هر روز داغی تازه می آید گویی به حکم غصه زنجیریم...
سلام
اینکه آدم توی آتش بسوزه و بمیره...
توی آب خفه بشه و بمیره...
با اسید بسوزه و بمیره...
با گاز سمی خفه بشه و بمیره...
اکسیژن بهش نرسه و بمیره...
از شدت حرارت، آبِ بدنش خشک بشه و بمیره...
یا شایدم، با انفجاز توی یک لحظه تیکه تیکه بشه و بمیره...
یا حتی ترس... سنگ کوب... ایست قلبی و تمام...
کدومش؟؟؟
چجوری مرده اید؟؟؟؟
....
عاخ... فقط عاخ...
پی نوشت:
1- همه ی این ده روز رو به یاد پلاسکو بودم و آنچه که بر خانواده ما گذشت... فقط میگفتم: وای بیچاره خانواده هاشون... حالا چی بگم؟؟؟... نه جسدی، نه جنازه ای، نه خبر دقیقی... هیچی... آی خدااااا.....
2- همه ی این ده روز و حتی از ظهر تا الان دارم سعی میکنم خیلی خیلی فانتزی به قصه نگاه کنم که... شاید همون اول پریده باشند توی آب و شنا کنان و با معجزه نجات پیدا کرده باشند... مثل قصه ی فیلم بازمانده... یا قصه رابینسون کروزوئه... هه... خدا شفا بده منو... (حتی به اون فرض هم... باز بیچاره خانواده هاشون.... وای خداااا...)
3- حس بی پناهی دارم... حس بی کسی... حس بی صاحابی....
4- آیا این دنیا صاحاب داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کجاست پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
...
5- الان این توئیت دیوانه م کرد:
توییتر فارسی, [۱۴.۰۱.۱۸ ۱۹:۵۷]
غواصای دست بسته، پلاسکو، زلزله، سانچی...
دیگه دعای خیرمون شده «انشالله که موقع مردن، زجر نکشیده باشن».
》بابک《
@OfficialPersianTwitter
- ۹۶/۱۰/۲۴