آقای کارپسند- 13
سلام
دیروز بدون حضور من، آقای کارپسند از بیمارستان مرخص شد.
زحمت کارهای ترخیص با بابا بود.
و درخواست کرده بودم که طوری رفتار کنه و حرف بزنه که این پرونده بسته بشه. برای هممون بسته بشه.
همه ی امانتی ها رو تحویل دادم. و همه ی راههای وابستگی رو هم نسبتا مسدود کردم!
حساب با علی هم صاف شد ( و بنده ی خدا پسر دایی بیچاره م رو هم مادر بیچارهههه کرده بود!! )
الان او خانه ست. و نزدیک به 24 ساعت هست که هیچ تماسی از اون طرف نداشته ام.
الان حس یه بیمار رو دارم که بعد از یه عمل سخت، توی ریکاوری به هوش آمده... و باورش نمیشه که:" یعنی تموم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
پی نوشت:
هرگز فراموش نخواهم کرد ناله های مادرش و تمناهاش رو برای اینکه:" میشه تو رفیق ایرج باشی؟ میخوای بری کوه با هم برید. میخوای بری گردش با هم برید... ....
ای بابا..... اون روزها که برای یک ثانیه دیدنش چنان برخوردی باهام میکرد که پشیمون دو عالم بشم، کِی فکرش رو میکردم که یه روزی به اینجاها برسیم...
گرچه که توی این فشارها و رابطه های نزدیک، به طرز وحشتناکی نگران درخواستهای جدی تر هم بودم!! :((
- ۹۶/۰۷/۰۴