حال حالای من (4)
سلام
فردا روز اولین آزمون کتبی هست. گفتگوهای درونی داره میکشتم... نیاز دارم که مدام بهم یادآوری بشه:" اگه او بخواد میشه و اگه نخواد نمیشه..." الان حالم اینو میخواد...
اصل این شعر این هست و آقای “محسن رضوانی” سروده اند.
شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد
جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد
شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را
برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد
درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش
که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد
شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد
و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد
منم مشبه تشبیه های فوق و ای کاش
که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت
دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد
همیشه وقت زیارت ، شبیه پهنه دریا
تمام صورت من در پی کرانه بیفتد
شبیه رشته تسبیح پاره ، دانه اشکم
به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد
ولی عهد دلم نه ، تو شاه کشور قلبی
که با تو قصه جمشید، در فسانه بیفتد
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد
الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد
- ۹۵/۰۲/۲۱