درد می آید و من...
شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۳۴ ب.ظ
سلام
همیشه همینطوریه... وقتی جو گیر میشم و طلب درد میکنم، انگار تو نمیدونی من چه جور دردی میخوام... شایدم میدونی.. و مبتلام میکنی به چنان دردی که چندین روز از کار و زندگی میندازتم و کلی بار مالی و جانی و غیره روی دوشم میذاره...
یادم نمیره که بعد از:
برداشت 2 پرستویی و اون چشمها...
بعد مباحث پیرامون مرگ...
بعد رابطه ی عاطفی توی مهاجر...
و....
و حالا، بعد از دنبال طبیب گشتن...
...
...
چشمهایم ... آخ چشمهایم...
و تو نگران منی...
پی نوشت:
میخوام فکر کنم که اونقدر ناپاکم که با این دردها اول پاکم میکنی و بعدش ظرفم رو پر میکنی... باشه؟؟؟ میشه اینجوری فکر کنم و اینجوری بشه... دارم صبر میکنم؟؟ اصلا قبول داری این صبر رو؟؟ اصلا منو قبول داری؟؟ اصلا؟؟؟؟......... :((((
- ۹۶/۰۵/۲۱