پناهم بده
سلام
چند روز مانده به پایان شوال، کم کم شهرداری شروع میکنه به تبلیغ.. به هوایی کردن... و هول و ولا ش رو میندازه توی جونم... و بیتابی میکنم تاااااااا.... بلاخره بلیط بخرم..
و این پروسه ی بلیط خریدن واقعا استرس زیادی رو بهم وارد میکنه الکی!
و امروز بلاخره بلیط رو خریدم...
و دیگه روزهای آینده اونقدر کند برایم میگذره که جونم به لبم برسه..
مثل وقتی میخوام برم سر قرار...
تپش قلبی که حتی توی خواب هم آرام نمیشه. و یه حالهایی که توی کلمه ها نمیگنجه...
با امروز، باید 11 روز تحمل کنم. و بعد از نُه سال، این مدل ش برام جدیده... و امیدوارم به محل استراحتی که بهم وعده داده شده برای مهمانها تدارک دیده شده...
امسال تنها سفر میکنم.
و فقط خدا میدونه که توی لحظه هایی که داشتم برای یک نفر بلیط میخریدم، چقدر جات خالی بود...
مثل همه ی این سالها...
پی نوشت:
یادم نمیره پارسال چه آبروریزی ای توی تولدت کردم!!
امسال هم، اوضاع هیچ خوب نیست... یه داغون داغون داااااااغون میخواد بیاد جشن تولدت!
...
- ۹۶/۰۵/۰۱