معاشرت با ایرانی
سلام
یکی از علایقم اینه که با آدمهایی که توی صف نمازهای حرم کنارم نشسته اند (اگه خودشون تمایل داشته باشند) معاشرت کنم. توی این معاشرتها کلی اتفاقات جالب میفته.
مثلا، بارهااا پیش آمده که از اینکه میدونستم شهرشون یا روستاشون کجای ایران هست، اونقدر ذوق زده میشدند که آدرش و شماره تلفن میدن که اگه باز هم اومدی اونطرفا حتما بیا پیش ما در خدمتتون باشیم...
یا، یه نکته هایی براشون اونقدر جذاب و جالب بوده که "ذوق دانستن" رو میشد به راحتی توی چشمهاشون دید. و دعاهایی که میکنند... و اینکه مطئنی این دعاها مستجابه. و اینکه کاش که یه باقیات و صالحاتی برام بمونه... (مثلا اینکه به جای هِی دو رکعت خوندن بعد از نمازهای چهاررکعتی که صف جماعت بهم نریزه، نیت کنید و مثلا نمازهای یک شبانه رو توی هر بار زیارتتون بخونید (قضاش رو به جا بیارید)
یا، حرف زدن و محرم شدن توی خصوصی ترین رازهای زندگی شون... و دعاها... و اشکها... و آغوشها... و نوازشها... و حالها... و حالها... و حالها........
و...
و مریم، دخترک عرب ساکن شوشتر، یکی از خاص ترین این معاشرت هاست...
توی سفر ماه رمضان 94 قبل غروب و افطار، همراه خانوادش همیشه همون جایی مینشستند که معمولا من دوست دارم نماز مغرب و عشا رو اونجا بخونم... (صحن انقلاب نزدیک به شیخ حرعاملی) چند شبی کنار هم نشستیم. و من از روی لهجه ی عزیزشون... اعلام علاقه و محبت کردم و هر روز این دوستی بیشتر شد و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و دیگه هروقت حرم بودیم همراه هم بودیم... و سالهای بعدش سحر روز اول، موقع قرائت قران حتما بهش پیام میدم که جایم رو خالی کن و توی کل سال بارها و بارها با هم صحبت میکنیم...
و امسال، بلاخره قسمت شد که دوباره همدیگه رو ببینیم. اگر چه که خیلی کوتاه بود. اما، رابطه مون رو عمیق تر و صمیمی تر کرد.
مریمک خودم، برات بهترین ها رو آرزو میکنم.. امیدوارم نبرد بین عقل و دل ت به خیر و خوبی ختم بشه...
دوستت دارم
- ۹۶/۰۵/۱۴