چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

خودت باش

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ب.ظ

سلام

مدیر گروه دستش خورد و کل گروه پاک شد...

خب، حالا چکار کنیم؟

یه گروه جدید میسازیم.

اسمش؟

همون اسم قبلی؟

نه

پس چی؟

کلی نطرات متنوع...

 و آخرش "بدون اسم تا اطلاع ثانوی" شد اسم گروه و ادامه دادیم.

و من در تمام این مدت: ساکت...


خب، تا اینجاش گزارش بود. اما بعد از این...


اون ورز صبح حالم خیلی خراب بود. دلتنگی داشت ذره ذره وجودم رو میخورد.. و درد توی تمام روحم پیچیده بود...

و نمیدونم اصلا چی شد که به این "بی نام" بودنه عکس العمل نشون دادم... و نوشتم و نوشتم و نوشتم... انگار عقده ی همه ی این سالهام رو نوشتم. و ...

بچه ها یکی یکی پیداشون شد...

هرکی یه چیزی گفت. و همه به هر نحوی که می شد شروع کردند به حمایت کردن و کمک کردن و راهنمایی کردن و محبت کردن... به هر طریقی که ممکن بود.

هیچکی قضاوتم نکرد.

هیچکی دعوام نکرد.

هیچکی نادیده م نگرفت.

هیچکی تحقیرم نکرد.

و....

همش خوبی بود و مهربانی بود و عشق...

و امروز سه روز هست که این ماجرا ادامه داره... و من همچنان حرف میزنم و از عزیزانم عشق و مهربانی و حمایت دریافت میکنم.

و از آسمان و زمین برایم خیر میباره...

و تو دوستم داری. و میخوای که باورت کنم...

و من میتونم خودم رو دوست داشته باشم. و فکر کنم که میتونم یه جوری دیگه زندگی کنم...

جوری که خود ِ واقعی م رو به نمایش بذارم. و نه چیزی رو که دیگران میخوان. برای اینکه حمایتشون رو بگیرم یا از دستشون ندم...

که خودم رو لِه نکنم و سکوت نکنم که تنها نمونم...

که.....

اینا خیلی خوبه...

همه ی اینها خیلی خوبه.

 و من... شاکرم خدایا...

ممنونم که هستی و همه ی این خوبی ها رو به سمتم روانه کردی.

روزهای خیلی سختی رو گذرانده ام.

و حالم خوبه الان

الهی شکرررررررررر


بعدا نوشت:

صبح روز چهارم یه اتفاقی افتاد که فکر کردم که بدجور گند زده ام به همه ی آموزشها و تمرینهایی که در روزهای قبل با رفقا کرده بودم!

بعد از دریافت یک پیام توهین آمیز، از یک گروه هفت ساله لِفت دادم. و این خروح مثل همیشه نبود... کلی مقدمه داشت و یه تصمیم قطعی پشتش بود.

باز با بچه های رشد درباره ی اتفاق پیش آمده حرف زدم و منتظر سرزنش شدن بودم. اما... همهههههههههههه تأییدم کردند و گفتند این بهترین کاری بوده که میشده که بکنم! (توصیه ی لازم بعدی رو هم بهم کردند)

و من از اینکه اون گروه "دوستم نداشته باشند/ و تنها بمونم" نترسیدم!!

خوشحالم و شاکر



  • ۹۶/۰۴/۲۶
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی