چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

حکایت پدر کشتگی...

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ب.ظ

سلام

یهو وسط خاطرات و قصه های اربعین لازمه که این مطلب رو بنویسم. و دلیلش این قسمتهای اخیر سریال کیمیاست...

"خرمشهر" برام یه نقطه ی عطف هست. یعنی حسم  بهش صرفا احساسی نسبت به یکی از شهرهای کشورم نیست. یه چیزیه ورای این حرفها. یه چیزی که بسیار عمیق و غمگینه. یه چیزی که باعث میشه هرجا هرچی دربارش نوشته بشه یا ساخته بشه یا گفته بشه، حتما میبینم و میخونم و حضور پیدا میکنم. زمانی که این شهر زیبا داشت مقاومت میکرد و بعد اشغال شد، اولین روزهای تشکیل و بوجود آمدن من بود. ولی انگار که با همه ی عمق وجودم این درد رو چشیده ام. که اینطور نسبت بهش حساسم...

این قسمتهای سریال کیمیا رو دارم دنبال میکنم. و همه ی انچه از این روزهای خرمشهر خونده و دیده ام داره برام مرور میشه و هر شب باز قلبم به شدت مچاله میشه و اشکم جاریه... من این درد رو خوب میفهمم...

بارها این عبارت رو توی خاطراتم خونده اید که با یه شوک شدید نوشته ام:" من نمیفهمم اینجا این موقع چه خبره...." این قیدِ "اینجا" و "این موقع" دلیل داره که نوشته ام... قرار بود این حرف رو آخرهای سفر بنویسم. اما حالا لازمه که توی این پست جداگانه نوشته بشه...

توی سفرهای قبلی م به عراق، مهمترین حسی که از مردم دریافت میکردم (منظورم از مردم، همه جور آدمی یه. از راننده و مسولان هتل و خدمه و فروشندگان و مردم عادی گرفته تا خدام حرمها (که شاید از همه بدتر هم بودند!!))، حس توهین و پدر کشتگی بود!!! گاها به لفظ هم می آمد... یه حس عرب عجم مسخره که نمیفهمیدم. البته خوب میفهمیدم... خوب...

مثلا آنها به کشور ما تجاوز کردند. و طی هشت سال هرررررر غلطی که دلشون خواست سر مردم بی پناه و مظلوم ما آوردند اما بعد از گذشت سالها وقتی الان به شرایط دو کشور نگاه میکنند هیچ قابل مقایسه نیست... هیچ جوره... و این باعث خشمشون میشه. اینو میفهمم...

خب با همین پیش زمینه ی ذهنی به این سفر رفتم که دیدم اوووه این موقع انگار کلا همه چی تغییر کرده!!! و این رو نمیفهمیدم!!

اما یه چیزی که اصله اینه که، یه چیزهایی رو نمیتونم هیچ جوره فراموش کنم. نمیتونم وقتی یادم میفته که توی خرمشهر چه جنایتهایی کردند، نمیتونم بگذرم... وقتی یاد ..... ولش کن... بقیه ش بره پشت همین سه نقطه هایی که تا ابد درونش درد و حرفه...

خلاصه که باید مینوشتم اینو. که با وجود اینکه  این روزها دارم از خوبی های مردم عراق در ایام اربعین مینویسم، هر شب یادم میفته که چی سرمون آورده اند. و لعنت ازل و ابد رو میفرستم به اونی که همین پس فردا سالگرد به درک واصل شدنشه و همه ی اونهایی که این دیوانه ی زنجیری رو تحریک کردند که به این تجاوز دست بزنه...

خشمگینم. و غمگین...

  • ۹۴/۱۰/۰۷
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی