چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام

معنی انتظار رو تازه فهمیدم... یعنی هرچی انتظار تا حالای عمرم کشیدم بودم در مقابل این 34 ساعت هیچی نبود.

خدا رو به عدد قطرات آب, به عدد ستاره ها, به عدد برگ درختان, به عددی که فقط خودش بلده, شاکرم...

و دارم فکر میکنم که:" و تو چه میدانی انتظارِ منجی یعنی چی؟!"

اگه هر آدمی فقط یک روز اینجوری منتظرش بود, مگه میشد که نیاد و این دنیای داغون رو نجات نده...

خدایا, به حال الآنم... او را برسان...


  • narjes srt

سلام

باز هم یکشنبه، باز هم همون ساعت صبح. باز هم دختر...

خاله جون به دنیا خوش آمدیییییییییییییییییییییییی

  • narjes srt

سلام

من تا حالا درد زایمان ندیدم. یعنی شایدم دیده باشم اما یادم نمیاد. اما... دلم براش میسوزه...

خدایا کمکش کن...

بهش گفتم:" این تنها درد دنیاست که آدم انتظارش رو میکشه..."

و بهشت زیر پای مادران است...


  • narjes srt

سلام

بعد از چهل روز از بجنورد آمد... چقدر عوض شده... چقدر بزرگ شده... فقط دلم میخواد تماشاش کنم...

الهی قربونت بشم عمههههه

  • narjes srt

سلام

روزهایی که تصمیم گرفتم مستقل بشم و به خانه ای جدید منتقل بشم روزهای سخت و پراسترسی بود. همزمان شدنش با روزهای آمادگی برای کنکور و شرایط خانواده و انتظار برای تولد کوچولوها و درگیری های ذهنی همیشگی خودم باعث سخت تر شدن این ایام شده بود.

الان که حدود یکماه از اون روزها میگذره و ارامش برقرار شده, راحتتر میتونم دربارش بنویسم.

هدفی رو که برای خودم تعیین کرده بودم "ادامه تحصیل در یکی از بهترین دانشگاههای دنیا" بود. تا یه پل بشه برای رسیدن به اهداف بزرگ و عظیم زندگی م که فکر میکردم بدون این ابزار دست پیدا کردن به اونها غیر ممکنه! سالها گذشت. روزهای سخت... تلاشهای ناکام. حق خوری های عجیب. افسردگی های طولانی. مشغولیتهای مختلف ( که به رغم موفقیتهای چشمگیر در همه شون! هرگز راضی م نمیکردند و فکر میکردم دارم رسما بازی میکنم و همه ی اینها داره منو از هدفم (تحصیل آکادمیک و رسمی) دور میکنه). درآمدهای نامطمئن و مشاغل ناامن. خلاصه که خوشحال نبودم. اصلا خوشحال نبودم. اینکه توی این مسیر هربار به طرز وحشتناکی سرم به دیوار محکم میخورد و نمیتونستم از این مانع (آزمون ورودی به دوره) عبور کنم این بدحالی رو بد و بدتر میکرد. اما روزها میگذشت...

تا یه روز (بعد مشاوره با استاد دکتر ع و سید م) وقتی به خودم آمدم و واقعیت محکم توی صورتم خورد که:" برای رسیدن به اون اهداف بزرگ, دیگه خیلی دیر شده که از روی این پل رد بشی. حداقلش اینه که به فرض عبور از پل دیگه نمیتونی به اون اهداف برسی" انگیزه ی زندگی کردن و تلاش و امید روبطور کامل ازم گرفت.

دیگه فقط هر روز بلند میشدم کارهای روتین رو انجام میدادم بدون اینکه هدفی داشته باشم. بدون هیچ امیدی...

حتی وقتی برای کنکور 95 صبت نام کردم, مطلقا هیچ حسی نداشتم. زمان درس خوندن و مرور کتابها هیچ استرسی نداشتم. استرس های مفصلی که در اطراف صفحات کتابهای منبع نوشته شده بود برام به طرز عجیبی مسخره می آمد. من دیگه حتی دلم نیمخواست دکترا قبول بشم!

کنسل شدن ماجرای کار کردن توی یه کارخونه دور از تهران در رشته ی تخصصی و حقوق مکفی و سوئیت اجاره ای ضربه ی محکم بعدی بود...

حالا چکار کنم؟ ...

فکر کردم میخوام برم. فقط میخوام برم. حجم کنتاکتها با خانواده خیلی زیاد شده بود. حیف بود. ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم. در صلح و آرامش مطلق بودیم اما به دلیل حساس شدن روحیه ی هر کدوممون, به طرز مسخره و الکی ای پَرمون به پَر هم گیر میکرد و الکی دعوا میشد. و اینها اصلا خوب نبود...

مریم... همه ی چیز داشت من رو به سمت او هدایت میکرد. خیلی عجیب بود اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند که من بهش پیشنهاد بدم. پیشنهادی که توی اون شب بارانی توی کارگاه تجریش او پیش قدم شد و من بیشتر از قبل شوکه شدم...

همه ی سنگها رو با هم واکندیم. و قرار شد برای 4شنبه همون هفته. یعنی سه روز بعد...

اون روز صبح خیلی عادی کلاسم برگزار شد و بعد از نهار و حتی استراحت در زمانی که تنها در خانه بودم شروع کردم به جمع کردن وسایلم... همه چیز. برای یک زندگی حداقل سه ماهه... قلبم داشت از جاش کنده میشد. حجم غمی که تحمل میکردم در عمرم بی سابقه بود!

به طرز عجیبی دیگه به هیچی وابستگی نداشتم. به اتاقم به گلهام به کتابهام به هیچی. هرچی توی اون چمدون بزرگ جا نشد برای همیشه ازش دل کنده بودم!

کم کم سرو کله ی اهل خانه پیدا شد. هر کدوم با تعجب و شوک به چمدان بزرگ نگاه میکردند. چه خبره؟؟؟

میخوام برم... جاااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟

و بحثها شروع شد... اون شب در جمع خانواده حرفهایی رو زدیم که هیچ وقت به هم نگفته بودیم. عجب شبی بود. اون شب یه نقطه ی عطف توی زندگی همه ی ماست به خصوص من...

قرار شد بمانم. فکر کنم و به پیشنهاد م فکر کنم. معلوم بود که انتخاب کم خطر تری هست...

توی مهمونی 5 شنبه ی خانه ی مریم, حرفهای زده شد و چیزهایی دیدم که... فقط دلم میخواست م رو ببوسم...

خببب, حالا دیگه قرار خونه ی جدید آماده بشه. و منم خبرم بشینم درس بخونم. اما مگه میشه... آخرشم نشد. همون وسطهای درس خوندن میرفتیم خرید. جابجایی اثاث. سفارش سرویس چوب و سایر مایحتاج. در امدن جهاز از انباری و... حال خوب. حس خوب. چیزی که هیچ وقت اینجوری بهش فکر نکرده بودم اما الان که درونش افتاده بودم به شدت برام دوست داشتنی و لذت بخش بود.

1.5 ماه طول کشید تا کارها انجام بشه. بی اندازه فرسایشی شده بود و کُند پیش میرفت و روحیه ی همه خراب شذه بود.

اما بلاخره بهار آمد...

و با خودش همه ی خوبی ها رو اورد. کم کم به روال جدید عادت کردم. کم کم جابجا شدم. کم کم به اندازه ی یک نفر غذا درست کردم. کم کم مسول خرید و بردن آشغالهای خانه ی خودم شدم. و همه ی اینها چون کم کم بود خوب بود...

نمیدونم چی پیش میاد. اما مسیر و هدف زندگی م عوض شده. و این خوبه. وقتی به عقابم فکر میکنم میبینم حالش خوبه. بندی به پاش نیست. و داره قوی میشه تا بتونه بپره... بالا و بالاتر...

الهی به امید خودت...

:)




  • narjes srt

سلام

امروز و این روزها و اصلا از قبل از عید و اصلا مدت زیادیه به طرز وحشتناکی حالم اینه...

اینبار موسیقی نیست. زیارت جامعه است... :

زیارت جامعه که از زبان علی النقی، امام دهم شیعیان، و در پاسخ به خواستهٔ یکی از شیعیان صادر شده، اگرچه به شیوهٔ خطابی و گفتاری است؛ اما درحقیقت بیانگر جایگاه امامت در تشیع است. این زیارت را شیخ طوسی در تهذیب و صدوق در فقه و عیون اخبارالرضا به سند خود ازشخصی به نام نخعی نقل کرده‌اند که گفت: به علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب عرض کردم:«ای فرزند رسول خدا، مرا گفتاری بیاموز که هر وقت خواستم هریک از شما را زیارت کنم همان سخن را درمحضرش بگویم.» پاسخ امام هادی چنین بود: «هر زمانی که به آستان (امامی رسیدی) در آنجا بایست و شهادتین را درحال غسل و طهارت بر زبان جاری کن، وقتی نگاهت به قبر افتاد نخست سی مرتبه الله اکبر بگو و چند قدم راه برو، البته با کمال وقار و آرامش بسیار، گام‌های خود را کوتاه بردار و بار دیگر بایست و سی مرتبه تکبیر را بر زبان جاری کن، سپس نزدیک قبر شو و این بار چهل مرتبه تکبیر بگو تا یکصد مرتبه کامل شود آنگاه او را با جملات زیر زیارت کن...».

برخی از متفکرین این زیارت را مانیفست شیعه نامیده اند.




السلام علیکم یا اهل بیت النبوة

  • narjes srt

سلام

بعد از مدتها یه کارتون از شبکه ی HD دیدم. مشخصا خیلی سانسور داشت اما اونقدری نبود که نشه ازش سر درآورد.

یه کارتون از اون کارتونهایی که هر لحظه فکر میکنی وااای خدای من چه حرفهای بزرگی رو داره میگه.من قسمت دوم ش رو دیدم.

حسم این بود که برای جامعه ی امروز ما ساخته شده بود. خیلی حرف داشت.

از نخبه های جوان

از مهاجرت آنها برای آینده ای روشن

از میزان تأثیر الگوها بر جوانان ( در این مورد خاص تأثیر الگوی علمی بر مخترع جوان)

از خانواده و دوستان و تأثیر آنها در زندگی آدم

از محیط زیست بی نوای ما

از دعوای قدرتمندان و ضعفا

از عوضی گرفتن دشمن با دوست

از مذاکره و مهربانی

از تخدیر تکنولوژی

از تأثیر حضور کودک/ بچه/ موجودات کوچولوی تازه متولد شده در شادی جامعه

از عشق

از شیطان، نیروها و قوا ش؛ ترفندها و دروغهاش

و ...


غیر از اینکه کیفیت تصاویر و نقاشی ها بی نهایت عالی بود. و چقدر خوردنی های کوچولو با اون قیافه های بامزه شون دوست داشتنی بودند.


  • narjes srt

سلام

دیشب فیلم Captain Phillips رو دیدم.
برای من که عاشق عملیات کماندویی و دریانوردی هستم, طبیعتا از این منظر جذاب بود. این رو به علاقه ی زیادم به تام هنکس عزیز اضافه کنید که دیگه چه شود... اما...

اما, همه ی مدت یه صدایی توی سرم مدام تکرار میکرد:" این عملیات رو ما انجام دادیم... چرا آمریکایی ها ساختنش؟ چرا ما نمیسازیم؟ چی سر فیلمسازان ما اومده که ایده های درجه ی یک رو ازمون میدزدند و دیگران فیلم ما رو میسازند؟"

(وقتی امروز برای بار هزار و یکم فیلم "ترمینال" رو دیدم هم باز این غصه توی دلم نشست...)

من دلم بحال جوانهای مملکتم میسوزه. من دلم برای ایده های بکری که فرصت شکوفایی پیدا نمیکنند میسوزه. من دلم خیلی میسوزه.

توی تعطیلات و عیددیدنی ها پای حرف سه جوان فامیل نشستم که سالهاست در جریان تحقیقات گسترده شون برای انجام سه تا کار تولیدی (توی سه زمینه ی کاملا متفاوت) بودم و امسال خبردار شدم به دلیل حمایت نشدن و ضرر بسیار زیادی که در پی خواهد داشت و پشتوانه ی محکمی که برای جبران خسارتهای احتمالی شون ندارند, هر سه اون ایده های فوق العاده رو رها کردند. و دارند فکر میکنند که با سرمایه ای که دارند مثل بقیه وارد کننده بشن... :(((

وای. قلبم پر از درده... دلم برات میسوزه ای مرد... ای مرد بزرگ تنها...


Captain Phillips
Captain Phillips
  • narjes srt

سلام

بلاخره!! با یه رتبه ی هیجان انگیز! مرحله اول رو مجاز شدم!

هه!


  • narjes srt

سلام

متن زیر عیناً از وبلاگ یک دوست کپی شده. به نظرم خیلی آموزنده آمد. میشه ساعتها دربارش فکر کرد و تحلیلش کرد. پیشنهاد میکنم بخونیدش:


توی مخزن کتابخونه... لابه لای قفسه ها دراز کشیده بودم که به قول معروف خستگی چشم هام برطرف بشه... چشمم به کتاب زمینه روانشناسی هیلگارد افتاد....کتاب هفتصد و اندی صفحه ای که میدانم جزو کتاب های مرجع در رشته روانشناسی است....

همین که داشتم ورق می زدم و عناوین و سرفصل های کتاب رو میدیدم...نظریاتی در رابطه با عشق و جاذبه و انواع آن واسم جالب اومد....

نویسنده سه زمینه برای مقیاس عشق مطرح می کند و فرق دوست داشتن و عشق را در وجود یا عدم این سه شاخص می داند:

1- احساس دلبستگی (سر کردن بدون... برایم دشوار است)

2-احساس اهمیت (حاضرم تقریبا هر کاری را برای .... انجام دهم)

3- احساس اعتماد (احساس می کنم که می توانم به....عملا درباره هر چیزی اعتماد کنم)

به جای نقطه چین های داخل پرانتز باید اسم معشوقتان را بگذارید.... نویسنده میگوید که عشق و رابطه عاشقانه یعنی آنکه این 3مولفه در عاشق و معشوق باید باشد تا بتوان گفت که دو نفر وارد یک رابطه عاشقانه شده اند....


دیگر آنکه دو نوع عشق را از هم تمییز می دهد:

1- عشق شهوانی: رقت، احساسات جنسی، وجد و رنج، اضطراب و آرامش، نوع دوستی و حسادت در مجموعه ای از احساسات سردرگم. چنین فرض شده است که تجربه عشق شهوانی آمیزه ای است از انگیختگی فیزیولوژیایی یا این تصور که انگیختگی را معشوق بر می انگیزد.

2-عشق مشفقانه: احساس محبت به کسانی که زندگی ما عمیقا با آنها آمیخته شده است. اعتماد، مراقبت، تحمل عیب ها و یکدندگی های طرف مقابل، مایه هیجانی که بیشتر محبت و عطوفت است تا شور سرکش شهوانی... غالب زوج های موفق بر عنصر مشفقانه رابطه خود تاکید بیشتری دارند...

در انتها به طبقه بندی عشق و نظریه موسوم به "نظریه مثلثی عشق" می پردازد: صمیمیت، شهوت، تعهد


 تعهد

شهوت

صمیمیت

************

ضعیف

ضعیف

ضعیف

عاشق نبودن

ضعیف

ضعیف

قوی

دوست داشتن

ضعیف

قوی

ضعیف

عشق شیدایی

ضعیف

قوی

قوی

عشق رمانتیک

قوی

ضعیف

ضعیف

عشق پوچ

قوی

ضعیف

قوی

عشق مشفقانه

قوی

قوی

ضعیف

عشق ابلهانه

   قوی

قوی

قوی

عشق تمام عیار

 

امام محمد غزالی میگه:" شوق را متوجه به موجود معشوقی که حاضر است تصور کردن امری است غیرمعقول...چون که شوق به معنای طلب چیزی است و انسان چیزی را که حضور دارد جستجو نمی کند."
جیرالدی نویسنده قرن شانزدهم میگه:"تاریخچه هر ماجرای عشقی به یک معنا نمایشی است از مبارزه آن در برابر زمان"

از وبلاگ: "باب استفعال"


عاشق باش و عاشق بمان...
  • narjes srt

سلام

امسال عید برخلاف حداقل 10-15 سال گذشته کل تعطیلات رو بدون هیچ بهانه ی خیلی جدی ای تهران ماندیم!!

بهانه همیشه زیاده ولی هیچ کدوم جدی نبود. این یه واقعیت تلخه!

پس ایام به عیددیدنی گذشت. بعد سالهاااا. و خاله بازی... و از این خانه به اون خانه... و دیدن یه تعدادی آدم مشخص, طی چند روز مشخص, بطور بارها و بارها... و هِی حرف و سخن... و هِی تیکه پرانی ها. و هِی دلخوری ها... و هِی بد و بدتر و بدتر شدن حالهااا...

یعنی من اگه بفهمم که چرا خودمون رو مجبور میکنیم به گذراندن بهترین ایام سال به بدترین نحو ممکن, خیلی خوب میشه.

وقتی دارم سری سفرنامه های ضابطیان رو میخونم, وقتی همه ی شرایط داره کم کم فراهم میشه برای استقلال کامل, وقتی کلا هدف زندگی م تغیییر کرده. شاید درست تر این باشه که:" مسیری که برای رسیدن به هدفم انتخاب کرده ام به شدت عوض شده" پس دلیلی نداره دیگه خودم رو با برنامه ی خانواده هماهنگ کنم.

فقط خدا به رزقم برکت بده که بتونم خرجم رو دربیارم.

باید به حس پیری ای که امسال به شدت گریبانم رو گرفته غلبه کنم. من همون عقابم. من آبم. بمونم میگندم. میپوسم. میمیرم...

پس, جرکت به سوی پروااااااااااااااااااااااااااااااااز تا بی نهایت...

بگو یا علی

  • narjes srt

سلام

سال نو...

خانه ی نو...

هفت سین نو...

الهی همش به مبارکی و خیر باشه.

  • narjes srt