زلزله آمد و رفت... و تمااام :))
سلام
دیشب (29 آذر) تهران زلزله آمد.
من متوجه نشدم. مشغول کارهای مامان بودم. ولی مامان صدای بلندی رو حس کرده بود که فکر کرده بود طوفان شده... ولی صدای زلزله بود... مثل همیشه مامان صداش رو شنید!!
در نهایتِ آرامش و خنده و شوخی، کارهایی که لازم بود انجام بدیم رو ، انجام دادیم.
و تا خود صبح، در حالت آماده باش، جک خوندیم و جک فرستادیم و قاه قاه خندیدیم...
به عمرم تا این حد شب تا صبح نخندیده بودم! اونم به زلزله!!!! فک کنننن....
به خیلی چیزها فکر کردم...
شب عجیبی بود...
پی نوشت:
نوشته بود:" یادتون باشه که اولین نفر کی بود که حالتون رو پرسید..."
و فراموش نخواهم کرد که 5 دقیقه بعد از وقوعش، پیام ارسال شد... و اینکه چطوری تموم شد هم بماند.......... ...
و فراموش نخواهم کرد که با چه حال خراب و اضطرابی از یزد زنگ زد... که فقط بگو خوبی؟؟ و داد زد که: چرا گوشی ت رو چک نمیکنی خووو؟؟؟
پیام سحرگاه عمه رو هم فراموش نخواهم کرد...
- ۹۶/۱۰/۰۱