سلام
اینکه کلا به طرز خنده داری نسبت به همه چیز خوش بین هستم خیلی خوبه. ولی نمیدونم چرا دیگران چشم دیدنش رو ندارند!!
اه, وقتی سرشار از انرژی هستم و رسما دارم منفجر میشم, مثل زالو همه ی انرژی مثبت ها و خوشی هام رو میمکه و میره.
احمق!
سلام
اینکه کلا به طرز خنده داری نسبت به همه چیز خوش بین هستم خیلی خوبه. ولی نمیدونم چرا دیگران چشم دیدنش رو ندارند!!
اه, وقتی سرشار از انرژی هستم و رسما دارم منفجر میشم, مثل زالو همه ی انرژی مثبت ها و خوشی هام رو میمکه و میره.
احمق!
سلام
دیشب وقتی میخواستم بخوابم دلم تنگ شد برای اون حس بی نظیری که توی اون گرفتاری مشرف به مرگ جلوی خروجی متروی بهارستان تجربه کردم.
آرزو کردم کاش گاه به گاه مرورش کنم و یادم نره امروز چیا دیدم و حس کردم:
- دیروز آدمهای زیادی رو دیدم که سر ظهر داغ داغ به مترو هجوم آورده بودند. و توی خیلی از ایستگاههای مسیر به اندازه ی یک قطارِ پر ، آدم منتظر بود.
- دیروز همه جور آدم دیدم. از آدمهایی که اغلب در مراسم های ملی و مذهبی دیده می شوند تا آدمهایی که در مراسمهای هنری و فرهنگی نمود بیشتری دارند.
-دیروز توی مسیر خروج از مترو وقتی فشار جمعیت و کمبود اکسیژن همه رو کلافه کرده بود, راه حلِ صلوات موزون عجیب سرگرم کننده و آرامش بخش بود.
- دیروز یکعااااالم بچه دیدم توی سن های مختلف که واقعا شرایط سختی رو تحمل میکردند. و توی اون فشار کلی خاله و عمو ی مهربان برای حمایت از اونها دست به کار شده بود. (دو تصویر: 1- بچه بی تابی میکرد و مامانش گیر افتاده بود. یه آقایی بچه رو از مادرش گرفت تا خودش رو جمع و جور کنه. بعد مامانه از روی موتور آقاهه پرید. وارد اورژانسمون شد. بچه ش رو بغل کرد و رفت. 2- دخترک کلافه بود و بلند بلند گریه میکرد. آقاهه میخواست آرومش کنه. هرکاری کرد تا دخترک آروم بشه. آب داد بهش. هِی میپرسید الان خوبی؟ جات راحته؟ گریه نکن عمو. اروم باش. همه سختشونه. اروم باش الان درست میشه.)
- دیروز مردم به طرز عجیبی با هم مهربان بودند. واقعا شرایطی که درونش افتاده بودیم نوعی بحران به حساب می آمد و هرکی هر کاری از دستش بر می آمد برای بقیه ی اطرافیانش انجام میداد تا شرایط یه کمی قابل تحمل بشه. (دو تصویر: 1- خانمه از حال رفت. دختر کناری شالش از سرش افتاد. حالا بال بال می زد که برای این خانم آب جور کنه, شکلات جور کنه, بادبزن جور کنه. مراقبش بود به شدت و هیچکی تذکر نمیداد بابا شالت رو بنداز سرت. 2- اواسط مراسم ملت مجبور بودند از روی نرده ها بپرند تا به بتونن تکون بخورند. یه دست با ناخهای بلند و خیلی نارنجی! مسول کمک به حاج خانمها بود که به زحمت از روی نرده ها عبور کنند ;))
- دیروز دیدم مردممون چقدر صبور و نجیب اند. لمس کردم. حس کردم. چقدر خوبند. خوب...
- دیروز مدیریت شهری افتضاح بود. نمیتونم توجیح کنم که حضور مردم فراتر از انتظارشون بود. این توجیح خوبی نیست. مشخصا تدبیری برای نصف این جمعیت هم دیده نشده بود. مثلا تعداد زیادی اتوبوس و تاکسی که وسط جمعی گیر افتاده بودند و راه عبور شهدا رو هم بسته بودند. یعنی نکرده بودند زودتر خیابان رو ببندیند. در ضمن محوطه خیلی تنگ بود. خب اینهمه میدان وسیع توی تهران داریم. بد بود بد.
- دیروز کلی مرد غیرتمند دیدم. هیچ جوره هم ظاهرهاشون لزوما نشون نمیداد.
- دیروز خیلی از مردم روزه بودند...
- در ازدحامی که ما بودیم مطلقا صدای بلندگوی جایگاه شنیده نمیشد. بنابر اصلا نمیدونم کی چی گفته!
- 5 نفر در اطرافمون حالشان بد شد. کمتر از 10 قدم با آمبولانس فاصله داشتیم اما نمیشد تکون خورد... مثلث دیواره ی موتورهای گیر افتاده وسط جمعیت، بخش اورژانس محدوده ی استقرار ما شد ;)
- دیروز متوجه شدم خدا لطف کرده و هم بهم صبر زیاد داده. و هم تحمل درد زیاد. الهی شکرت.
- وقتی بحران اتفاق میفته، بازار شایعه داغ میشه. شایعه ی دیروز این بود: کاروان شهدا به سمت جنوب (خیابان مصطفی خمینی) رفته اند!!! اما ملت تکون نمیخوردند! 2 ساعت بعد بلاخره وقتی راه کمی باز شد، اولین ماشین حامل شهدا از مقابلمون عبور کرد.
- اون حس آشنا رو باز هم تجربه کردم . بسیار به یاد علی هاشمی و فیض الله عاطفی بودم ;) (تسبیح فیروزه ای...)
- ماشینهای بلندگو... آزار دهنده بودند به شدت مگر اینکه روضه میخواندند یا شعار خوب میدادیم. همـــــــــــــــــــــ..ه :) (مرگ بر ال سعود + یا حیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ر (ای جان دلم))
- تکلیف جمعیت روشن بود که برای چی اینجاست. خوشم نمیاد از این جور مراسم استفاده ی گروهی بکنند. (+ من هیچ نوشته ای درباره ی مسابقات والیبال ندیدم!)
- این عبارت را خیلی دوست داشتم:" آنها با دست بسته مقاومت کردند. ما با دست باز چه میکنیم؟"
- آقاهای مهربان کنار تابوت شهدا خودشون حال خوبی داشتند. اما یکیشون (من فقط اینو دیدم شاید دیگرانی هم بوده باشند) با بقیه یه فرق بزرگ داشت که هرگز فراموش نخواهم کرد. حرکت اضافی دستش ،وقتی ملت پارچه های مختلفی رو برای تبرک میدادند، توجهم رو جلب کرد. دقت کردم دیدم یه شیشه ی عطر دستشه، به پارچه ها عطر میزنه و پس میده. این ذوقش خیلی خیلی به دلم نشست.
- جلوی ما یه ماشین بزرگ حامل خبرنگاران و عکاسان داخلی متوقف بود. یه سری از مردم هم ازش بالا رفته بودند. تفاوت شدیدی بین این دو گروه توی تمام مدت عبور شهدا دیده می شد.
- بعد عبور آخرین ماشین به سرعت آمدم سمت مترو. که خلوت نبود اما به نسبت رفت عالی بود.
- اخبار ساعت 9 گفت تازه الان اولین ماشین رسیده معراج شهدا. داشتم از هوش میرفتم اما, دلم خواست کاش اونجا بودم...
- و نه همین...
اینهایی که نوشتم فقط فقط فقط یه بخش از چیزهاییه که منِ یک قطره از اون دریای عظیم و عجیب ، درک کردم. فکر کن که درک یک قطره از یک افیانوس چقدر میتونه باشه؟؟؟
پی نوشت: نظراتی رو که در فضاهای مجازی میخونم، قلبم رو به درد میاره...
سلام
هیچ کلمه ای،
هیچ فریمی،
هیچ تصویری،
هیچ فیلمی،
هیچ نوشته ای،
هیچی هیچی هیچی...
نمیتونه توضیح بده امروز توی میدان بهارستان و خیابانهای اطرافش چه خبر بود.
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ...ی
الهی شکرت.
حرف زیاده شاید بعدا تکمیل بشه.
سلام
1- اووووه چه عرقی کردی! چقدر خسته ای! کوه کندی؟ داری از پا میفتی!!
2- دویده ام. سخت دویده ام.
1- پس چرا هیچی نیامدی جلو؟
2- روی تردمیل دویده ام.
...
اینه خلاصه ی قصه ی زندگی ما... :"یک فدم جلو نرفتی و خسته ای خستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ه"
سلام
یهو زنگ میزنم به فلانی که: مشکلت حل شد؟
یهو اس میدم به فلانی که: چطوری تو؟
یهو پیام میدم به فلانی که: من خوبماا.
یهو میگم: وااای الان سر امتحان گیر افتاده!
یهو میگم: چت شده بود ساعت فلان؟ چرا اینقدر آشفته بودی؟
امروز میگم: خیلی حالم بده. حالهای بدتون داره دیونم میکنه. و سکوت میکنه میگه: سعی میکردم نفهمید!!
بابا, آدمهای اطراف من, لطفا سعی نکنید من را جیگر فرض کنید... من میفهمم. میفهمم. میفهمم. دست خودم هم نیست. و این عذابم میده وقتی طرف توی چشمم زل میزنه و دروغ میگه...
این خصوصیت رو ندارم که گیر بدم بهشون که الاّ و للاّ باید بگید چی شده. و این اذیتم میکنه.
سلام
من امشب خیلی نیاز داشتم که بنویسم.
اون چیزهایی که نوشتم (+ تماس حجت و حسام + طرح رمضان) نیازم رو برآورده نکرد.
میدونم مرگم چیه. ولی کاری نمیتونم بکنم.
فقط چشمم به سمت بالا منتظره.
فقط همین...
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِن یُرِدْکَ بخَِیرٍْ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
و اگر خداوند (براى امتحان یا کیفر گناه) زیانى به تو رساند، هیچکس جز او آن را بر طرف نمى سازد، و اگر اراده خیرى براى تو کند هیچکس مانع فضل او نخواهد شد، آن را به هر کس از بندگانش بخواهد مى رساند و او غفور و رحیم است.
( یونس107)
سلام
اگر دیگر مزایای خمس دادن اینه که، در همون لحظه ای که داره پول از حسابتون کم میشه, از اون طرف از جایی که بهش میگن:" من حیث لا یحتسب" 7.70 برابرش به حسابتون ریخته میشود. و البته منتظر بقیه ش تا 2.30 برابر باقی مونده میمانیم !!! D:
پی نوشت:
بعد از نیمه شب بود که معادله کامل شد.
خدایا شکرت *:
سلام
پناه آوردن نسرین به خانه ی ما توی این موقعیت، کلی معنی داره. نشانه هایی از طرف خدا.
خدا کنه از پس این امتحان سربلند بیرون بیاییم.
پی نوشت:
وقتی صبح جمعه بیدار شدم و دیدم امتحان تمام شده، نمیدونستم نتیجه ش چی بوده! احتمالا بعدا بفهمیم. خودمون فکر میکنیم رسما و از دم رد شده ایم!!! :((
سخت بود خیلی سخت.
سلام
بیا محض رضای خدا یه کمی شکرگزار باش... اصلا بیا یک هفته فقط شکر کن بی غر!!
+ مصرف هر شب یک دوز از ادامه ی مطلب تجویز می شود:
سلام
اونقدر... که بلاخره نشستیم تا بلکه یکی از فیلمها رو ببینیم. فیلمه هندی بود. به زبان اصلی! هر کاری کرد نشد که زیر نویس اجرا بشه. پس فیلم هندی رو به زبان اصلی دیدیم. خب، خیلی خیلی برام جالب بود وقتی عبارت" traditional پوشاک" رو گفت. یا " بلکل ..." یا "کبوتر من" و کلی ترکیب فارسی و انگلیسی و عربی کنار هم. فکر کردم برای تعامل سنت و مدرنیسم نباید مثال ژاپن رو زد؛ هند مثال خیلی بهتریه. و اینکه, چه جالب زبان فارسی وعربی و انگلیسی کنار هم با زبان هندی ترکیب شده اند و استفاده میشوند. هیچ دعوایی هم بینشون نیست. یه چیز دیگه هم جالب بود. اونم اینکه، وقتی توی کشور هفتاد و دو ملت زندگی میکنی, درستش اینه که نهایت احترام و زندگی مسالمت آمیز برای همه ی این ملتهای مختلف وجود داشته باشه. که داره.
از فواید تماشای فیلم به زبانی که یه روز آشنا بوده و الان کمی غریبه است... فکر میکردم باید بفهممش. باید... :)
سلام
بعضی وقتها حس میکنی دیگه تمومی. یعنی هیچ انرژی ای نمونده برات که به مبارزه ادامه بدی. اون موقع ها چکار میکنی؟؟؟؟
Je parle France????!!!
Je comprends France???!!!
پی نوشت یک هفته بعد:
میدونی چکار کردم؟
1- صدقه دادم.
2- اسفند دود کردم.
3- تقسیم بندی کردم و شروع کردم به خوندن و نوشتن و تمرین کردن.
4- تا فردا چی پیش بیاد...
سلام
یغذ از کلی کلنجار با خودم و دلم بلاخره از اول فروردین نود و چهار وبلاگم رو عمومی کردم. اون چهارمین وبلاگم بود. و اولین بار بود که میشد مخاطب داشته باشه. البته بابتش هیچ تبلیغی نکرده بودم.
ساختمش اما نمیشد به نمایش بیاد. یعنی یه پیغامی میداد که شبیه ف..ل..ت..ر شدن بود!! در هر حال ادامه میدادم.
از اوایل اردیبهشت بحمدالله کلا بلاگفا پوکید. میگن آه من گرفتتش!! الله اعلم. دلم میسوزه برای اونهایی که سالهاااا خاطره ی ثبت شده دارند اونجا. فعلا که هنوز درست نشده. کاش مطالبشون برگرده :(
ولی من کوچ کردم. آمدم اینجا. دلم برای اون قالب و موسیقی تنگ میشه اما فعلا که اینجا ادامه میدم. تا خدا چه خواهد.
آرزو میکنم کلی اتفاقات خوب و پیشرفتهای خوب رو اینجا ثبت کنم. خیلی آرزوهای بزرگ براش دارم. الهی که بشه...
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
یا علی