سلام
یه عقل دارم و یه دل.
توی عقل دو تا موجود روبروی هم نشستن و تمام مدت در حال بحث کردن با هم هستند. و هیچ هدفی ندارند غیر از اینکه روی اون یکی رو کم کنند و بهش ثابت کنند که اشتباه میگه.
توی قلب فقط فقط یک موجود هست که مطلقا هیچ کاری به اتفاقاتی که داره توی مغز میگذره، نداره... هروقت هرکاری دلش بخواد رو به سریعترین و بهترین شکل ممکن انجام میده. همیشه خوشحاله. هیچ وقت پشیمون نمیشه. با کوچکترین اتفاقات به اوج شادی میرسه. کلا توی کار عشق و حاله و همیشه خوش...
اون دو تا اما همیشه عصبی و غمگین هستند! و اصولا هیچ غلط خاصی هم نمیکنن. یعنی همه ی شبانه روز رو در حال فک زدن و تیلیت کردن مغز همدیگه هستند!! (دیوونه ن به خدا!!!)
حالا من، این وسط بین این سه تا گیر افتاده ام.
تقریبا هر روز باهاشون دچار هزاران چالش هستم. که واقعا ازم انرژی میگیره و خسته م میکنه. اونقدر خسته که روی انجام کارهای عادی و روزمره و حتی ضروری اثر میذاره و ناتوانم میکنه!
راه حل؟؟ نمیدونم!
بهانه ی نوشتن این پست، جناب " او ی قیدار خان" بودند! که بنده ی خدای از همه جا بی خبر، گیر این دعواهای شخصی بین عقل و قلب من افتاده!!
هووووف...
بهتر از این انیمشین برای توصیف این اوضاع مگه داریم؟ مگه میشه؟؟
سلام
نوشتم:
" مالک به محمد گفت: در ارادت به علی من را رقیب خود بدان... عجیب دلم چنین رقابتی رو خواست. هستی؟"
نوشتی:
" اون دوتا مثل ندارن / مانند ندارن / مَثل مالک به من مانند منست به رسول خدا / ولی هستم. / خیلی هم سخته ها. اگه قبول داریم که خدا علیست و علی خدا، اگه به قول مرحوم بهجت "اذن واعیه" هستن خیلی سخته رعایت دوربین مدار بسته امیرالمومنین. ولی هستم . از همین لحظه / و اقامه فی مقامه الاداء... / و به قول معروف... علی برکت الله ... / پایم به ارادت باشد کافیست "
فکر کردم که اصلا ارادت یعنی چی که ما دو تا بچه! لافش رو میزنیم؟ ...
جوابم این بود:
سلام
بخش زیادی از سرو صداهای فکرم این روزها درگیر موضوع این پست هست. میخوام که اینجا ثبت بشه. دونستنش ضرر نداره.
برگرفته از: سایت مدرسه مهارت های رهبری، مدیریت و رشد شغلی
نوشته: مهدی فتاحی
اخیرا برای خرید لباس به یکی از مراکز خرید معروف تهران رفته بودم. بعد از مدتی گشتن، از پشت ویترین یکی از مغازه ها لباسی دیدم و خوشم آمد. وقتی داخل مغازه رفتم فروشنده با خوشرویی به سمت من آمد و خوشامد گفت. در ادامه نیر با خوشرویی لباسی که خواسته بودم را برایم آورد. نکته ای که به نظرم عجیب بود این بود که فروشنده در تمام مدتی که از این لباس تعریف می کرد، به چشم های من نگاه نمی کرد. حدس زدم شاید لباس آنطور که فروشنده تعریف می کرد، نباشد و برعکس جنس نامرغوبی داشته باشد و این نوع نگاه های فروشنده نشان می داد که چیزی درست نیست. برای بررسی درست بودن حدسی که زده بودم، لباس را خریدم و متاسفانه همانطور که فکر می کردم لباس اصلا جنس خوبی نداشت و بعد از یک بار شستن دیگر قابل استفاده نبود. اینجا بود که مطمئن شدم دلیل رفتار فروشنده چه بوده است. در حقیقت فروشنده برای اینکه من از چشمانش متوجه نشوم که حقیقت را نمی گفته است، نگاهش را از من می دزدید. متوجه شدم که کلام فروشنده و زبان بدن وی با هم سازگاری نداشتند. به بیان دیگر ارتباط کلامی و غیرکلامی وی ناهماهنگ بود.
این یک مثال کوچک از اهمیت درک زبان بدن افراد بود. شناخت زبان بدن که خود زیرمجموعه ای از ارتباط غیرکلامی می باشد، می تواند در درک افراد و ارائه عملکرد مناسب درموقعیت های ارتباطی، بسیار مهم و کاربردی باشد. ایما و اشارات در ارتباط غیرکلامی به اندازه کلام می تواند مهم باشد و حتی در بعضی موقعیت ها می تواند مهم تر نیز باشد. دلیل این امر آن است که افراد کنترل کمتری روی علائم غیرکلامی خود دارند. به بیان دیگر بسیاری از حالت های غیرکلامی به صورت ناخودآگاه رخ می دهند و حالت درونی فرد را آشکار می سازند. در این مقاله قصد داریم ارتباط غیرکلامی و انوع آن را بررسی کنیم.
منظور از ارتباط غیرکلامی، انتقال معنا و مفهوم بدون استفاده از کلام می باشد. بنابراین هر گونه علائم چهره، حرکات بدن، لحن صدا و غیره که سبب شود مخاطب منظور خاصی را برداشت کند، جز ارتباطات غیرکلامی محسوب می شوند. در این رابطه توجه به چند نکته کمک کننده است:
بعضی از کارکردهای مهم ارتباط غیرکلامی به شرح زیر می باشد:
در ادامه انواع ارتباط غیرکلامی مورد بررسی قرار می گیرد.
زبان بدن شاید مهم ترین نوع ارتباط غیرکلامی باشد که خود شامل سه گروه زیرمجموعه است. ۱)حالت های کلی بدن مثل ایستادن، راه رفتن، نشستن یا کج و راست بودن بودن، ۲) علائمی که با بدن مثل دست و پا نشان می دهیم. مثلا علامت پیروزی که با انگشتان نشان می دهیم یا علامت ایست که با دست نشان می دهیم. و ۳)حالت های صورت از قبیل لبخند، اخم کردن، جمع کردن پیشانی، حالت های لب و دهان و ابرو و غیره می باشد.
چشم ها می تواند برای بیان همدردی، لذت، عصبانیت، ابراز علاقه و توجه، صمیمیت، تایید، سلطه و غیره استفاده شود. حتی بزرگی و کوچک شدن مردمک چشم ها می تواند پیام هایی از قبیل خشم، علاقه مندی یا دروغ را منتقل کند. نوع نگاه مثل خیره شدن، دزدیدن نگاه، ریز کردن چشم ها، نگاه زیرچشمی و حتی پلک زدن نیز در زمینه ارتباطی خود معنادار می باشد. بنابراین ارتباط چشمی نوعی از ارتباط غیرکلامی می باشد.
این علائم شامل لحن صدا، تن صدا، سرعت صحبت کردن، میزان بلندی صدا و غیره می باشد که نوعی از ارتباط غیرکلامی هستند. با درک علائم صدا ما می توانیم اشتیاق، هیجان، عصبانیت، غم، بی تفاوتی، پنهان کاری، استرس و بسیاری از حالات دیگر را در فرد تشخیص دهیم. درک و تفسیر درست علائم مرتبط با صدا، یکی از مهارت های مهم گوش دادن موثر نیز می باشد.
توجه به سکوت در صحبت کردن نیز بخشی از ارتباط غیرکلامی می باشد. در فرهنگ غربی تحمل سکوت بیشتری نسبت به فرهنگ خاورمیانه وجود دارد. شرقی های مثل ژاپن برای سکوت ارزش قائل هستند و آن را نوعی خردمندی می دانند. سکوت ابزار قدرتمندی برای سخنران های حرفه ای است که از طریق آن روی پیام خود تاکید بیشتری بکنند. بنابراین ما باید بتوانیم با توجه به زمینه ارتباطی، سکوت افراد را به درستی تفسیر کنیم. گاهی ممکن است سکوت کسی به دلیل عدم اعتماد به نفس باشد و گاهی ممکن است آگاهانه به عنوان ابزار فشار آوردن روی مخاطب استفاده شود.
میزان فاصله ما از افراد به هنگام گفتگو یا حضور در یک محیط اجتماعی بیانگر پیام های زیادی راجع ما می باشد. افراد بسته به موضوع و اهمیت صحبت، اهداف شخصی، فرهنگ خانوادگی و حسی که نسبت به دیگران دارند، فاصله خود را تنظیم می کنند. برای مثال زمانی که شما وارد کلاس درس می شوید و تنها دو یا سه نفر در کلاس هستند، اینکه شما کجا بنشینید نوعی ارتباط غیرکلامی است. افراد برون گرا معمولا دقیقا کنار افرادی که در کلاس حاضر شده اند می نشینند و سرصحبت را هم سریع باز می کنند ولی افراد درون گرا شاید در دورترین نقطه نسبت به افراد حاضر در کلاس می نشینند.
بدن ما بر اساس تفسیری که از شرایط می کنیم، علائم خاصی از خود نشان می دهد که نوعی ارتباط غیرکلامی محسوب می شود. برای مثال هنگام شرم وخجالت سرخ می شویم، هنگام ترس از سخنرانی رنگ مان می پرد، هنگام اضطراب شدیدا عرق می کنیم یا دستمان می لرزد، موقع عصبانیت رگ های گردن متورم می شود و غیره. بنابراین شناخت و تفسیر درست علائم فیزیولوژیک بدن، گام مهمی در جهت توسعه مهارت ارتباط غیرکلامی می باشد.
شامل نوع بدن، قد، وزن، مو، رنگ پوست و جذابیت فیزیکی می باشد. مطالعات زیادی نشان می دهند وقتی شما کسی را جذاب تر می بینید، نسبت او خوش برخوردتر خواهید بود و او را باهوش تر و دوستانه تر از چیزی که واقعا هست می بینید. همچنین اصول جذاب به نظر رسیدن در هر فرهنگ نیز متفاوت است.
چیزی که ما می پوشیم، درمورد شخصیت ما به افراد دیگر اطلاعات می دهد و نوعی از ارتباط غیرکلامی است. لباس، نوع آرایش مو و جواهرات، تاثیر زیادی روی دیگران می گذارد. اینکه هر لباس یا زیور الات را کجا استفاده کنیم نیز معنی دار است. برای مثال لباسی که برای محیط کار مناسب و پسندیده قلمداد می شود، در مهمانی ممکن است بسیار نامناسب باشد. ممکن است برداشت دیگران از شما با توجه به لباسی که می پوشید درست نباشد، اما این یک واقعیت است که به هر حال دیگران راجع پوشش و آرایش ما قضاوت می کنند. بنابراین نیاز است که هم در لباس پوشیدن خود دقت کنید و هم در تفسیر نوع پوشش دیگران از سطح بالاتری از کلیشه های رایج جامعه عمل کنید.
تحقیقات نشان می دهد که همه ما نیاز به لمس شدن داریم. این امر در بزرگسالان به تعادل روانی و روابط اجتماعی کمک می کند و در کودکان برای حس امنیت و حمایت ضروری است. با اینحال در فرهنگ های مختلف، میزان لمس در محیط های اجتماعی بسیار متفاوت است و بیانگر نوعی ارتباط غیرکلامی است. برای مثال در فرهنگ های شرقی و خاورمیانه معمولا خانم ها در محیط عمومی اجازه نمی دهند که کسی آنها را لمس کند. حساسیت به لمس در افراد و فرهنگ های مختلف، در حوزه های روابط فامیلی، روابط حرفه ای، روابط جنسی، روابط اجتماعی و غیره متفاوت است.
نوع نگاه ما به زمان و نقش آن در زندگی شخصی و حرفه ای ما نوعی از ارتباط غیرکلامی محسوب می شود. در کشورهای لاتین ارزش زیادی برای زمان قائل نیستند ولی در فرهنگ اروپای غربی و آمریکای شمالی، زمان به عنوان یک عامل بسیار مهم و باارزش قلمداد می شود. به همین ترتیب افراد مختلف نیز نگاه متفاوتی به زمان دارند. بعضی از افراد بسیار خوش قول هستند و همیشه به موقع در قرار ها حاضر می شوند و بعضی دیگر همواره تاخیر دارند.
افراد مختلف و فرهنگ های مختلف نسبت به بو واکنش های مختلفی نشان می دهند که بیانگر ارتباط غیرکلامی می باشد. برای مثال در کشور آمریکا نسبت به بوی بدن، واکنش ها بسیار منفی می باشد و به همین دلیل از عطر و اودکلن خیلی بیشتر استفاده می شود. سلیقه افراد نیز بسیار متفاوت است. بعضی افراد خیلی دقت دارند که به هیچ وجه بوی عرق یا دود خیابان را نداشته باشند در حالیکه بعضی دیگر بسیار نسبت به این مساله بی تفاوت هستند. میزان و نوع استفاده از ادکلن نیز بیانگر پیام های غیرکلامی زیادی می باشد. برای مثال آقایان معمولا از اودکلن های با بوی تند و تلخ استفاده می کنند و خانم ها از اودکلن های با بوی شیرین.
رنگ در فرهنگ های مختلف معنای مختلفی دارد و بیانگر ارتباط غیرکلامی می باشد. رنگ سیاه در کشورهای خاورمیانه و ایران و آمریکان معنای سوگواری می دهد. ولی در ژاپن رنگ مراسم عذاداری سفید می باشد. فرهنگ های هندی یا آفریقایی علاقه زیادی به استفاده از رنگ های تند و گرم دارند. رنگ قرمز نیز در بسیاری از فرهنگ های نشانه مسائل عاشقانه است. افراد مختلف نیز هرکدام ممکن است بیشتر به رنگ های سرد یا گرم علاقه داشتنه باشند که با تفسیر آنها می توانیم اطلاعاتی راجع این افراد کسب کنیم.
همانطور که قبلا هم ذکر شد همه ما هم به طور ناخودآگاه از ارتباط غیرکلامی استفاده می کنیم و هم به طور ناخودآگاه تا حدی علائم غیرکلامی دیگران را متوجه می شویم. اما یادگیری کامل ارتباط غیرکلامی می تواند نسبتا سخت ولی بسیار موثر، کاربردی و باارزش باشد. بنابراین با اینکه یادگیری ارتباط غیرکلامی سخت است ولی به دلیل مزایای زیادی که دارد می ارزد. علت سخت بودن آن این است که این علائم زیاد هستند و در زمینه ها و فرهنگ های مختلف تفاسیر متفاوتی دارند. اما اگر بتوانیم علائم غیرکلامی مثل ژست و حالت افراد را درک و به درستی تفسیر کنیم، می توانیم حس و منظور واقعی دیگران را متوجه شویم و این امر می تواند در بهبود ارتباطات ما بخصوص ارتباطات کاری بسیار مفید باشد و در نتیجه به موفقیت ما کمک فوق العاده ای کند.
در حقیقت یادگیری ارتباط غیرکلامی مثل یادگیری یک زبان خارجی است. باید زمان زیادی بگذاریم و تلاش کنیم. اوایل چون قصد داریم آگاهانه این کار را بکنیم، حتی ممکن است با توجه به منحنی یادگیری، نسبت به حالت فعلی مان کمی بدتر هم عمل بکنیم. ولی اگر به اندازه کافی انگیزه و پشتکار داشته باشیم قطعا می توانیم در این حوزه رشد کنیم.
نکته آخر اینکه ما در حقیقت دو حوزه را می آموزیم:
سلام
عصبانی ام..
از همتون عصبانی ام...
سر من دعوا میکنید با هم عین مستندهای حیات وحش همدیگه رو میدرید و توی خصوصی مدام پیامهای جلب توجه کردن...
بعد منه داغون و عصبی و خستههه از وضع کار و درس و زندگی... عین سگ پاچه ی همتون رو میگیرم و باز هم متهم هستم که با یکی بیشتر حرف زده ام!!
بعد میگم خب بگو چه مرگته؟ هیچی سکوت... که مگه من حرفی زدم...
آخخخخخ.... کاش میتونستم از تو بگم...
کاش میتونستم جار ت بزنم...
کاش میتونستم به همه ی عالم نشونت بدم..
که تو رو دارم... و از همتون بیزارم...
آخ.....
حالم خیلی بده. از بی تعهدی هاتون حالم بده. از بیشعوری هاتون حالم بده. از همتون بدم میاد...
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده مسکین چو گو نمیآید
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمیآید
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
سلام
امشب شاید مثل شبهای دیگه بود اما... شاید یه نشونه هایی رو بشه پیدا کرد که بتونن دلیل این اتفاق باشند:
1- بی تابی و اشک ریختن از کنترلم خارج شده
2- نگاههای یاس
3- نیت مشکی پوشیدن یکشنبه
4- نوشتن سررسید روزانه یک هفته ی اخیر که اول تا آخرش درد کشیدن بوده ( با وجود همه ی اتفاقهای فوق العاده ای که توی این هفته برام افتاده)
5- محبوبه پرسید: حس میکنم خوب نیستی... و ولش نکرد. ایستاد و شنید...
و من گفتم... ( خوبی بچه های رشد اینه که نیازی نیست چیزی رو اضافی توضیح بدی. خودشون میگیرند مطلب رو. و دیگه همه یه حدی جراحی رو یاد گرفته اند و عموما بلافاصله دستشون رو میذارند روی نقطه ی درد و تا درمانش نکنند رهات نمیکنند. بخاطر داشتنشون خدا رو شاکرم)
اشک ریختم و براش نوشتم. نوشتم و خوند و همدردی کرد. و هیچیکی به اندازه ی او خوب درکم نمیکنه. شاید دو ساعت حرف زدیم و من الان...
ثانیه ها رو میشمارم برای رسیدن فردا. فردا بعد از باشگاه...
نمیدونم چی پیش میاد. ولی دلم میخواد تا اون لحظه این حال خوب فوق العاده رو حفظ کنم. حالی که از شب سال تحویل و اون تصمیم، تجربه ش نکرده ام.
هرچیزی ممکنه پیش بیاد. و من طلب خیر میکنم با همه ی وجودم از پروردگارم...
خدای کعبه ای یکتا/ درود م را پذیرا باش ای برتر و بشنو آنچه میگویم...
...
یاعلی
راستی، همه ی نیتها و نذرها آپ دیت شده اند. برای اطلاعتون :)
سلام
این روزها خیلی سریع در حال عبور کردن هستند که متوجه نشم چطوری دارند میگذرند...
قرار ِ مطب یه اتفاق خوب بود. صفر تا صدش پر از اتفاقهای خوب بود. و بعد از حرفهای توی ماشین، به طرز عجیبی سبک شده ام.
سبک و آرام... حالا (به خصوص بعد از امروز که آخرین امیدم بود) دیگه فقط میشینم تماشا میکنم به سرنوشت...
گه گاه یه چیزهایی به طرز عجیبی متلاطمم میکنه. حتی گاهی چیزی شبیه سونامی ( رسما سر کلاس کاتاستروف و پخش فیلمهای سونامی جیغ میکشم از وحشت!! و حس بی امانی مطلق) . یکی از اونها پست اخیر آبلوموف بود...
مرد مؤمن، آخه اینم جواب بود بهم دادی؟ کُشتی منو شما...
:((((((((((...
پی نوشت:
بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را
هست از طالب فزون درد طلب مطلوب را
کاه را بال و پر پرواز گردد کهربا
نیست در دست اختیاری سالک مجذوب را
حسن را از دیده های پاک نبود سرکشی
می کشد آیینه بی مانع به بر محبوب را
بوته خاری است جنت مو دیدار ترا
سیر چشمی می کند مکروه هر مرغوب را
بی قراری می شود بال و پر موج خطر
نیست جز تسلیم لنگر بحر پر آشوب را
دید تا درد گران سنگ من بی صبر را
شد زبان شکر امواج بلا ایوب را
از شکستن می شود پوشیده در دل راز عشق
پاره کردن می کند سربسته این مکتوب را
پیش روشن گوهران یک جلوه دارد خار و گل
کی کند صائب تمیز آیینه زشت و خوب را؟
سلام
شیما میگه: ولی نرجس، بهت پیشنهاد میکنم "عشق" رو تجربه کنی. حس دوست داشتن و دوست داشته شدن، خیلی خوبه. به تجربه ش می ارزه...
و من... اشک هام دانه دانه میچکه. در سکوت...
سلام
محال ترین آرزو...
پی نوشت:
یه "ر" خالی. بدون عکس...
همیشه بدتر از بد هم وجود داره. اینو باور کردم.
آه...
سلام
... أَسْأَلُکَ بِالْقُدْرَةِ النَّافِذَةِ فِی جَمِیعِ الْأَشْیَاءِ وَ قَضَائِکَ الْمُبْرَمِ الَّذِی تَحْجُبُهُ بِأَیْسَرِ الدُّعَاءِ وَ بِالنَّظْرَةِ الَّتِی نَظَرْتَ بِهَا إِلَى الْجِبَالِ فَتَشَامَخَتْ وَ إِلَى الْأَرَضِینَ فَتَسَطَّحَتْ وَ إِلَى السَّمَاوَاتِ فَارْتَفَعَتْ،وَ إِلَى الْبِحَارِ فَتَفَجَّرَتْ یَا مَنْ جَلَّ عَنْ أَدَوَاتِ لَحَظَاتِ الْبَشَرِ وَ لَطُفَ عَنْ دَقَائِقِ خَطَرَاتِ الْفِکَرِ...
از تو مىخواهم به آن نیروى نافذ در تمام اشیا و حکم استوارت که آن را با آسانترین دعا باز مىدارى،و به آن نظرى که به وسیله آن به جانب کوهها نظر کردى و کوهها بلندى گرفتند،و به زمینها توجه کردى و آنها مسطّح شدد و با آسمانها عنایت فرمودى پس مرتفع گردید،و به دریاها نگریستى پس روان شدند،اى که از ابزارهاى نگاههاى بشر بالاترى و از دسترس دقایق افکار دورى...
دعای بعد از زیارت امام رضا جانم...
هیچی دیگه... همه آرزوهامون رو گفتیم. مستجاب بفرما... آمین
سلام
بفرما.. دیدی :)
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
95.12.18
گاهی وقتا معنیه "هیچی"،
واقعا هیچی نیست.
تناقض یعنی جایی که یه کلمه،
معنیش برعکس خودش باشه...
مثل وقتایی که یه نفر رو صدا می زنی
و بعد از جوابش..
آروم می گی "هیچی"
کی می دونه
توی این "هیچی"،
چقدر "دوستت دارم" جا مونده؟...
مهم نیست چقدر دور،
چقدر نزدیک..
مهم اینه که یه نفر توی زندگیت باشه،
که بتونی صداش کنی
و بهش بگی" هیچی"
دقیقا "هیچی"
پی نوشت:
مکالمه ی امروز ما: 14 اسفند ساعت 7 صبح...
سلام
بعد از دعواهای اون شب و رفتن حسین از گروه، خب خیلی اتفاقات افتاد. مثلا اینکه من اونشب با خیلی از بچه ها حرف زدم توی پی وی. و حسهای خوبی بینمون رد و بدل شد. (که همش جای تو رو خالی میکردم... محبت زیادی دریافت میکردم رفیق...) خلاصه، هی تا آخر شب منتظر شدم که چرا خبری از مسعود نمیشه؟ چرا نمیاد یه چیزی بگه. یه تشری به بچه ها بزنه و جو و آرام کنه. چرا هیچ خبری ازش نیست؟
فرداش یعنی 23 بهمن، روز شهادت روایت 75 روز حضرت زهرا، حدود ساعت 2.40 بعدازظهر پیام مجتبی توی گروه اصولا همه چی رو بهم ریخت...
دوستان لطفا همگی توجه کنید
الان از طریق برادر محترم آقامسعود
متوجه شدم که داداش مسعودمون 24 ساعته که به دلیل مشکلات حاد تنفسی تو بیمارستان بستریه و 14 ساعته که در بیهوشی کامل به سر میبره 😢
از همه ی دوستان شدیدا التماس دعای خیر داشتن و خواستن که برای بهبودیش از خدای منان طلب شفای عاجل کنیم. 🙏😔
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
اولین کاری که کردم این بود که برم چت هاش رو بخونم و بفهمم آیا این همون مشکلیه که چندوقت قبل باهام درباش حرف زده بود؟ و دیدم درسته. همونه... خب دنیا روی سرم خراب شد...
هر کاری از دستمون بر می آمد انجام دادیم.
هیچ خبر خوبی نمیرسه. اصلا حالش خوب نیست...
امشب وقتی داشتم باهات دربارش حرف میزدم اشکم چکید...
درد میکشم از ناتوانی م.
درد میکشم از دنیا.
درد میکشم...
خدایا... مسعود رو بهم برگردون...
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست
شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست
چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟
لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست
با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست
خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست
عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست
عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست
منبع:منزوی،حسین،1385،تیغ و ترمه و تغزل،تهران،آفرینش
پروفسور فلسفه با بسته ی سنگینی وارد کلاس درس شد و بار سنگین خود را روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه
محتویات داخل شیشه خالی کرد.
"در حقیقت دارم جاهای خالی
بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست،توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند
خدایتان،خانواده تان،فرزندانتان،سلامتیتان،دوستانتان و مهمترین علایقتان
چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اماسنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشینتان.
ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند،موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست!"
حالا با من یک قهوه میخوری؟
سلام
صرفا جهت اینکه ثبت بشه:
دو روز تمام سکوت...
پی نوشت:
نرجس..... کجایی؟؟؟؟؟؟.....
دﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﯼ
ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ !!!...
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ !!!...
ﻣﻦ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﻢ !!!...
ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺩﺍﺭﯾﻢ !!!...
ﺩﺭ ﺗﻮ !!!...
ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!...
مثل ﻫﻤﯿﻦ
ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ...
عادل دانتیسم
حس طوفانی یک مـــــوج جـوان دارد عشــق
مثل هر حــادثه در خود هیــــجان دارد عشــق
نه به چشمان قشــــنگ است و نه چیـــزی دیگر
خارج از خط لـــب و چشـــــم نشان دارد عشــق
"دوســـتت دارم" عاشــــق به زبان بازی نیست
شکل پیچیـــــده ای از فن بیان دارد عشــق
صــــبر کن جـــــاذبه تا کار خودش را بکند
مثل افتـــادن یک ســیب، زمـــان دارد عشــق
محمود صادقی
آدمهای خیالباف همیشه حالشان خوب است.
با کسی که دوستش دارند، به میهمانی میروند،
چای مینوشند و میرقصند.
شادِ شادند.
کسی را که دوستش دارند همیشه هست.
نه میرود، نه میمیرد،
و نه خیانت بلد است.
آدم های خیالباف خوشبختترینند.
آنقدر فکر میکنند تا باورشان شود؛
و بالاخره هم روزی جذب میکنند آنچه را که میخواهند...
شیما سبحانی
سلام
اتفاقی که افتاد این بود:
والدینم رفتند سفر
خواهرم و خانواده ش رفتند سفر
تلویزونم خراب شد
تلفن خانه قطع شد
مودم قطع شد
روز عزای عمومی بود و همه چی در حالت التهاب!!
تو رفتی مرخصی... سفر
و امتحان اول بسیار نزدیک بود...
عجب حال بدی عجب حال بدی عجب حال بدییییییییییییییییییییی....
اون روز: 20 دی بود.
امشب بعد از اولین امتحان
بعد از یه غذای خوشمره
تلفن وصل شد
مودم وصل شد
حتی! تلویزونم هم درست شد
و تو زنگ زدی... و عجب حرفهایی زدیم...
دارم فکر میکنم نقاط عطف دارن چقدر زیاد میشن.... و امشب یکی از مهمترین اونهاست...
باید بنویسم... باید بنویسم امشب رو...
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from سارا ]
اینی که عکس پروفایلته لباسه؟
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from narjes srt]
بله
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from سارا ]
باید خیلی دوسش داشته باشی که گذاشتیش پروفایلت
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from سارا ]
خیلی جالبه
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from narjes srt]
😄
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from سارا ]
میخندی ینی اشتباه گفتم
narjes srt, [۱۲.۰۱.۱۷ ۰۰:۰۷]
[Forwarded from سارا ]
دلم برات تنگ شده
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد
در حلقه عاشقان رسیدن
ز آن سوی نظر نظاره کردن
در کوچه سینهها دویدن
ای دل ز کجا رسید این دم
ای دل ز کجاست این طپیدن
ای مرغ بگو زبان مرغان
من دانم رمز تو شنیدن
دل گفت به کار خانه بودم
تا خانه آب و گل پریدن
از خانه صنع می پریدم
تا خانه صنع آفریدن
چون پای نماند می کشیدند
چون گویم صورت کشیدم
آهنگ:حلقه عاشقان/
آلبوم: موسیقی متن فیلم "شهرآشوب"
صدای: همایون شجریان/
آهنگ: محمدرضا درویشی
سلام
خدا میدونه چی بهم گذشت.
خدا میدونه امروز چقدر دوویدم.
خدا میدونه چقدر استرس تحمل کردم.
خدا میدونه چقدر برنامه ریزی کردم و توی خواب و بیداری برنامه چیدم.
خدا میدونه از کِی دارم بهش فکر میکنم.
اما...
امشب؛ هزار بار بهتر از چیزی که حدسش رو میزدم و انتظارش رو داشتم به بهترین وجه ممکن اتفاق افتاد و برگزار شد و گذشت.
و...
خدایا متشکرممممممممممممممممممممممممممممم
سلام
هنور هم با عاشقانه های "به رنگ ارغوان" گریه میکنم...
هنوز قلبم فشرده میشه و...
هنوز دلم میلرزه...
هنوز...
و باورم نمیشه این "هنوز " ها رو....
و نه همین....
جهان را میشود در یک نگاه خلاصه کرد
میشود از ان سوی فاصله ها
به امید مهربانی های کسی
شاد شد و لبخند زد
میشود راز شد شعر شد
میشود هم مسیر رود شد
میشود تا انتهای قصه ها
با دوستی هم سرود شد
میشود به دنیا
چشمکی جانانه زد
با دوست لبریز شور شد ...
نیلوفرثانی
"حسین منزوی"
سلام
خیلی سال پیش. همون اول ها، یه وبلاگ ساختم با چه ترس و لرزی... و توش فقط از "او" مینوشتم.
اون موقع ها چیزی به اسم "قیدارخان" وجود نداشت. البته "او" بود.
به انگلیسی مینوشتم.
همیشه هم یه تصویر زیر مطلبها بود.
تقریبا همه ی پستها مملو بود از دلتنگی
و شاید اسم خیلی از پستها یک کلمه ی ثابت بود... :
loneliness
پی نوشت:
هیچی.. فقط خواستم بدونی...
سلام
وقتی یک آدم میشود همه ی دنیای یک آدم دیگه (که قراره آخرت هم رو هم بسازند...) ، آیا از نظر شرعی، عرفی، قانونی، اخلاقی، و ... حقی بر گردن ش هست؟
چه حقی؟؟؟
و بیعة له فی عنقی...
پی نوشت:
(هیچ تصویری که بتونه منظورم رو برسونه پیدا نکردم. اما تا صبح به این ماجرا فکر میکردم تا نوشتمش..)
32. وَ أَمّا حَقّ الصّاحِبِ فَأَنْ تَصْحَبَهُ بِالْفَضْلِ
مَا وَجَدْتَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ إِلّا فَلَا أَقَلّ مِنَ
الْإِنْصَافِ وَ أَنْ تُکْرِمَهُ کَمَا یُکْرِمُکَ وَ
تَحْفَظَهُ کَمَا یَحْفَظُکَ وَ لَا یَسْبِقَکَ فِیمَا
بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ إِلَى مَکْرُمَةٍ فَإِنْ سَبَقَکَ
کَافَأْتَهُ وَ لَا تُقَصّرَ بِهِ عَمّا یَسْتَحِقّ مِنَ
الْمَوَدّةِ تُلْزِمُ نَفْسَکَ نَصِیحَتَهُ وَ حِیَاطَتَهُ وَ
مُعَاضَدَتَهُ عَلَى طَاعَةِ رَبّهِ وَ مَعُونَتَهُ عَلَى
نَفْسِهِ فِیمَا لَا یَهُمّ بِهِ مِنْ مَعْصِیَةِ رَبّهِ ثُمّ
تَکُونُ عَلَیْهِ رَحْمَةً وَ لَا تَکُونُ عَلَیْهِ عَذَاباً
وَ لا قُوّةَ إِلّا بِاللّهِ 32. و اما حق هم صحبت این است که چندان که راهى مىیابى و
توانى با احسان با او هم صحبتى کنى وگرنه دست کم به انصاف با
او رفتار کنى و او را به اندازهاى که گرامىات مىدارد،
ارجمند شمارى و همان گونه که تو را نگه مىدارد نگاهش دارى، و
در هیچ گرامیداشتى در میانه شما بر تو پیشى نجوید و اگر
پیشدستى کرد، جبرانش کنى و تا آنجا که شایستگى دارد در دوستى
او کوتاهى نورزى. خود را بر آن دارى که خیرخواه و نگهدار و
یاور او در فرمانبردارى پروردگارش، و کمک او به خویشتن در
اینکه نافرمانى پروردگارش نکند، باشى. سپس (باید بر او) رحمتى
باشى نه زحمتى. و لا قوة الا بالله (و نیرویى نیست جز به خدا.)
36. وَ أَمّا حَقّ الْخَلِیطِ فَأَنْ لَا تَغُرّهُ وَ لَا
تَغُشّهُ وَ لَا تَکْذِبَهُ وَ لَا تُغْفِلَهُ وَ لَا
تَخْدَعَهُ وَ لَا تَعْمَلَ فِی انْتِقَاضِهِ عَمَلَ الْعَدُوّ
الّذِی لَا یَبْقَى عَلَى صَاحِبِهِ وَ إِنِ اطْمَأَنّ
إِلَیْکَ اسْتَقْصَیْتَ لَهُ عَلَى نَفْسِکَ وَ عَلِمْتَ أَنّ
غَبْنَ الْمُسْتَرْسِلِ رِبًا وَ لا قُوّةَ إِلّا بِاللّهِ 36. اما حق معاشر تو(8)
این است که او را نفریبى و با وى دغلى در کار نیارى و به او
دروغ نگویى و غافلش نسازى و نیرنگش نزنى و چون دشمنى که ملاحظه
طرف خود را نمىکند به کارشکنى او نپردازى و اگر به تو اطمینان
کرد تا آنجا که توانى برایش بکوشى و بدانى که مغبون کردن کسى
که (به تو) اعتماد کرده مانند ربا خوردن است. و لا قوة الا
بالله (و نیرویى نیست جز به خدا.)
47. وَ أَمّا حَقّ مَنْ سَرّکَ اللّهُ بِهِ وَ عَلَى یَدَیْهِ
فَإِنْ کَانَ تَعَمّدَهَا لَکَ حَمِدْتَ اللّهَ أَوّلًا ثُمّ
شَکَرْتَهُ عَلَى ذَلِکَ بِقَدْرِهِ فِی مَوْضِعِ الْجَزَاءِ
وَ کَافَأْتَهُ عَلَى فَضْلِ الِابْتِدَاءِ وَ أَرْصَدْتَ لَهُ
الْمُکَافَأَةَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ تَعَمّدَهَا حَمِدْتَ
اللّهَ وَ شَکَرْتَهُ وَ عَلِمْتَ أَنّهُ مِنْهُ تَوَحّدَکَ
بِهَا وَ أَحْبَبْتَ هَذَا إِذْ کَانَ سَبَباً مِنْ أَسْبَابِ
نِعَمِ اللّهِ عَلَیْکَ وَ تَرْجُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ خَیْراً
فَإِنّ أَسْبَابَ النّعَمِ بَرَکَةٌ حَیْثُ مَا کَانَتْ وَ
إِنْ کَانَ لَمْ یَتَعَمّدْ وَ لا قُوّةَ إِلّا بِاللّهِ 47. و اما حق کسى که خداوند به وسیله او و به دست او تو را شاد
ساخته این است که اگر او خود قصد شادسازى تو را داشته نخست خدا
را بستایى و سپس او را به اندازهاى که سزد سپاس دارى و او را
به سبب تقدم در آغاز کردن پاداش دهى و (یا) در مقام پاداش دادن
به او باشى، و اگر قصد آن را نداشته (و ناخودآگاه شادت کرده)
خدا را بستایى و سپاس دارى و بدانى این از جانب خداست که تو را
بویژه از آن شادمانى بهرهمند داشته است و او را (هم) از آنجا
که یکى از اسباب نعمتهاى خدا بر تو شده دوست بدارى و از آن پس
خیرش را بخواهى زیرا اسباب نعمتها بر جا باشند و هر چند خود
قصد نداشته باشند برکت هستند. و لا قوة الا بالله (و نیرویى
نیست جز به خدا.) رساله حقوق امام سجاد علیه السلام
سلام
6 سال طول کشید که همه ی ضمیرها یه " ما" تبدیل بشه...
فقط اشک و اشک و اشک.....
و نه همین!
پی نوشت:
for Her
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
پی نوشت:
حالتو خریدارم...
یاعلی... هفته ای که با نام جد و پدرتون و شما آغاز بشه این هم میشه شب اول هفته ش...
نک ناز ز من و نیاز از عشق
قبله منم و نماز از عشق
از لاله نماز صبح خیزد
وز چشم شقایق اشک ریزد
بوی تو تراود از زبانم
ریزد گل یاس از دهانم
خندد در زندگی به رویم
بندد در غم به گفتگویم
ریزد سحر، عطر عشق بر باد
شیرین کند آرزوی فرهاد
آهستهترک، که یار خفته است
ای مرغ! مخوان، بهار خفته است
ای روز! تو را به جان خورشید
ای شام! تو را به جان ناهید
ای تشنه! تو را به آب سوگند
ای عشق! تو را به خواب سوگند
جز عشق دگر سخن مگویید
غیر از گل عاشقی مبویید
هان خسته و مانده در کویر است
آهوی نگاه، اگر اسیر است
زان پیش که سر بریدش از تن
آبی بدهیدش از دل من
آبی که ز چشم عشق جوشید
آهوی دل منش بنوشید
نوشید صدای عشق را جان
پرواز گرفت به سوی جانان
جانان من، آفتاب فرداست
عشقم نفس صدای دریاست
من آب، ز چشم باغ نوشم
تن را به شب، آفتاب پوشم
سربداران تمام شد...
1.45 بامداد
اونم امشب...
سلام
narjes :
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دلِ من رفته که جان در بدنی...
اوی قیدار خان:
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عجب زیر دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست
7 صبح/ 3 آبان 95
پی نوشت:
365 روز بعد از "چسبیده به بالای صفحه اول"، برداشته شد...
سلام
باشه/ باشه/ شما/ است/ بودید/ میدیدید/ و...
من دوستت دارم....
سلام
امروز گذشت. به دعای تو سهل و یسر و یسیر گذشت.
- یاس از 10 صبح تا 8 شب با من بود. دختر من بود.
- دورهمی دوستان عزیزم رو از دست دادم. بدجور دلتنگشونم.
- پایم رو توی مهمونی مامان نذاشتم.
- یه کمی مشقهای دانشگاه رو جلو بردم.
- عکس فسقلکها رو فرستادم.
- تو دلتنگم شدی!!
- کلاسم کنسل شد.
- خسته ام اما خوبم.
- پرهام زود از حمام آمد بیرون...
و نه همین!
سلام
با تو بودن بهترین بودن دنیاست...
و نه همین!
پی نوشت:
نبرد عقل و دل. 40 دقیقه تا خانه
سلام
اولین عکس العملم به این اتفاق، فرار کردن مطلق خواب از چشمانم هست...
و دومین عکس العمل؛ بی خوراک شدن! امروز بعد از دو روز غذا خوردم! (1مهر)
* نام پست برگرفته از یکی از ابیات "رهی معیری" ست.
پی نوشت:
بعد سه سال، اصلا انگار نه انگار ... جوری بحث شروع شد که گویی دیشب تمام شده و صبح ادامه پیدا کرده. :)) الهی شکررررررر
سلام
آخه چرا من امروز اینقدر حالم بده؟؟
دارم میمیرم خب....
(مربوط به پست قبل!!)
ول کن دیگه...
سلام
ای بابااااا, موسیقی فوق العاده ی وبلاگهای سابقم رو پیدا کردم...
فیلَم یاد هندستون کرده... دلم گرفت... چرا اینجا نمیشه روی وبلاگ موسیقی گذاشت؟؟؟
کاش میتونستم حداقل لینکش رو بذارم...
:(((
بعدا نوشت:
الان دوست خوبم یه راهی نشونم داد که میشه اینجا هم موسیقی روی وبلاگ گذاشت. باید مقداری پول بپردازم. فکر کردم:" چقدر می ارزه؟؟" و به خودم جواب دادم:" وقتی اون نظری وجود داشته باشه می ارزه. و چون الان نیست پس نمی ارزه."
نتیجه اینکه: نمی ارزه...
...
و نه همین...
سلام
اتاق کاملا تاریکه و تنها نور مالِ مانیتوره. مگس آمد و نشست روی مانیتور...
و...
باز همه چی بهم ریخت...
...
.....
.......
و نه همین...