پیشوای پرهیزکاران باشن(هم خودشون جلو باشند در پرهیزکاری و هم بتونن روی بقیه تأثیر بذارن که پرهیزکار باشن...)... ... ... حالا بخاطر شکیباییشون خدا بهشون وعده های خوب میده... خیلی خوب (بچه ها, معنی خودمونی و امروزی لغت"غرفه های بهشتی" همون پنت هوس خودمونه... وقتی فهمیدم یه ذوقی کردم که نگو).(63-76)
- خیلی دعا کنید,خیلی... (77)
سوره شعرا:
- انگار میخوای از شدت غصه بخاطر ایمان نیاوردن اینها, جون بدی...... (3)
قصه هفت پیامبر و قومهاشون, عمدتا خلاصه, با تعبیری یکسان و دعوتهایی که حتی از لحاظ لفظی کاملا شبیه هم هستند... و ازارها و بهانه هم عمدتا مشابه است... حتی قرآن هم مدام به ما میگه: تاریخ تکرار میشه, پس درس بگیریم...
- قصه حضرت موسی(ع)(بخش درگیری با فرعونیان تا غرق آنها): (اول بگم یکی از مهمترین دلایل این تکرارها برای دلداری و امید دادن بوده ها... این جور ایات عمدتا مکی هستند, یعنی تو سخت ترین روزهای مسلمانی, برای آرام کردن و امید دادن به آنها نازل شده اند... و البته هرجا هر وقت مومنان حس کنن چه سخت میگذره, امثال این قصه ها میتونه بهشون کمک کنه که یه روزهای خوب هم خواهند رسید البته فقط به شرط ایمان و صبر...) سینه ام تنگ میشه و زبانم به اندازه کافی گویا نیست..., فکر میکنن از اونها خونی به گردن منه..., (هروقت این آیات,نترس برو جلو رو میخونم, دیالوگ مادر سریال شب دهم یادم میاد..."خوف نکن پسر,خوف نکن..." ), فرعون کودکی رو به یاد موسی میندازه... ما تو رو بزرگ نکردیم؟ چند سالی بین ما نبودی؟ بلاخره کاری رو خواستی کردی...(یکی از ما رو کُشتی),میگه من این کار رو کردم(ضربه به یارو) اما نمیدونستم اینطوری میشه(طرف میمیره), فرعون میگه خدا کیه؟ و معرفی و انکار و نشانه های روشن, (یه وقت باید مشخصات این اژدهای موسی رو براتون بگم با استفاده از سه کلمه ای که قرآن برای معرفی بیان کرده و روایات), این ساحره, مسابقه راه بیندازید, ایمان ساحران...., تهدید آنها و امید آنها به بخشش خدا, خداوند دستور کوچ شبانه میده, دریا شکافت, نجات بنی اسرائیل و غرق فرعونیان (10-68)
- قصه حضرت ابراهیم (ع): (... چه جالب که ایندو پشت سر هم امدند...) بحث با عمو و معرفی فوق العاده خدا در عباراتی موزون... خلقم کرد بعد هدایتم میکنه, آب و غذا بهم میده, مریض میشم شفام میده, میمیرم زندم میکنه, آرزو میکنم که از اشتباهاتم بگذره, بعد ابراهیم دعا میکنه... وچه دعاهایی... (69-89)
- یه کلمه دیگه هم تو قرآن هست که همیشه فکرم رو مشغول میکنه... "ازلفت" یعنی نزدیک شدن... خدا میگه بهشت رو به پرهیزکاران نزدیک میکنیم... یعنی چی؟ کلی جواب تو ذهنم دارم اما هیچ کدوم راضیم نمیکنه... (909
- این "صَدیق حَمیم" هم خیلی عبارت جالبیه... دوستِ داغ, یعنی دوست صمیمی. خدا بارها داشتن چنین دوستی رو یه نعمت میدونه که مثلا تو جهنم نیست و تو بهشت فراووووونه... (101)
- قصه حضرت نوح(ع): برادرشان... , در حالیکه این ادمهای پست و بی ارزش از تو تبعیت میکنن ماهم تبعیت کنیم؟؟؟, دست برنداری سنگبارانت میکنیم, وایوای وای خدا نکنه بزرگ و عالم قومی دعا کنه خدایا من رو از اینا بگیر یا بینمون فاصله بینداز... (پناه بر خدا) (105-122)
- قصه حضرت هود(ع): برادرشان ..., یه جوری تو دنیا زندگی نکنید که هرکی نگاه کنه فکر کنه مادام العمر قراره توش بمونید..., اندرز بدی یا ندی برامون فرقی نمیکنه پس خودتو خسته نکن (123-140)
- قصه حضرت صالح(ع): برادرشان..., شما یه سهمی از آب دارید این شتر هم یه سهمی داره (141-159)
- قصه حضرت لوط(ع): برادرشان...., من در هر حال دشمن کارهای شما هستم...(میگن کمترین حد امر به معروف و نهی از منکر اینه که تو دلت از اون کارِ بد, بدت بیاد و اگه میتونی بگی که با اون کار مخالفی... مثل لوط...) (160-175)
- قصه حضرت شعیب(ع): اگه راست میگی رو سرمون سنگ ببار... (176-192)
- قران...: رو ح الامین آنرا نازل کرده به قلب تو تا مردم را انذار کنی به زبان عربی فصیح که وعده اش در کتب قبلی هم اومده بود, همین نشانه ها کافی نیست که علمای بنی اسرائیل از اون بخوبی مطلعند؟ اگر بر برخی از عجمها نازل شده بود و اون رو براشون میخوندند, بهش ایمان نمیاوردند... (تحمل فرمانده بودن یک عجم رو نداشتند چه برسه پیامبر باشه...) , ما اینطوری قرآن رو وارد دل مجرمان میکنیم... (193-201)
- خویشاوندان نزدیکت را انذار کن... (نمیدونم هروقت این ایه رو میخونم یاد یه نقاشی میوفتم تو کتاب نمیدونم تعلیمات دینی یا تاریخ دبستان که مثلا تصویر این مهمانی رو کشیده بودند... و بعدها فهمیدم که چقدر این مهمانی و دعوت, باشکوه و بزرگ بوده) (214)
- عجب ایه ای... چه تعبیری.... بال و پرت رو برای مومنانی که از تو تبعیت میکنند, بگستر.....(215)
- بهتون بگم شیطون بر کی نازل میشه؟؟؟ بر دروغگوی گناهکار... هرچی میشنوه پخش میکنه که اکثرش هم دروغه... (شایعه...) (221-223)
- گمراهان از شاعران پیروی میکنند, ندیدی اونها در هر وادی ای سرگردانند؟, حرفهایی میزنند که بهش عمل نمیکنند, مگر کسانیکه(شاعران خوب) ایمان آورده اند و کارهای خوب میکنند و اگر بهشون ستم شد از خودشون و بقیه دفاع میکنن (شاعرِ خوب وظیفه اش دفاع از مظلومه... با شعرش... ماجرای اون "و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه" است) و به زودی آنان که ستم کرده اند میدانند که بازگشتشان به کجاست... (چی شد؟ به نظرت معنی اشنا اومد؟ ماههاست که داری باهاش زندگی میکنی؟ ... پس حالشو ببر... و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون... (برای مختار و رفقای شهیدش یه صلوات بفرستید)
سوره نمل:
قصه موسی(ع) (بخش اغاز پیامبری): موسی اینجا به امید ذره ای آتش می اید..., مبارک باد آنکه در آتش است و آنکه در اطاف آن است....( کلی سر اینکه اینها کی هستند بحثه... نظرات متفاوتی مثل: خدا,فرشته ها, موسی), (تعابیری که برای اژدها آمده: جآن (شدت وول خوردن مثل مارهای کوچیک) - ثُعبان(قیافه اژدها)- حیّه (سایز عظیم)) , اینو که دید همچین فرار کرد و پشت سرش رو نگاه هم نکرد... نترس پیامبران پیش من نمیترسند... ... ... , (قران اشاره بسیاری میکنه که دست موسی وقتی میدرخشید مشکل پوستی یا بیماری ای نداشت...(همیشه اینهمه تاکید برام سوال بود تا وقتی همین اواخر فهمیدم تو تورات دقیقا همین ایه رو اینطوری تعبیر میکنن که دستش سفید شد مثل یک دستِ پیسی گرفته... (ببین تحریف با یک عبارت مشترک چه میکنه...) (7-14)
- قصه نسبتا مفصلی از حضرت سلیمان(ع): داوود و سلیمان (ع) خیلی برتری های مشخصی نسبت به سایر مردم داشتند و همیشه اون رو ذکر میکردند و به خدا نسبت میدادند و شکر میکردند... خیلی شکر میکردند... سخن گفتن با پرندگان مربوط به هردو بود, لشکر عظیم جن و انس و پرندگان و توصیف این صحنه..., سرزمین مورچگان..., خنده سلیمان از حرف آقا مورچه هه, کلی برای مفسرین بحث ایجاد کرده که چرا خندید... عکس العمل مورچه و هشدار همنوعانش کار خنده داری بوده یا خوشحال شد که آنها هم به عدالت او معترفند یا خدا چه قدرتی بهش داده که وسط این شلوغ پلوغی جمعیت سپاهیان صدای یه مورچه رو شنیده... حالا هرچی... بعدش دعا میکنه برای خودش و والدینش..., هدهد کجاست؟ دستم بهش برسه میکشمش مگر اینکه دلیل منطقی برای غیبتش داشته باشه..., آمد و از سبأ خبر آورد, معرفی بانوی پادشاه و ملک بی نظیر او... اما تختش بیشتر چشم هدهد رو گرفته بود... و خورشید پرستی شان, سلیمان سریع نمی پذیره میگه باید تحقیق کنم..., نامه ام رو ببرو قایم شو ببین عکس العملش چیه...,...
...
(حالا میریم سبأ...), خانوم ملکه با مشاورانش درباره نامه مشورت میکنه (همون اول درک کرده که نامه ارزشمنده...) و نامه رو براشون میخونه... نامه ای در 3 جمله,بسیار جدی و محکم بدون هیچگونه مسامحه, آقایون مشاور میگن ما قوی هستیم بریم حساب کارشو بذاریم کف دستش, اما خانوم ملکه میگه میشه صلحطلبانه تر هم رفتار کرد و آنها رو ارزیابی کرد...(باهوش...), یه کاروان میفرسته به چه عظمت و شکوهی... (مثل اون رو هرگز نشنیده ام و چه ترفندهایی رو هم برای تست سلیمان بکار میبره, کلی باحاله...) , سلیمان اصلا تحویلشون نمیگیره... ذوق زده هم نمیشه... تازه تهدید به حمله هم میکنه... (من بعد از هزاران سال با خوندن ظاهر این کاروان هدایا به هیجان اومدم اونوقت سلیمان که دیده, هیچی... به این میگن ایمان به خدا و عظمتش...), اینا که دارن برمیگردن تا خبر رو به ملکه برسونن, سلیمان از اطرافیانش کمک میخواد که تخت ملکه رو براش بیارن بیت المقدس... (از یمن تا فلسطین میدونید چقدر راهه؟؟؟), جن پیشنهادی میده که فرد عالم و پارسایی که آشنا به اسم اعظم بود(آصف بن برخیا) پیشنهاد بهتری میده و پذیرفته میشه و تخت ملکه تو چشم بر هم زدنی منتقل میشه..., سلیمان تست هوش رو سخت تر کرد و فرمان داد قیافه تخت رو تغییر بدن که ببینند ملکه میشناسدش یا نه..., ملکه که اومد یکی گفت...(اون یکی یه آدم فضول و کم تحمله احتمالا که برنامه ریزی سلیمان رو برای مسابقه بهم میریزه و ملکه رو متوجه تغییر میکنه... حِرصمو در میاره...) تخت تو همینطوریه؟؟؟ ملکه گفت,گویا خودشه..., بعد یه حرفی میزنه که من مرده این حرفش هستم... قبل از این ما آگاه شده بوده و ایمان آورده بودیم... (کاملا به لحن خودم براش صحنه ساختم... ملکه خندش میگیره و متوجه آزمایش سلیمان میشه و بهش میگه... بابا ما از قبل هم بهت ایمان آورده بودیم دیگه این کارها چیه... و این از لحنش از همون بار اول که از نامه حرف میزنه کاملا مشخصه که دلش برای ایمان آوردن لرزیده... ), گفتند بفرمایید داخل..., فکر کرد برکه یا نهر اب است, کمی دامنش رو زد بالا تا رد بشه... سلیمان گفت این قصری از بلور شفافه, دیگه ملکه کم آورد و تموم کرد... و رسما وعلنا ایمان آورد... همراه سلیمان ایمان آورد... امامش رو شناخت. ولایت پذیری در اوج خودش... (راه تبلیغ رو یاد گرفتی؟ از هرکی با راه خودش وارد شو حتی اگر اوج تجملات و تزئینات باشه...) (15-44)
- قصه حضرت صالح(ع): چرا برای بدی بیشتر از خوبی عجله میکنید؟؟؟ , تو و اطافیانت رو به فال بد گرفتیم, تقدیرتون دست خداست... , 9 گروهک خرابکار, بیایید باهم بریم صالح و خانوادش رو بکشیم که کسی نتونه ازمون خونخواهی کنه... (لیله المبیت...) , خدا هم به شدت حالشون رو میگیره... (45-53)
هدیه صلوات امروز به کوچکترین مرد میدان رزم کربلاست... فقط اومد دفاع کنه... و عجب دفاع مردانه ای کرد... مرد کوچک امام حسن... عبدالله بن حسن علیه السلام... الهی قربونش برم... [قلب][قلب][قلب].
- ۹۶/۰۳/۲۴