شهد رمضان (جزء 22)
بسم الله الرحمن الرحیم
آیات 31 تا انتهای سوره احزاب و سوره سبأ و سوره فاطر و سوره یس تا آیه 27
- همونطور که تو ایه قبل گفته بود, گناه آشکار همسران پیامبر عذاب دوبرابر داره, اینجا میگه خضوع اونها هم در برابر خدا و پیامبرش و کارهای خوبشون جایزه دوبرابر داره...(31)
- خانومها... یه جوری حرف نزنید که دل آقایون رو بِبَرید... خوب حرف بزنید... حرف خوب بزنید.... (32)
- (احتمالا میشه از این عبارت قرآن خیلی سوء استفاده کرد... اما میشه خیلی درسهای خوب هم گرفت...) " در خانه هایتان, قرار گیرید..." . مثل زمان جاهلیت تو انظار عموم ظاهر نشید...
- [قلب] """" یک چراغ قرمز بزرگ... وسط ایات مربوط به توصیه های عفاف به همسران پیامبر... یهو این وسط... " خدا, فقط, میخواهد پلیدی و گناه را, از شما اهل بیت دور کند و کاملا, شما را, پاک سازد... """" [قلب] آیه تطهیر, برهان روشن عصمت اهل بیت است... (33)
- ادامه ماجرا... (ای خدا... چطور آیاتت رو حفظ میکنی...) آنچه از آیات قران و سخان حکمت آمیز تو خونه هاتون ذکر میشه رو یاد کنید... (میدونید یعنی چی؟؟؟ یعنی محض رضای خدا یه کم به این قرآن و حافظ و سعدی و مولانایی که میخونین مدام...., عمل کنین... براتون خوبه...) (34)
- (این ایه رو از بچگی خیلی دوست داشتم, راحت بود, وزنش هم بامزه بود... بماند که برای حفظ پدرم را دراورد... اما داستان جالبی هم پشتش هست... میگن اسماء بنت عمیس(که معرف حضورتون هستند...[گریه]) وقتی همراه همسرش جعفر بن ابیطالب از حبشه به مدینه برگشتند, یکی از اولین سوالاتی که از همسران پیامبر پرسید این بود که, آیا چیزی از قرآن درباره زنان نازل شده؟ آنها جواب دادند , نه... , اسماء میره پیش پیامبر و گله میکنه که زنها همیشه بدبختند و خدا هم اونها رو برابر با مردان قرار نداده و فضیلتی که به مردان میده رو به اونها نداده و چه و چه و چه ... , اینجا این آیه برای او نازل میشه... که زنها و مردها از نظر قرب و منزلت پیش خدا یکسانند. مهم اعتقاد و اخلاق و عمل اونهاست... ) (35)
- داستان ازدواج زید و زینب (دختر عمه پیامبر با برده ازاد شده شون که بعد از مسلمان شدن پسر خوندشون میشه)... پیامبر به دلایلی لازم دیدند که زینب را برای زید خواستگاری کنند, زینب فکر میکرد پیامبر برای خودشان میخواهند خوشحال شد اما وقتی فهمید طرف کس دیگری است به شدت مخالفت کرد برادرش هم همینطور... خدا از این کار او را و همه را نهی میکند...(در همه زمانها), بلاخره این دوتا با هم ازدواج کردند ولی خیلی باهم مشکل داشتند و همش دعوا میکردند... پیامبر هم مدام زید رو نصیحت میکردند که به زندگیش بچسبه... اما نشد و از هم جدا شدند , برای جبران این شکست سخت برای زینب, پیامبر (به نقل روایات که حتما هم درسته و با عقل و قرآن سازگار تره) به فرمان خدا زینب رو به همسری میگیرند, با این کار یک سنت بسیار قدیمی و ریشه دار جاهلی که ازدواج با همسر پسرخوانده حرام است, باطل میشه... (چیزی که پیامبر ازش میترسیدند این بود که با این کار مخالفان به اسلام صدمه بزنند و بهانه درست کنند) که خدا جوابشون رو میده... , بعد هم مدام تکرار میکنه که فقط باید از خدا بترسی..., و در آخر تاکید میکنه که , پیامبر پدر هیچ کدام از مردان شما نیست...( همه پسران پیامبر قبل از بلوغ فوت کرده بودند و مرد نشده بودند --- امام حسن و امام حسین هم موقع نزول این ایات بچه بودند --- این هم که پیامبر و امیر المومنین پدر همه امت هستند, هم که پدر واقعی نبودند که... ) بلکه فرستاده خدا و اخرین پیامبر است, خدا هم همه چیز رو میدونه... (36-40)
- عجب ایه امیدبخشی... خدا بر شما درود و رحمت میفرسته, فرشتگانش هم... , تا شما رو از تاریکی ها, به سمت روشنائیها, هدایت کنه. او نسبت به مومنان مهربونه.... ... ... (برای خودت هم صلوات بفرست, همراه خدا و فرشته ها...) (43)
- 7 گروه زن حلال برای ازدواج (آیه درباره شخص پیامبر است که البته در عمده موارد عمومیت دارد...) : زنی که مهرش را پرداخته ای, کنیزان غنیمتی, دختر عمو و عمه و دایی و خاله (در زمان پیامبر انها که با او مهاجرت کرده اند, یعنی مسلمان و در همیشه, یعنی با ایمان, مثل خودتون...), زنی که خودش را به پیامبر بخشیده بدون درخواست مهریه تازه اگر پیامبر هم او را بخواهد (این چنین ازدواجی فقط فقط برای پیامبر مجاز است نه سایر مسلمانان(کلا 3-4 زن اینگونه با پیامبر ازدواج کردند)), بعد آخر ایه بامزه است, میگه اگر احساس کردید کمی محدود شده اید, بدونید بخاطر مصالح شما و پیامبر است... همه چیز حساب داره... (50)
- توی اون اوضاع آشفته اجتماعی که اسلام به شدت از طرف یهود تحت فشار و خطر بود, آشفتگی زندگی شخصی و نابسامانی وضع خانوادگی ای که همسران پیامبر برای ایشون بوجود آورده بودند, به شدت خطرناک بود... خدا با این آیات بار مسولیت ایشون رو از تعهدات خانوادگی کمی کم میکنه تا هم پیامبر با آرامش بیشتری به امور اسلام برسند و هم همسران به آرامش برسند ... (51)
- آیه ای که طبق روایات پس از آن دیگه اجازه ازدواج مجدد یا تبدیل همسر به پیامبر داده نمیشود... تمام... (52)
- مسلمونها, یک کم هم مراعات پیامبر رو بکنید, محض رضای خدا... (53)
- خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستند, ای کسانی که ایمان آوردید, و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید........ (صلوات...) (56)
- ای پیامبر, به همسرانت و دخترانت و زنان مومن بگو, جلبابهای خود را بر خویش بیندازند, برای اینکه از کنیزان و زنان آلوده متفاوت باشند, و مورد ازار قرار نگیرند, خدا همیشه امرزنده و مهربونه... (جَلباب چیه؟؟؟ لغت شناسان چند معنی کرده اند: 1- پارچه بزرگی که از روسری بلند تر است و سرو گردن و سینه را میپوشاند 2- مقنعه و خِمار(روسری) 3- پیراهن گشاد (در کل, هرچیزی که بدن را بپوشاند) .... , یه نکته جالب دیگه هم اینه که , خدا در این آیه در خطاب به پیامبر دستور میده, اول از خودت و خونه خودت شروع کن... (59)
- تهدید منافقان و اونهایی که شایعه پراکنی میکنن... اگه کوتاه نیان, کاری میکنیم که دیگه نتونید تو این شهر بمونید... این سنت خداست... (60-62)
- آی مسلمونها, شبیه کسانی که موسی رو آزار دادند نباشید, که خدا او را از آنچه میگفتند مبرا کرد و او نزد خدا آبرومند بود.... (چه تهمتهایی به موسی می زدند؟؟؟؟ کشتن هارون... ارتباط با زنی که کار خلاف عفت میکرد..., سحر و جنون و دروغ بستن به خدا..., عیب و ایراد جسمی..., بهانه جوئیهای مدام بنی اسرائیل... و و و ) (چقدر شبیه پیامبر...) [ناراحت] (69)
- آیه امانت... آسمانها و زمین و کوهها, از حمل امانت خدا ابا کردند و از آن ترسیدند... اما انسان آن را بردوش کشید... انسان چه ظالم و جاهل بود.... (حتما میدونید که اگه بخوام فقط از یه تفسیر درباره این آیه توضیح بدم... چندین و چند صفحه باید بنویسم چه برسه نظر چند مفسر رو که باهم متفاوت هم باشند بگم... اما بطور کلی, امانت رو میگن, اختیار و ولایت الهی و البته من اونی که میگه قبول ولایت امیر المونین و فرزندان ایشون علیهم السلام رو طبیعتا بیشتر دوست دارم... , و اینکه چرا انسان بخاطر این پذیرش مواخذه شده؟ چون مسولیتش زیاد شد, مقامش بالا رفت اما قدر نشناخت و به خودش ستم کرد... ) آیه بعد بهتر توضیح میده... انسانها در مواجه با این امانت به سه دسته تقسیم میشوند, منافق و مشرک و مومن, بعد خدا با توجه به عکس العملشون در برابر این امانت جزاشون رو میده... ( آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند...)(72-73)
سوره سبأ
- قبلا توضیح دادم, الان فقط دوباره ذکر میکنم... ذره در اسمانها و زمین حتی کوچکتر از آن یا بزرگتر... بین رفقا کسی فیزیکی هست؟؟؟ اون خوب میفهمه خدا چی میگه... ذره... کوچکتر... بزرگتر... (3)
- (چه جالب, این ایه حرف قبلی منو تصدیق میکنه...) ... اونهایی که علم دارند, میدونن این چیزهایی که به تو وحی میشه حقه... و هدایت کننده به سمت خدای شکست ناپذیرِ ستایش شده... (6)
- (آخ جون به اون آیه که دلم میخواست بلاخره رسیدیم...) به کوهها و پرنده ها گفتیم با داوود هم اواز شوند... (میخوام درباره لغت, " اوّبی" یه چیزی بگم... لغت شناسان میگن,این کلمه از کلمه تأویب میاد به معنی ترجیع و گرداندن صدا در حنجره... این صدا رو همه میشنیدند... دلم ضعف میره برای شنیدن صوت ملکوتی داوود و ... (حالم خرابه...خراب ... ... ... )), آهن را هم برایش نرم کردیم... (10)
- دستور بافت زره... چه دقت و ظرافتی... (11)
- باد هم برای سلیمان مسخر بود... اگه قرار بود یه جایی بره که دو ماه رفت و برگشتش طول میکشید... (تو اون مملکت عظیم...) همراه باد, یه صبح تا ظهر میرفت به کارش میرسید تا غروب هم برمیگشت... میشد یه روز... , چشمه مس مذاب برایش روان کردیم..., جن ها هم جلوی چشمش به اذن خدا کار میکردند هرکدوم سرپیچی میکرد با عذابی از آتش سوزان مجازاتش میکردیم... (فکر کن, تازیانه های آتیشی...) هرچی سلیمان میخواست براش درست میکردند از معبد و مجسمه و ظرفهایی بزرگ مثل حوض و دیگهای عظیم ثابت..., ای آل داوود شکر اینهمه نعمت مرا به جا آورید, گرچه تعداد کمی از بندگانم شاکرند... (وای وای وای...) (هروقت این عبارت آخر رو میخونم, یاد دیباچه گسلتان سعدی میافتم... بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد... (امشب چه ادیب شدم... میدونم چمه...)), وقتی زمان مرگ سلیمان رسید, هیچ کس مگر موریانه ای از آن باخبر نشد که عصای او را خورد و وقتی سلیمان به زمین افتاد,فهمیدند... اگر جن ها از غیب خبر داشتند که (این مدت) زیر عذاب خوارکننده باقی نمیموندن... (12-14)
- داستان قوم سبأ: پر از نشانه و عبرت... در راست و چپ شهرشون باغهایی عظیم و پرمیوه داشتند, گفتیم از این روزی پروردگارتون بخورید و خدا رو شکر کنید, اما آنها رویگردان شدند و ما هم سیلی عظیم رو بر آنها فرستادیم و اون دو تا باغ پربرکت رو به دو تا باغ بی ارزش با میوه هایی تلخ و درخت شوره گز و کمی درخت سدر مبدل کردیم... این مجازات کفران نعمتشون بود.... وضع شهرشون در قبل میدونید چطوری بود؟ شمال رو دیدید آنقدر سبز و پربرکته که از این شهر تا اون شهر شما متوجه نمیشید کِی کدوم شهر تموم شد, همه انگار بهم چسبیده اند حالا اونها چندین برابر بیشتر آاونقدر که ضرب المثل بشن... راهها هم در امنیت کامل بود... اما دعا کردند راهشون دورتر بشه تا همه راحت نتونن بیان شهراشون... خدا هم جمعیتشون رو متفرق کرد و برای همه درس عبرت شدند... کمک کردند حرف ابلیس رو به کرسی نشوندند در حالیه تسلطی بر آنها نداشت ... همه گمراه شدند جز اندکی... (15-21)
- چند ایه برای محاجّه و مناظره با مشرکان: روزی رسانی از آسمان و زمین, شریک خدا رو به من نشون بدید..., شما راه خودتون ما راه خودمون تا قیامت و داوری... (24-27)
- دعوا دم در جهنم... کی مقصره انحراف ماست؟؟؟ (33)
- هرچی در راه خدا بدی... خدا جاشو پر میکنه... خدا بهترین روزی دهنده است (سومالی رو فراموش نکنیم...) (39)
- تنها اندرز پیامبر... تک تک یا دوتا دوتا برای خدا قیام کنید... ( نه که پُشید برید جبهه بجنگید... نه... یه کاری برای خدا بکنید... برای خدا از جاتون بلند شید... مثلا مختارنامه بسازید... برای خدا....) بعد فکر کنید... این رفیقتون...( اِی خدااااااا... پیامبر رو میگه ها... ) دیوونه نیست... فقط اومده شما رو از غذاب شدید خدا بترسونه... (46)
- بعد میگه, بگو هیچی هم نمیخوام... هر چی هم خواستم برای خودتونه... (47)
سوره فاطر... (به هیچ کس نگفتم اما اینجا که میتونم برای خودم مخفیانه بنویسم... یا قمر العشیره... )
- فرشته ها چه شکلی اند؟ بال دارند, دوگانه و سه گانه و چهارگانه و حتی بیشتر... خدا بر هر چیز قادر است... (بهترین توصیفی که درباره ملائک خوندم, خطبه آفرینش نهج البلاغه و دعای سوم صحیفه سجادیه است... البته چون خیلی مسأله جالبی برای مردم بودهروایات زیادی از ائمه در باره آنها وجود داره...) (1)
- آیا کسی که کار بدش براش زینت داده شده و اون رو خوب میبینه, شبیه کسیه که واقعیت رو میبینه؟ خدا هرکس رو که بخواد هدایت و گمراه میکنه, پس جونت رو بخاطر شدت غصه خوردن برای اونها از دست نده... (الهی بمیرم...) خدا میدونه اونها دارن چکار میکنن... (8)
- رستاخیز چطوریه؟ مثل زمین تشنه ای که آب میخوره, زنده میشه... (9)
- همۀ عزت دست خداست... اعتقاد و حرف خوب به شمت خدا بالا میره... اما نتهایی نه... کار خوب اونها رو بالا میبره... هواپیمای این محموله گرانبها کارهای خوبه... (10)
- دریای با آب شیرین و گوارا با دریای با آب تلخ وشور یکسان نیستند, اما... از هردوتاشون گوشت تازه میخورید و زینت استخراج میکنید و کشتی رانی میکنید تا از فضل خدا بهره ببرید... شاید که... شاید که, شکر کنید... (12)
- توی این ایه این لغت برام خیلی جالبه,خیلی... "قطمیر" یعنی پوست نازک روی هسته خرما... اندازه مالکیتِ غیر خدا حتی به این اندازه هم نیست... (13)
- آی آدمها... شما همتون دربرابر خدا فقیرید... (15)
- (من اسم این ایه رو گذاشتم, دنیای رنگیِ خدا...)... میوه ها, راه میان کوهها, آدمها, جنبنده ها, چهارپایان ... همه هرکدوم یه رنگیَن... اما... از بین همه بنده های خدا, فقط دانشمندان از او میترسند... (چون میزان قدرتش رو درک میکنن... سر سری رد نمیشن... دانشمندان... ) (27-28)
- فکر کنم خیلی معلوم باشه که منظور خدا از وارثان قرآن, ائمه علیهم السلام است... (32)
- دستبندهای طلا و مروارید و لباسهای حریر...(کاش میتونسم کلی تفسیر بگم... کاش میتونستم لذتم رو بهتون منتقل کنم... کاش...) (33)
- (فقط برای خودم...) """"" الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن... ان ربنا لغفورٌ شکور.... """"" (هیچ وقت به صفت "شکور" خدا فکر کردید... خدا ازَمون خیلی خیلی تشکر میکنه.... وااااااااااااااااااااااااااااااااای.........) (34)
- (باز برای خودم...) " خدا از غیب اسمان و زمین آگاهه, خدا هرچی درون دلهاست رو میدونه"... ... ... (38)
- خدا آسمانها و زمین رو نگه میداره که منحرف نشوند (نظمشون بهم نریزه) و اگر بهم ریخت, کسی غیر از او نیست که آنها رو نگه داره, او بردبار و امرزنده است... (یعنی لطف میکنه بهم نمیریزه...) (41)
- اِ , دوباره آیه "گر حکم کنند که مست گیرند در شهر هرانچه هست گیرند..." (45)
سوره یس
(قلب قرآن...)
- یس, روایات میگن, این یکی از اسامی پیامبر است که در قرآن آمده... (1)
- غُلهایی که تا چانه ادامه دارد و سرهای آنها را بالا نگه داشته است... (8)
- در پیش رو پشت سرشان سدی قرار دادیم, و چشمانشان را پوشاندیم, برای همین چیزی نمیبینند... (تا حالا چقدر از این آیه استفاده کردید؟؟؟ معجزه شو دیدید؟؟؟ من هزاران بار دیدم... اغراق نمیکنم... ) (9)
- داستان اصحاب قریه... یه شهری تو روم قدیم... مشرک بودند, خدا براشون دو تا فرستاده فرستاد, اما آنها رو تکذیب کردند برای همین خدا یکی دیگه هم فرستاد برای کمک(شدند 3 تا), مردم شهر گفتند, شما ها هم آدم هستید و خدا (باز استفاده از لغت "رحمن") چیزی نفرستاده, تازه شما ها دروغ میگید, گفتند خدا که میدونه ما فرستادگان او به سوی شما هستیم و وظیفه مون هم ابلاغ فمانهای او بصورت آشکار هست, مردم گفتند, ما شما ها رو به فال بد گرفتیم, اگه دست برندارید سنگسارتون میکنیم, گفنتد اگه خوب فکر کنید می فهمید که شومی شما از خودتونه,... این وسط یهو یه مرد با ایمان دوان دوان از یه جای دوری از شهر رسید و مردمش رو به پیروی از این فرستادگان خدا دعوت کرد, گفت ببینید اونها ازتون هیچی نمیخوان و خودشون هم آدمهای خوبی هستند (هدایت یافته), چرا من کسی رو پرستش نکنم که منو افریده و آخر هم همه به سوی او برمیگردیم ..., کسانی رو بپرستم که کمترین فایده ای برای من ندارند, اگه این کار بکنم واقعا که خیلی ... , من به پروردگار شما (به مردم میگه ها...) ایمان آوردم, به حرفهام گوش کنید, ... ... ... ... ... (خدا هیچی تو قرآن نمیگه بعد چی شد... ولی بعدش قرآن میگه, به او گفته شد وارد بهشت شو, گفت کاش قوم من میدونستند که پروردگارم منو آمرزیده و منو از گرامی داشته شدگان (مکرمین...) قرار داده .... (شهیدش کردند...).
خب عزیزانم, بقیه قصه, در جزء بعد انشا الله....
صلوات امروز هدیه میشود به بانوی کوچولوی کربلا و کوفه و شام... حضرت رقیه سلام الله علیها... [گل]
- ۹۶/۰۳/۲۷