چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

یک اعتراض مدنی!

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ق.ظ

سلام

دیروز توی مسیر برگشتن از باشگاه یهو اتوبوس شرکت واحد به پت پت افتاد و ایستاد. بلاخره راه افتاد ولی با سرعت زیر ده کیلومتر بر ثانیه!! حدود 20 نفر آدم توی اتوبوس بودند. و کسی اعتراضی نداشت. ساعت 5 عصر بود و هوا داغ! آمد و آمد و یهو به خودم آمدم که... وااا این داره کجا میره؟ چرا نپیچید سمت مسیر همیشگی؟!! باز کسی حرفی نزد. اما تقریبا همه متوجه تغییر مسیر شده بودند. رفت و رفت... تا جایی پرت و نزدیک به خارج شهر (که میدونستیم اونجا پارکینگ شبانه ی اتوبوسهاست) پیچید توی یک جاده ی انحرافی و توقف کرد.

راننده گفت:" لطفا پیاده بشید برم بنزین بزنم و بیام" !!!!!!!!!!!!!!!!!!! و همه پیاده شدیم. باز در سکوت نسبی! حالا تازه صدای من در آمد : یعنی چی؟؟  یعنی این یه مدل رو تا حالا تجربه نکرده بودم!! چرا زنگ نزد یه اتوبوس بیاد ما رو ببره؟ چرا هیچ خبری نداد که داره ما رو کجا میاره؟ چرا ما رو نزدیک محل پیاده نکرد که خودمون با یه وسیله ی دیگه بریم سر زندگی مون؟ چرا؟ چرا ؟ چرا؟ دختر بغلی م گفت:" خانم شما چقدر ایده آلیستی!!" بعد فکر کردم... واقعا ایده آلیستم؟ ایا این کمترین حق شهروندی من نیست؟

عجبااا

خیلی به ندرت ماشینی از اون مسیر عبور میکرد. و جالب این بود که اینهمه آدمِ معطلِ کنار بیابون اصلا توجه کسی رو جلب نمیکرد!! داشتم شاخ در میاوردم!! بدتر اینکه یه ماشین پلیس رد شد. بهش گفتم: آقا رسیدگی کنید لطفا! گفت: چی شده؟ گفتم:" اتوبوس ولمون کرده که بره بنزین بزنه. هنوز نیامده!"  گفت: به 137 زنگ بنزنید. به ما ربطی نداره!!!!!     وااای خداااا...

20 دقیقه بعد در زمانی که داشتیم با همسفرانِ آرام و صبور و خوش اخلاق فکر میکردیم که خب حالا چکاری میشه انجام داد؟ آقای اتوبوس تشریف آوردند!! همه که سوار شدیم، عذرخواهی کرد بلند. و راه افتاد. همه خندیدند...

همه ی مسیر رو برگشت و از ابتدای مسیر ایستگاه به ایستگاه مسافر تخلیه کرد. و من داشتم فکر میکردم که چقدررر از این شرایط راضی نیستم...

تصمیمم رو به خانم بغلی گفتم. گفتم که :" من نمیخوام کرایه بدم! ولی اگه توهین کنه, کرایه م رو میدم. (و توی دلم گفتم: در اون صورت راضی نیستم و کرایه دادنم از ترس بی ابرویی هست!)" چیزی نگفت.

ارام بودم. هیچ خشمی نداشتم. همه ی مسافرها کرایه شان را (با وجود غر های اولیه) پرداختند. رسیدم به ایستگاه م... کیف پولم رو گرفتم دستم و رفتم جلو.

کنار دستگاه کارت زدن ایستادم. خسته نباشید گفتم. عذر خواستم و گفتم: با اجازتون من نمیخوام کرایه بدم! راننده یه نگاهم کرد. سکوت کرد. لبخندی زد و با مکثی طولانی گفت: خواهش میکنم. هرطور میلتونه! (حس کردم اعتراضم رو نفهمید!) گفتم:" ان شاء الله دیگه از این جور اتفاقها نیفته!" چیزی نگفت. گفتم:" ببخشید!" و پیاده شدم.

تا خونه فکر میکردم که: خداقلی کاری که میتونستم برای اعتراض به بی توجهی مردم به مسولیتشون و حقی که به گردن دیگران دارند نشون بدم؛ همینی بود که کردم!

حالم خوب بود و حالم بد بود...


  • ۹۵/۰۵/۲۲
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی