چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

آغاز معجره ها

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ

سلام

امسال سومین سالی هست که برای سفر اقدام کرده ام. (و چهارمین سال هست که در جریان این مسیر افتاده ام...)

سومین سال همراهی با افسانه و سمانه و حاجی ستایش و اکبر و ممد نوروزی و زن و بچه ش.

هر سال عده ای بهمون اضافه شدند یا کم شدند.

و امسال هم احتمالا این اتفاق میفته.

امسال هم تعداد بالاست! ولی آدم جدید (تقریبا غیر از باران) نداریم.

امسال هم زحمت ویزا و بلیط افتاد گردن افسانه ی مهربان ِ جان

خب، اینا روتین بود و سر موقعه ش انجام شد.

اما...

اما، اونی که این تجربه رو داره میدونه که از زمانی که تو نیت میکنی که برای سفر اقدام کنی، موانع پشت سر هم جلوت صف میکشن و حالا نوبت توئه که نسبت بهشون عکس العمل نشون بدی.

هرکی برای خودش مشکلاتی داره. که ممکنه نگرانش کنه. که حالا چی میشه؟ درست میشه؟ درست نمیشه؟ میرم؟ نمیرم؟ و .....

به تجربه بهم ثابت شده، هرچی بیشتر نگران باشی و بیشتر دلشوره داشته باشی، اتفاقات عجیب غریب تری برات میفته. که من اسمشو گذاشتم "معجزه"


مثلا برای من این دو تا مسآله خیلی نگران کننده بود (هست)::

- جایگزین پیدا کردن برای تدریس دو تا درس مختلف، واقعا ذهنم رو مشغول کرده بود (خوشبختانه روز اول قرارداد با مدرسه شرط اربعین رو گذاشته بودم و نگرانی مجوز گرفتن از اونها رو نداشتم)

- تهیه پول مورد نیاز امسال (که به طرز عجیبی همه چی گرون شده)


ذهنم خیلی درگیر بود که برای "محیط" کی رو معرفی کنم که به جام بره. و اگر بلیط پیدا نکنیم و برگشتمون به تأخیر بیفته، اونوقت برای دو هفته دیگه چکار کنم؟؟ :((

"قرآن" هم خیلی بیشتر نگرانم کرده. چون تعداد ساعت هاش بالاست و بچه ها تازه بهم و روشم عادت کرده اند. واقعا صدمه میخورن...


امروز رفتم یه سوال از مشاور یازدهم بپرسم، گفت باهات کار دارم. به طرز عجیبی نگران بود و مِن مِن میکرد. اونقدر باعث خندم شد! منو کشید یه گوشه و ارام آرام سعی کرد ارامم کنه و آروم آروم و با انداختن مسولیتِ خبری که میخواست بهم بده به دوش مدیر، زهر خبر و عکس العمل من رو بگیره. و من واقعا تعجب کرده بودم و میخندیدم بهش!!! چتــــــــــــــــــــــــــــــتتته خو؟؟؟؟؟

خلاصه گفت که: یه درس جدید برای یازدهم گذاشتند که باید توی دو جلسه براشون توضیح بدم. و مدیر گفتند که از ساعت شما و یکی دیگه از درسها میتونم این وقت رو بگیرم........... وااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی......

فشارم افتاد. شوکه شدم... از روی تقویم بهش برنامه دادم و اونقدر هیجان زده بودم که او تعجب کرد. خوشحال شدی؟؟؟؟؟؟؟؟ منو باش که نگران بودم حالا باید چطوری راضی ت کنم.... واااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....

تند تند روی یک برگه تاریخ رو نوشت. و بعد نگاهم کرد و گفت: خب دیگه کِی؟؟؟ و من..... وااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

فقط خدا میدونه با چه حالی بهش گفتم: هفته ی بعدش... و اصلا در مکان و زمان نبودم.. ایستاده بودم روبروی ضریح و سلام میدادم و عرض ادب میکردم...


آدم پایین پیش مدیر... بغلش کردم. بوسیدمش... و شوکه شد. گفتم: شما گفتید مشاور وقت منو بگیره؟ گفت: ناراحت شدی؟ میخوایی.... نذاشتم ادامه بده... جیغ زدم...... ممنونم... خیلی ممنونم... گفتم: اول رو کردم به امام حسین و سلام کردم. و بعد آمدم شما رو بوسیدم... یهو کپ کرد. خودش هم باورش نمیشد... یهو رفت توی خودش. ارام شد... اشک دوید توی چشمهاش و زیر لب گفت، التماس دعا...








  • ۹۶/۰۷/۲۶
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی