چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

کارتون های کودکی

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ

سلام

قبلا این پست رو در قالب یک کامنت در وبلاگ دوستی گذاشته بودم که الان اینجا برای خودم میذارمش+ کمی تغییرات :)

ترتیب خاصی نداره. هرچی یادم آمده نوشتم:


بامزی رو خیلی دوست داشتم باعث شد عسل خور بشم! و عاشق شلمان بودم/

بنر که عاشقانه دوستش داشتم (و دارم!). و حس میکردم همیشه باید به نصیحتهای عمو جغد شاخدار خوب گوش کنم. از محبوبترین کارتونهای زندگیمه.

میشا ی دهکده ی حیوانات رو خیلی دوست داشتم. خنده هاش سر ذوقم میاورد. کلا بزرگ منشی و کدخدا منشی پدر او که خیلی هم شبیه پدر پسر شجاع بود برام جالب بود./

خانواده ی دکتر ارنست هنوز هم یکی از فانتزی های زندگیمه! خیلی خیلی ازش چیز یاد گرفتم. و بارها توی سفرهای گاها اکتشافی از اون آموخته های کودکی استفاده کردم/

وای رامکال. جانم. یعنی فقط جانم. فکر کنم اون زمان دل هر کدوممون یه حیون خونگی مثل رامکال میخواست! /

بچه های مدرسه والت بیشتر غمگینم میکرد بس که درونش غم خانواده ها به نمایش میامد. خیلی از پسرک شاگرد اول که خوشگل هم بود خوشم میامد! ولی شاید انریکو یه محرک بوده که عادت به خاطره نویسی و روز نویسی وارد ناخداگاه ذهنم بشه./

توی زنان کوچک خیلی از کتی خوشم میومد. چون رفتارهای خیلی دخترونه ای نداشت. از درخت آویزون شدنهاش بی نهایت به هیجانم میاورد/

اخ جودی جودی جودی و ... جودی و بابالنگ درازش. تمام قد مقابل این کارتون می ایستم.../

توی همون سن و سال ِ حنا, یه دامن چهاخونه ی پشمی قرمز داشتم که هر وقت میپوشیدمش, مامان موهام رو از پشت میبافت و توی خونه حنا صدایم میزدند. در واقع حنا ی مامان و بابام بودم! در حالی که اصلا اون خانمی و حرف گوش کردنهای حنا مطلقا در درونم نبود!!/

با اینکه برونکا به غایت وحشتناک بود و هنوز هم به نظرم وحشتناک میاد! ولی شجاعت چوبین رو و پریدن های مداومش رو خیلی دوست داشتم. توی مدرسه چوبین صدایم میکردند و بچه ها برایم یه ساعت دایره ای با یه ستاره رویش درست کرده بودند که چیزی ازش کم نداشته باشم!!/

لی لی بیت هم بسیار برام پسرک بسیااار جذابی بود! و همیشه آرزوی سوار شدن مونگا مونگا رو داشتم!!/

اما نمیشه از سرندیپیتی اسم نبرم. وقتی پسرک ناظم دبستانمون من رو به این نام صدا میکرد.../

توی این جدیدی ها هم, کارخونه ی هیولاها, عصر یخبندان, داستان اسباب بازی و وودی ش رو خیلی دوست دارم.

بابا آپارات داشت (داره). اون موقعها که هیچیکی دوربین فیلم برداری نداشت ما کلی فیلم خانوادگی داریم و یک عالم فیلمهای مستند و داستانی و یک دونه هم کارتون توی نوارهای 8 میلیمتری... اسم اون کارتون:"بزرگترین فوتبال قرن" بود. بارها و بارها و بارها توی مهمانی های خانوادگی و تولدها و خصوصی برای خودمون توی خونه آنرا دیده ام. حتی صدای نفس نفس زدن شخصیتهاش رو هنوز حفظ هستم.

چند وقت قبل که بابا آپارات رو درآورده بود که بهش رسیدگی کنه، خواهش کردیم دوباره "بزرگترین فوتبال قرن" رو ببینیم. پخش صوت آپارات خراب شده بود. خودمون هر کدوم مسؤل دوبله ی یکی از شخصیتهاش شدیم. جیغ میزدیم و ذوق میکردیم. عضو تازه وارد به خانواده مون با تعجب و دهان باز به این حال ما نگاه میکرد. کل کودکی مون مرور شد...


پی نوشت:

1- کارتونهایی رو که دوست نداشتم یا حس خوبی بهشون ندارم رو اصلا ننوشتم.

2- میشه درباره ی برنامه های عروسکی و برنامه های تولید داخل هم چنین پستی رو نوشت...

3- با دانستن نظر و احساس ادمها درباره ی کارتونهای کودکی شون ( و اتفاقات کودکی شون) ، میشه تقریبا شخصیتشون رو شناخت. چون همه ی ما همیشه همون کودک رو یه جایی درون قلب و ذهنمون با خودمون همراه داریم تا آخر عمر...






  • ۹۴/۰۶/۲۴
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی