چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

۱۳ مطلب با موضوع «وقایع اتفاقیه» ثبت شده است

سلام

بعد از 28 سال... این اولین بار هست که توی این ساعتها خانه هستم..


تدبیری که برای تقارن با ماه رمضان اندیشیده رو پسندیده ام. حالا ان شاء الله بریم ببینیم روش برگزاری این ایده ی هوشمندانه چطوریه.


امام جان، مثل همون صبح، مثل همون روزها, مثل همون موقع هستم.

هستمت...




پی نوشت:

ممنون که زنگ نزدی. نمیخوام جوابی بشنوی که ناراحتت میکنه. و حتی شاید نا امید!


بعدا نوشت:

- امروز خلوت بود. خیلی خلوت. و این خیلی طبیعی هست.

- مشتری های امام توی همه ی این سالها قشر مرفه یا حتی متوسط رو به بالای جامعه (عموما) نبودند و نیستند! خساب امام از همون اولش هم با "پابرهنه ها" بود.... مشتری های امام پابرهنه ها بوده اند و هستند و خواهند بود. در همه ی جهان...

- نمیدونم امروز چه ویژگی خاصی پیدا کرده بودم که پشت سر هم برام خواستگار پیدا میشد!!!!!!!!! هه!

- گویا قرار بود افطاری پخش بشه. من که توی راه برگشت بودم...

- امام بر قلبها حکومت میکرد. بر قلبها...

- امروز با گوش تو به حرفها گوش کردم و با فکر تو تحلیلشون کردم... میفهممت... و ... راستشو بخوای برای خودم نگران شدم... (آیا در پیله ای بودم که داره پاره میشه؟ یا اینکه دارم خراب میشم... نمیدونم. پناه بردم به خدا و دامن امیرالمونین...)




  • narjes srt

سلام

به مناسبت دیشب, به خاطر آوردم که بودن تو توی دروازه یعنی حس اعتماد, حتی اعتماد به نفس. حس پشت گرمی. حس خیالت راحت من هستم... حس غرور. حس محمد الدّعایة بره بمیره... حس خوب. حس بزرگی...

ممنونم که بودی. و ممنونم که هستی. خوب و سرحال باش که هنوز هم همون حسها رو به ما میدی حتی اگه بازی نکنی...


  • narjes srt

سلام

سال نو...

خانه ی نو...

هفت سین نو...

الهی همش به مبارکی و خیر باشه.

  • narjes srt

سلام

این روزها وقتی اخبار رو عبوری میشنوم دارم به این فکر میکنم که انگار قدرت شر تمام دنیا رو گرفته. و انگار دیگه هیچ نوری وجود نداره. این روزها با اینکه اتفاقات خوب و خوش روزمره زیاده و کلا داره خوش میگذره اما همش یه حس غم خییییلی عمیق یه گوشه ی دلم جا خوش کرده و بیرون نمیره... این روزها حس میکنم چقدر خوب میفهمم که:

مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً
درود خدا بر او ، فرمود : هر کس ما اهل بیت پیامبر (ص) را دوست بدارد ، پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد .(یعنى آمادة انواع محرومیت ها باشد). نهج البلاغه حکمت 112 تحت عنوان: مشکلات شیعه بودن!!


 

این پوستر به نظرم کلی حرف داره...

پی نوشت:

1- اگر در یک روز در یک مکان و زمان خاص هزار عدد سوسک را سم پاشی کنند و بکشند، آیا حامیان حقوق حیوانات صداشون در نمیاد؟؟ چطوریه که به گفته برخی دو برابر این تعداد از شیعیان نیجریه در یک زمان و یک زمان خاص کشته شدند اما صدای هیچ کسی در نیومد...

2- ماجرای تحریم و برجام... قیمت نفت... فاجعه منا... ارزش پول ملی... و و و فقط یکی از تفاسیر این روایت و فقط برای این سالهای اخیر ماست... یک تاریخ ظلم...
  • narjes srt

سلام

الان برای بار دوم مستند "مشق شب" عباس کیارستمی رو دیدم.

بچه های این مستند هم سن من هستند.

این مستند برام روضه ی بازه. یعنی هر بار چنان باهاش گریه میکنم که نفسم بند میاد.

و هر بار از خودم میپرسم:" وااای ما چی سرمون اومده؟!!"

و وای وای وای...

  • narjes srt

سلام

قبلا این پست رو در قالب یک کامنت در وبلاگ دوستی گذاشته بودم که الان اینجا برای خودم میذارمش+ کمی تغییرات :)

ترتیب خاصی نداره. هرچی یادم آمده نوشتم:


بامزی رو خیلی دوست داشتم باعث شد عسل خور بشم! و عاشق شلمان بودم/

بنر که عاشقانه دوستش داشتم (و دارم!). و حس میکردم همیشه باید به نصیحتهای عمو جغد شاخدار خوب گوش کنم. از محبوبترین کارتونهای زندگیمه.

میشا ی دهکده ی حیوانات رو خیلی دوست داشتم. خنده هاش سر ذوقم میاورد. کلا بزرگ منشی و کدخدا منشی پدر او که خیلی هم شبیه پدر پسر شجاع بود برام جالب بود./

خانواده ی دکتر ارنست هنوز هم یکی از فانتزی های زندگیمه! خیلی خیلی ازش چیز یاد گرفتم. و بارها توی سفرهای گاها اکتشافی از اون آموخته های کودکی استفاده کردم/

وای رامکال. جانم. یعنی فقط جانم. فکر کنم اون زمان دل هر کدوممون یه حیون خونگی مثل رامکال میخواست! /

بچه های مدرسه والت بیشتر غمگینم میکرد بس که درونش غم خانواده ها به نمایش میامد. خیلی از پسرک شاگرد اول که خوشگل هم بود خوشم میامد! ولی شاید انریکو یه محرک بوده که عادت به خاطره نویسی و روز نویسی وارد ناخداگاه ذهنم بشه./

توی زنان کوچک خیلی از کتی خوشم میومد. چون رفتارهای خیلی دخترونه ای نداشت. از درخت آویزون شدنهاش بی نهایت به هیجانم میاورد/

اخ جودی جودی جودی و ... جودی و بابالنگ درازش. تمام قد مقابل این کارتون می ایستم.../

توی همون سن و سال ِ حنا, یه دامن چهاخونه ی پشمی قرمز داشتم که هر وقت میپوشیدمش, مامان موهام رو از پشت میبافت و توی خونه حنا صدایم میزدند. در واقع حنا ی مامان و بابام بودم! در حالی که اصلا اون خانمی و حرف گوش کردنهای حنا مطلقا در درونم نبود!!/

با اینکه برونکا به غایت وحشتناک بود و هنوز هم به نظرم وحشتناک میاد! ولی شجاعت چوبین رو و پریدن های مداومش رو خیلی دوست داشتم. توی مدرسه چوبین صدایم میکردند و بچه ها برایم یه ساعت دایره ای با یه ستاره رویش درست کرده بودند که چیزی ازش کم نداشته باشم!!/

لی لی بیت هم بسیار برام پسرک بسیااار جذابی بود! و همیشه آرزوی سوار شدن مونگا مونگا رو داشتم!!/

اما نمیشه از سرندیپیتی اسم نبرم. وقتی پسرک ناظم دبستانمون من رو به این نام صدا میکرد.../

توی این جدیدی ها هم, کارخونه ی هیولاها, عصر یخبندان, داستان اسباب بازی و وودی ش رو خیلی دوست دارم.

بابا آپارات داشت (داره). اون موقعها که هیچیکی دوربین فیلم برداری نداشت ما کلی فیلم خانوادگی داریم و یک عالم فیلمهای مستند و داستانی و یک دونه هم کارتون توی نوارهای 8 میلیمتری... اسم اون کارتون:"بزرگترین فوتبال قرن" بود. بارها و بارها و بارها توی مهمانی های خانوادگی و تولدها و خصوصی برای خودمون توی خونه آنرا دیده ام. حتی صدای نفس نفس زدن شخصیتهاش رو هنوز حفظ هستم.

چند وقت قبل که بابا آپارات رو درآورده بود که بهش رسیدگی کنه، خواهش کردیم دوباره "بزرگترین فوتبال قرن" رو ببینیم. پخش صوت آپارات خراب شده بود. خودمون هر کدوم مسؤل دوبله ی یکی از شخصیتهاش شدیم. جیغ میزدیم و ذوق میکردیم. عضو تازه وارد به خانواده مون با تعجب و دهان باز به این حال ما نگاه میکرد. کل کودکی مون مرور شد...


پی نوشت:

1- کارتونهایی رو که دوست نداشتم یا حس خوبی بهشون ندارم رو اصلا ننوشتم.

2- میشه درباره ی برنامه های عروسکی و برنامه های تولید داخل هم چنین پستی رو نوشت...

3- با دانستن نظر و احساس ادمها درباره ی کارتونهای کودکی شون ( و اتفاقات کودکی شون) ، میشه تقریبا شخصیتشون رو شناخت. چون همه ی ما همیشه همون کودک رو یه جایی درون قلب و ذهنمون با خودمون همراه داریم تا آخر عمر...






  • narjes srt

سلام

خیلی منتظر مسابقه ی امروز بودم. مسابقه ی خیریه ی ستارگان ایران و ستارگان جهان.

بازی که شروع شد، اووووه یکعالم خاطره ی خوبِ دور مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. یاد روزهای طلایی فوتبالمون و بازیکنان تیمهای دنیا که تماشای بازی هر کدومشون برام دنیایی بود. یاد فیگو و روبرتو کارلوس و کاناوارو و ادگار داویدز و اون عینکش و لباس نارنجی و دزایی و بقیه... و ازین طرف عقاب آسیا و خداداد که فکر میکردم وای خدا چقدر هنوز دوستش دارم... و کریم باقری و منصوریان و استیلی و گل محمدی محجوب و ارام و بقیه...

دوست شون دارم هنوز... یاد گذشته ها بخیر...

(کاش چیزی به اسم حاشیه وجود نداشت...)



  • narjes srt

سلام

توی تقویمم هنوز دو تا تاریخ از گذشته ها، هر سال به تقویم سال بعد منتقل میشه. و اون زمانِ بارش شهابی برساوشی و اسدی در مرداد و آبان هر ساله.

بعد از اون سالهای فوق العاده که با رفقا شبهای زیادی رو در کوه و دشت و بیابانهای همه جای ایران میگذروندیم، الان چندین ساله بخاطر مشکلات مسخره ی درون گروهی همه چی بهم ریخت.

سالهاست دماوند نرفته ام و شب گذرونی های مرنجاب و قصربهرام نداشته ام. دلم برای اون لحظه ها یک ذره شده که همه آرام و ساکت و احیانا یه رفیقی یه سازی بزنه و یهو صدای جیغ بچه ها بلند بشه که واااااااااااااااااای دیدیش؟؟ کجا بود؟ قدرش چقدر بود؟ ثبتش کن... توی واکمن بگو تا بعد. درست ثبت کنی ها... و بعد باز سکوت تا درخشش شهاب بعدی...

وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فىِ السَّمَاءِ بُرُوجًا وَ زَیَّنَّهَا لِلنَّاظِرِینَ/ وَ حَفِظْنَاهَا مِن کلُ‏ِّ شَیْطَنٍ رَّجِیمٍ/ إِلَّا مَنِ اسْترََقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهَِابٌ مُّبِینٌ

ما در آسمان برجهایى قرار دادیم، و آن را براى بینندگان تزیین کردیم./ و  آن را از هر شیطان مطرودى حفظ نمودیم. / مگر آنها که استراق سمع کنند که" شهاب مبین" آنان را تعقیب مى‏کند (و میراند).                     (ایات 16 -18 سوره حجر)

امسال با "م" همه ی قرار مدارها رو گذاشتیم که 22 مرداد بریم یه بیابون اطراف که بتونیم زود هم برگردیم سر زندگیمون. اما اون شب... هِی من غر زدم. هِی بهانه گرفتم. هِی بداخلاقی کردم. هِی زنگ زدم هِی یاد آوری کردم. اما... همه چی دست به دست هم داده بود که نشه.

و نشد... اما داغش شدیدا به دلم مونده بود. این سالهای اخیر به اندازه ی امسال بهانه  ش رو نداشتم.

اینکه وسیله نداشتم ماجرا رو بدتر میکرد و اینکه دستم به هیچ جا بند نبود شرایطم رو سختتر میکرد...

آنچه که طی اون سالها تجربه کرده ام باعث شده کلا دیدم به زندگی و دنیا عوض بشه. و الان به شدت بهش نیاز دارم...


پی نوشت:

آرزوت داغونم کرد مَرد...


  • narjes srt

سلام

امشب به یه نفر از اهالی استان باران گفتم:

"مگه میشه آدم یادش بره که چیا میخواد؟!! شماها که به بارون عادت دارید. ولی بارون اینجا برای ما یعنی:" آرزوهات رو مرو کن. فرشته ها همراه بارون آمده اند پایین و قرار نیست دست خالی برن بالا. دعاهامون رو با خودشون میبرن." پس با اینکه احتمالا عادت نداری, اما دعا کن. ارزو کن زیر بارون..."

خودم هم نشستم روی پله ها رو به حیاط زیر بارون و کلی دعا خودم. کلی دعا کردم و فوت کردم به آسمون...
مطمئن هستم مستجاب میشه. و این بهترین هدیه ایه که ممکنه از خدا بگیرم...
پیشاپیش ممنون خدای خوبم
قربانت
بوس بوس
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

هیچ کلمه ای،

هیچ فریمی،

هیچ تصویری،

هیچ فیلمی،

هیچ نوشته ای،

هیچی هیچی هیچی...

نمیتونه توضیح بده امروز توی میدان بهارستان و خیابانهای اطرافش چه خبر بود.

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ...ی

الهی شکرت.

حرف زیاده شاید بعدا تکمیل بشه.



  • narjes srt


سلام

شهید فیض الله عاطفی... ماجراها باهات خواهم داشت رفیق...

  • narjes srt

سلام

پناه آوردن نسرین به خانه ی ما توی این موقعیت، کلی معنی داره. نشانه هایی از طرف خدا.

خدا کنه از پس این امتحان سربلند بیرون بیاییم.


پی نوشت:

وقتی صبح جمعه بیدار شدم و دیدم امتحان تمام شده، نمیدونستم نتیجه ش چی بوده! احتمالا بعدا بفهمیم. خودمون فکر میکنیم رسما و از دم رد شده ایم!!! :((

سخت بود خیلی سخت.

  • narjes srt