چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

کحایید؟ کِی میایید؟*

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ب.ظ

سلام

اوضاع امسال یه مقدار عجیبی پیچیده شده.

ماااهها قبل (نمیدونم واقعا چند ماه پیش) یه گروه تلگرامی درست کردیم و اسمش رو گذاشتیم: " آماده میشیم برای اربعین انشالله". و 5 عضو داشت.

دلیل تشکیل این گروه این بود که به یکی از اعضا امیدواری بدیم که انشالله دیگه امسال پدرش اجازه میده که بیاد اربعین...

همه ی این مدت این بچه بی تابی کرد. پستهای مرتبط گذاشت... روزها گذشت و گذشت و هرچی نزدیکتر میشیدیم اوضاع ش خیلی بدتر میشد...

اینکه چه کارهایی کردیم، چه تدابیری اندیشیدیم، چه پلتیکهایی زدیم، چه جلسه هایی تشکیل دادیم و و و ... که بتونیم راهی برای دریافت رضایت از پدرش بگیریم، بماند...

به هر حال، چهارشنبه ی گذشته ( 5 ابان) بعد از ظهر باهام تماس گرفت. گریه میکرد. گفتم:" خب؟؟" گفت:" بابام اجازه داد...

اوکی. در زمانی که ما منتظر دریافت ویزا بودیم، او تازه داشت مدارک پاسپورتش رو آماده میکرد...

اینها در حالی هست که افسانه 2 ابان زحمت کشیده بود و بلیط قطارهامون رو هم به چه زحمت و مصیبتی جور کرده بود... اتوبوسی به اهواز! 16 نفر! در دو روز!! هیچ دو نفر هم نزدیک به هم نیست چه برسه کنار هم!!! (هر کدوم یه جای قطار افتاده ایم!) + بعدا افسانه بهم گفت که یک بلیط اضافه برای منصوره گرفته که شاید باباش اجازه بده...

حالا، دخترک برای خودش مدام یار جمع میکرد... که نه پاس داشتند و نه بلیط...

اوضاع چنان پیچده شده که خدا میدونه... ما معظل شدیم تا دیروز که بلاخره افسانه برای ویزا اقدام کرد. پوستش رو کندند... بیچاره ش کردند تا روال انجام شد. حالا جالبه که میگن اجازه ی خروج از خوزستان رو نخواهیم داشت!!!!

به چه مصیبتی؛ شنبه (8 ابان) برای دو همراه منصوره خانم بلیط قطار جور شد...

امروز (10 ابان) هنوز خبری از پاس اینها نیست...

برای گرفتن ویزا حداقل سه روز زمان نیاز هست... و این یعنی اگه نجبنند؛ به ما نخواهند رسید...

حاجی ستایش از اون طرف دنبال پیدا کردن آشناست که بتونیم از چزابه یا شلمچه رد بشیم...

خون خونم رو میخوره از اینهمه بی نظمی و بهم ریختگی اوضاع...

افسانه ی بنده ی خدا اونقدر حرص خورده و اونقدر با زمین و زمان بخاطر ما جنگیده که دیگه صداش در نمیاد... همه ی زحمتهای همهههه گردن افسانه است...

اینکه امسال با اینهمه آدم و اینهمه مشکلات قبل سفر چی میخواد سرمون بیاد رو نمیدونم...

فقط کاش پذیرفته بشیم...

نمیتونم روی هییییییییچ کاری متمرکز بشم.

آشوبم...


آرامش تویی...


پی نوشت:

اسم پست: جمله ی ابوحیدر هست در تماس دیشب با افسانه......

همه بی تابیم...


10 ابان/ 2 ظهر

  • ۹۵/۰۸/۱۰
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی