سلام
یک روز مانده به شروع ماه رمضان 97، بلاخره به جنگ یکی از غولهای زندگی م رفتم.
غولی که همیشه از فکر کردن به مبارزه ی باهاش میترسیدم. چه برسه که بخوام باهاش واقعا بجنگم...
بخش ترسناکش، حجم مطالبی بود که باید خونده میشد.
بخش ترسناک دوم، به خاطر سپردن این حجم از اطلاعات قدیمی در ذهن بود...
بخش ترسناک سوم، تحمل شرایط سخت خستگی و استرس و فشار و بی خوابی و همه ی چیزهای دیگه سر امتحان بود، که بتونم همه ی آنچه که خوانده ام و به ذهن سپرده ام رو روی برگه ثبت کنم...
یادآوری خاطرات تلخ گذشته... مقایسه شرایط الان با گذشته و خیلی چیزهای دیگه، باعث میشد که هر روز که به آزمون نزدیک میشدم، حال روحم و به تبعش جسمم بد و بد و بدتر و بدترین بشه...
اما، روز چهارشنبه رسید...
یه چهارشنبه ی دیگه...
یه روز طلایی دیگه...
از 9 سوال، چهارتاش رو بالای نود و پنج درصد عالی و کامل نوشته ام.
سه تاش رو بین 70- 90 درصد نوشته ام
و دوتاش رو.........
آخ کرم... آخ دکتر... نمیدونم چی بهت بگم... ولی هیچ دعایی ندارم که بکنم. و از هرچی از من بهت میرسه، انرژی های منفی و شر هست!!!
میدونم عمدی نداری توی آزار رساندن. ولی آخه این حد از آزار رسانی و گره انداختن توی کار دیگران و بدقلقی و بدی آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟
الان خیلی آرامترم نسبت به زمان امتحان... که دور تا دور برگه ی امتحانی فحش پر کردم!!!!!!!!
گذشت... بخش کتبی آزمون جامع هم گذشت... و بخش شفاهی ش رو امیدوارترم...
خدایا، عاقبتمون رو ختم به خیر کن.
فقط همین
دوستت دارم
سلام
روزهای خوب برمیگردن...
ماه رمضون نزدیکه...
همه اینها یعنی:
تحمل کن نرجسم تحمل کن...
فقط دو روز دیگه تحمل کن
سلام
هویج بخور...
.................................................... ...
و نه همین ها اصلا اصلا اصلا...
سلام
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد. پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی!! گفتم: دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
سلام
ای جااانم به سعدی جانم که تخصصش زدن توی خالِ...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
بدار یک نفس ای قائد این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
به تیغ هندی دشمن قتال مینکند
چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان من این است
که ترک دوست بگویم تصوریست محال
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
ز سر به در نرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال
به ناله کار میسر نمیشود سعدی
ولیک ناله بیچارگان خوش است بنال
پی نوشت:
محمد بحرانی... ... ... ... ... ...
سلام
به هیچی فکر نمیکنم.
هیچی برام مهم نیست.
هیچی...
پی نوشت:
1- سالها طول کشید تا ایران و غرب بلاخره به یه توافقی برسند.
اینکه اون توافق چطوری بود و چقدر به نفع یا ضرر کشورمون بود الان کاری ندارم. اما..
امشب رئیس جمهور آمریکا از اون قرارداد خارج شد...
خب، یاد صدام افتادم و پاره کردن قرارداد 1957 و ...
2- با همزمانی این اتفاق و این قسمت سربداران " آغاز قیام و... حیدر... حیدر..." یه حال عجیبی داره قلبم...
سلام
امشب که برام فصه ی امیرحسین رو گفتی...
دلم هُری ریخت...
خدا اینو برات حفظ کنه...
:(((
روح امید و شهرام مهمانِ صاحبِ قلبِ نویسنده ی الغدیر...
آشوبم... یا امیرالمونین... دخلیک... دخلیک یا مولای
سلام
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی ست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
"سیمین بهبهانی"
سلام
نیمه شعبان
محاسبه ی طاقت فرسای خمس
تولد مریم
وضعیت دیوانه کننده ی اینترنت و فیلترینگ و غیره
تموم شدن ترافیکِ اینترنت خونه
کارهای معمولیِ خونه
اولین جلسه ی ... مریم
نرسیدن به حتی یک پیام تبریک خشک و خالی به معلمها و اساتید خوب و عزیزم
همه ی این سختی ها و فشارهای روحی، با یه "دوستت دارم" مثل نمک توی آب، حل شد :*
منم دوستت دارمممممم...
یک سال جدید شروع شد... الهی که سال پر از خیر و برکت باشه برای همه
ای خدااااااااااااااااااا
تولدت مبارک "نرجس" خانوووم
سلام
ماجرای فیلتر شدن یا نشدن تلگرام یه چیزیه که حوصله ندارم دربارش حرف بزنم.
اما، حس تنگ شدن حلقه ی محدودیت...
و حس فشار هرچه بیشتر روی گلوم...
روز به روز داره بهش افزوده میشه...
و، نمیدونم تا کِی میتونم تحمل کنم این وضعیت رو.
خدایا، میشه یک روز فقط یک روز طی 24 ساعت، هیچ اتفاق بدی نیفته ، هیچکی حال آدمو نگیره، غمی وجود آدم رو پر نکنه ، و ......
میشه عایا خدایا؟؟؟؟؟
نوشته شده در:
اولین ساعات روزِ
97/2/11
شب نیمه ی شعبان... و روز معلم...
هه!
سلام
...
امروز بلاخره سَر رفتم...
...
;(((((((((((((((((
پی نوشت:
چه دردها که نمیکشم...
آه
ثبت شود در تاریخ: 97/2/8
لج بازی نکن
سلام
از مهمونی خونه ی محبوبه اینا شروع شد و ماجرای درِ باز شیلا...
ولی، هر روز بد و بد و بدتر شد..
و از روز جمعه، دیگه میدونستم که همه چی به تو مربوط میشه...
مشکلات کار بهش اضافه میکرد...
دیشب دیگه لب به شکایت باز کردم که: خسته شدم... چرا هیچ روش بهبودی نتیحه نمیده و بدتر هم میشه؟
وقتی نوشتم که چه کارهایی انجام داده ام و نتیجه نگرفته ام، بچه ها تشویقم کردند. اما راه حلشون این بود: " رهاش کن. و باهاش حال کن تا خودش بره..."
امروز تشییع شهرام بود.
اینکه چه به من گذشت امروز بماند...
ولی بعد از نماز نشستم با خودم دو دو تا چهار تا کردم که حالِت رو ببین... اسمش چیه؟ از کجا اومده؟ میخوای خوب بشی واقعا؟؟؟
و بعد، نشستم برای لحظه لحظه درد کشیدن هام، اشک ریختن هام، بغض های فروخورده م، آه های داغ و سوزانم، برای دردهای جسمی که از شدت فشار روحی به سراغم آمده... بابت همه ی اینها به حجم قلبم شکر کردم...
خدایا متشکرم که این تفضل رو بهم کردی و این چیزها رو حس میکنم و با جانم لمسشون میکنم.
خدایا، متشکرم بخاطر ع ش ق ...
پی نوشت:
ممنونم بخاطر تماس امشب...
سلام
با یازدهم ها رفتیم باغ کتاب و "به وقت شام" را دیدم...
این جمله ی بالا فقط یه گزارش نیست... یک روز درد کشیدن عمیق عمیق عمیق است... که آرزو میکردم کاشکی به بهانه ی فیلم گریه کنم و تخلیه بشم اما...
با احترام به همه ی علاقمندان به این فیلم، در بیشتر لحظات فیلم از خنده روده بر شده بودم!!!
چیزی که ما از داعشی ها دیده ایم و شنیده ایم، این کاریکاتوری که جناب حاتمی کیا ساخت نبود و نیست... اونها به غایت هیولا هستند... با هر توجیحی که بیاورید، باز هم نمیپذیرم که چهارتا دلقکِ خُل رو به عنوان وحشی ترین دشمن دوره ی حاضر معرفی کنند.
یادم میفته به فیلمهای اوایل جنگ که عراقی های بعثی رو یه مشت خل و چل دیوانه که همش در حال خنده های مستانه بودند تصویر میکرد...
اگه دشمن ما اینقدر خل و چل بود که اینهمه جنگ و درگیری و شهید مسخره بود....
البته هااا... منِ بچه ی جنگ، ذهنم خیلی چیزها رو به سرعت تحلیل منطقی و آنالیز میکرد و اصلا اجازه نمیداد که احساسات درگیر بشه...
آخه واقعیت میلیونها بار متفاوت با این چیزهاست.... خیلی فیلم بود خیلی...
:(
حیف!