یه تعبیر جدید از تنهایی...
سلام
عینا کپی شده از پست "کوالا"
تنهایی گاهی بدجور می آید و خفتت می کند. دستش را می اندازد دور گلویت. پاهایش را چفت میکند دورت و خنده ی کثیفش را از روی صورتش پاک نمی کند.
تنهایی می آید،می نشیند در آغوشت. دست می کشد بر روی موهایت، با تو چای می نوشد. با تو دوش می گیرد. با تو می ایستد پشت پنجره ی اداره. خودش را می چپاند در دل سیگارت . تنهایی میکروبی می شود که می چسبد به پیراهن دکلته ات. با تو می آید مهمانی؛با تو می رقصد. می شود تکه ی شیرینی، می چسبد به رژ لبت.می رود می نشیند ته کیف دستی ات. می شود شعر منتشر شده ی فلان کانال تلگرامی. تنهایی می شود کوآلا، آویزان، همیشگی. می شود حیوان قشنگ و دلبر. با دستهایی که دورت چفت کرده است دلبری می کند برایت. که چه؟ که من هستم، تنها کسی هستم که تنهایت نمی گذارم.دست هایش را می کنی از خودت. آرام و آهسته، با متانت او را می نشانی گوشه ای از شهر. شروع می کنی به دویدن. دور می شوی و تنهایی را می گذاری سر راه. می دوی. می دوی. می دوی....
اما یک ماه بعد، سی و هشت روز بعد، در قاعدگی، در سرماخوردگی،در وسط رقص یک مهمانی شاد، وسط ساعت اداری....درست در زمانی که فکرش را هم نمی کنی، کسی به پایت می زند .کوآلای کوچک پاهایت را می چسبد و آرام آرام بالا می آید. دست می اندازت دور گردنت و یک لبخند کثیف تحویلت می دهد.
وای به این روزها...
وای...
برگرفته از وبلاگ " خرمالوی سیاه"
پی نوشت:
چقدر خوب توصیف میکنی گاهی منو دختر...
- ۹۶/۰۵/۲۱