چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

شهد رمضان (جزء 12)

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ایات 6 تا آخر سوره هود و سوره یوسف تا آیه 52


- عرش خدا روی اب قرار داره تا شما را بیازماید که کدامتان عمل بهتری انجام میدهید... خوب از همین اول خدا یه تست هوش مطرح میکنه..., عرش روی آبه؟؟؟, آب یعنی چی؟؟؟, تازه این کار رو کرده برای اینکه ما رو بسنجه؟؟؟؟؟؟؟ بهش فکر کنید... (7)

- باز هم گلایه خدا از آدمها که وقتی دچار سختی میشن, با تمام وجود موحد میشن اما وقتی مشکلشون حل میشه, انگار نه انگار که خدایی هم هست... مگر کسانی که صبوری میکنند و کار خوب انجام میدهند... (8-11)

- نکنه بخاطر این حرفهایی که میزنند غصه بخوری... نه عزیـــزم, وظیفه تو فقط هشدار دادن به اونهاست... (12)

- یه آیه تهدی دیگه... اما اینبار برای 10 سوره مثل قران, اگه راست میگید, بسم لله... (13)

- داستان حضرت نوح(ع): تو که یه آدمی مثل ما, دور و وریاتم که یه مشت اراذلند, شماها برتری خاصی ندارید که بخوایید فرستاده خدا باشید..., من چیزی از شما نمیخوام, اینا رو هم از خودم نمیرونم..., ای نوح بحث و جدل بسه, این عذابی که وعدشو میدی بیار ببینیم چیه..., ای نوح اینا دیگه ایمان نمیارن, بخاطر کارهاشون نا امید نشو, جلوی چشم ما کشتی بساز..., دیگه هم با اینا حرف نزن, مدام رفتند و اومدن و تیکه انداختند..., امر که عذاب که آمد, اول آب از تنور جوشید..., سوار آن شوید به نام خدا روان میشود و متوقف میگردد (لفظ بسم الله), ارتفاع موج اندازه کوهها بود..., پسره رفته بالای بلندی فکر هم میکنه غرق نمیشه..., داشتند باهم حرف میزدند که یه موج میاد و ... , کل ماجرای پایان یافتن طوفان در 4 عبارت در حد بالای ادبی... , پسرم جزو اهل بیت من نبود؟؟؟؟؟؟؟, نه نبود.... ببخشید درباره چیزی که نمیدونستم سؤال کردم, اگر به من رحم نکنی و منو نیامرزی حتما از زیانکاران هستم ها...,بیایید پایین و خوش و خرم زندگی کنید..., پیامبر این جزئیات ماجرای نوح رو قبلا کسی نمیدونسته و من برای اولین بار به تو وحی کردم... (حضرت نوح 950 سال پیامبری کرد و در این مدت فقط 80 نفر به او ایمان آوردند....,یعنی حدودا هر 100 سال یک نفر... و تو این مدت نسلهای زیادی آمدند و رفتند همه کافر... و هرکاری هم کردند که نوح رو از سر راه بردارند... نشد...) (25-49)

- داستان حضرت هود(ع): برادرشان... اگر استغفار کنید و توبه نمایید, باران فراوان بر شما خواهد بارید و بر قدرت و توانتان خواهد افزود... (تأثیر گناهان بر وقوع بلاهای جوی و محیطی...), خدایان ما خُلِت کرده اند... (ببخشید اینطوری نوشتم ها, همینطوری گفته اند...) (51-60)

- داستان حضرت صالح(ع): برادرشان..., تو قبلا آدم خوب و مورد اعتماد و راستگویی بودی..., این ناقه خداست..., پِی اش کردند... (شتر را سر نمیبرند, از دور چیز تیزی به گردنش پرتاب میکنند, خون سریع میرود تا حیوان جان بدهد, به این نوع کشتن میگن,پِی...), سه روز مهلت برای توبه..., با صیحه طوری مردند که گویا هرگز نبودند... (61-68)

- داستان کوتاهی از حضرت ابراهیم(ع): فرستادگانی همراه با بشارت پیش ابراهیم امدند... سلام علیک کردند و نشستند... خیلی زود یه گوساله بریان سر سفره آورده شد... ابراهیم وقتی دید به غذا دست نمیزنند, ترسید... نکنه دشمن هستند, نباید تعارف رو رد میکردند..., گفتند نترس, ما فرستادگانی هستیم با دو مأموریت ,یکی برای عذاب قوم لوط, ساره انجا ایستاده بود و خندید, و دیگری برای مژده پسری به شما به نام اسحاق و بعد از او یعقوب..., ساره گفت مگه ممکنه؟, گفتند از کار خدا و رحمت و برکتی که به خانواده شمات داده,تعجب میکنی؟, وقتی ترس ابراهیم ریخت, شروع کرد با فرشته ها درباره قوم لوط بحث کردن, آخه ابراهیم خیلی صبور و دلسوز و بازگشت کننده به سوی خدایش بود..., ابراهیم, کوتاه بیا, امر عذاب حتمی انها صادر شده... (69-76)

- داستان حضرت لوط(ع): وقتی فرستاده ها پیش لوط آمدند, خیلی غصه خورد و (پیش خودش گفت) امروز چه روز سختیه..., قومش به سمت مهمونها حمله ور شدند, لوط اومد جلو و گفت تورو خدا آبرومو نبرید, بیایید این دختران من رو بگیرید, بین شما یه جَوون مرد نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ , قومش گفتند ما هیچ میلی به دخترای تو نداریم, خودت خوب میدونی ما چی میخواهیم..., لوط با غصه فراوون گفت, کاش یه قدرتی داشتم یا پناهگاه محکمی بود که بهش پناه ببرم... (امام صادق (ع) میفرمایند: منظور لوط از "قوۀ" , حضرت صاحب الزمان (عج) و از "رکن شدید" , 313 نفر یاران ایشونه...., لوط برای ظهور دعا کرده.... ,آرزو کرده که کاش کمک و یاری داشت..., الهی بمیرم... من هروقت این ایات رو میخونم, خیلی خیلی دلم میگیره... ترس از آبروریزی برای یه آدم محترم خیلی سخته چه برسه که با مهمون غریبه و یه همچین ماجرایی باشه... لوط خیلی دلش شکسته خیلی... تصورش هم سخته... ... ... ), فرشته ها بلاخره خودشون رو معرفی میکنند, , خودت و خانوادت غیر از همسرت ( بنابر روایات, همسر لوط خودش هرگز الوده و ناپاک نبوده و فقط بخاطر همکاری شدید با گناهکاران شهر عذاب شده) , شب حرکت کنید و این شهر رو ترک کنید که وعده عذاب آنها صبحه.... و صبح چه نزدیکه...................., زیر ورو شدند..., با سنگهای نشاندار... (سجیل یعنی گِل خشک شده, میگن از دو کلمه فارسیِ سنگ+ گِل گرفته شده که باهم جمع شده و عربی شده اند...)) (یکی از بچه ها پرسیده بود چرا به قوم لوط مسرف میگن؟ تفاسیر میگن چون از نعمتی که خدا به بشر داده درست استفاده نکردند و میل طبیعیشون رو از راه درست خودش منحرف کردند و زیاده روی کردند...) (77-83)

- داستان حضرت شعیب(ع): انحرافات اقتصادی..., (بلاخره دوباره رسیدم سر بقیه الله...) سرمایه حلالی که خداوند برایتان باقی گذاشته,براتون بهتره, به شرطی که مومن باشید... روایتِ تفسیرِ عبارتِ بقیه الله به وجود مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از امام باقر  و سایر امامان (علیهم السلام)نقل شده است که اولین جمله پس از قیام ایشون, این ایه است و همه مردم هم با عبارت "السلام علیک یا بفیه الله فی ارضه" به ایشان سلام میکنند... (پاسخ کامل و کافی بود؟؟؟ فکر کنم به 4 ساعت تاخیر می ارزید...[لبخند]) , نمازت بهت دستور داده بیای ما رو منع کنی؟,هشدار عذاب اقوام گذشته,به خصوص قوم لوط که خیلی با شما فاصله زمانی ندارند..., ما نمیفهمیم تو چی میگی..., اگه قبیله قدرتمندت نبودند, حتما تا حالا سنگسارت کرده بودیم,در میان ما احترامی نداری..., ارزش خدا بیشتره یا قبیله من؟؟؟, عذابشون بسیار شبیه عذاب قوم لوط بود... وجه مشترک... اسراف... (84-95)

- داستان خیلی مختصری از حضرت موسی(ع): فرعون روز قیامت جلو میره و پیروانش پشت سرش وارد جهنم میشوند... (96-99)

- همه این اقوامی که گفتیم... خودشون به خودشون ظلم کردند... ما ظالم نیستیم... (101)

- تا اسمان و زمین هست.... انسانهای سعادتمند دو بهشت هستند... (این بین اعراب یه اصطلاحه, یعنی همیشه...) (108)

- (از ابن عباس روایتی هست که میگه, این ایه سخت ترین آیه برای پیامبر بود و بعد از نزول آن موی ایشون به سرعت سفید شد... میگن هرگز بعد از نزول این ایه نخندید) : ای پیامبر و آنان که از تو تبعیت میکنند,استقامت کنید در انچه به آن امر شده اید و سرکشی نکنید... ... ... خدا کارایی رو که انجام میدید, میبینه... بار خیلی سنگینی روی دوش پیامبر گذاشته شد... (112)

- وقت نماز صبح و مغرب و عشاء... (114)

- خدا آدمها رو فقط بخاطر محبت و رحمت خودش افریده... (یه شعری هست که این مضمون رو داره... , دوستان ادیب به داد برسید... [چشمک]) (119)

- ما اینهمه داستان برای تو تعریف میکنیم تا دلت گرم بشه و برای مومنین هم تذکر ویادآوری باشه... (120)

 

 

سوره یوسف(ع)

- ما بهترین قصه ها را توسط وحی برایت تعریف میکنیم, تو قبلا اونها رو نمیدونستی... (3)

- آغاز داستان حضرت یوسف(ع)... خواب خورشید و ماه و یازده ستاره,(خوابتون رو برای هرکسی تعریف نکنید... از روی خواب, نعمت فراوانی که به او داده خواهد شد معلوم شد...) , چرا خدا میگه, در داستان یوسف و برادراش نشانه هایی برای سؤال کنندگان هست؟؟؟؟؟ حسادت, نقشه برای نابودی, به چاه بیندازید,درخواست از پدر, میترسم, در چاه انداختند (خدا به یوسف میگه, اونها رو از عاقبت کارشون آگاه کن, نمیفهمن دارن چکار میکنن...) , پیراهن خونی, یوسف را کاروانیان میبرند, عزیز مصر میخرد (معرفی پله پله خانواده عزیز مصر اول هیچ اسمی نمیاد و اشاره به موقعیت خانوادگی میشه), به سن رشد که رسید به او حکمت و علم اموختیم, ماجرای همسر عزیز و یوسف... ریتم آیات و وزن اونها فوق العاده بی نظیره... البته مواظبه که دچار هیجان اضافی هم نشی و فقط از قصه حیا و تقوا لذت ببری..., عبارت (همّ بها... یعنی یوسف هم میل کرد... امکا بلافاصله خدا میگه ,اگه برهان روشن پروردگارش را نمیدید... میگن این برهان همون ماجرای پوشاندن روی بتِ حاضر در اتاق بوده... خدا که حاضر است و میبیند..., فرار, پاره شدن لباس از پشت, مواجه با عزیز,اصرار و انکار, شهادت شاهد,یوسف ماجرا را به کسی نگو, خاله زنک بازی زنان شهر,ماجرای ترنج و چاقو, درخواست مجدد و تهدید به زندان, زندان بهتره..., ماجراهای دو مرد زندانی, اعلام پیامبری برای زندانیان, مرا نزد پادشاه یاد کن...( روایتی از امام صادق(ع) هست که قرار بود یوسف همون موقع آزاد بشه اما بخاطر این حرف خدا هفت سال به زندانش اضافه کرد... چرا به خدا نگفتی؟), خواب پادشاه, معبرین را بیاورید, خواب پرشان بوده, یادش آمد..., بیا خواب را تعبیر کن, تعبیر خواب,خودت بیا, نمیام, برو بپرس چرا به زندان افتاده ام, از زنها بپرسید...,اعتراف به پاکی یوسف و گناه خودش... (بقیش جزءبعد...) (4-52)  

 

 

هدیه امروز صلواتی است به پدر بزرگ مهربان..., غیر از علاقه خصوصی ای که به ایشون دارم, خیلی بهشون مدیون هستیم خیلی. حتی اگر تنها کارشون روایت زیارت جامعه باشه... پس صلوات میفرستیم بر حضرت علی بن محمد امام هادی علیه و علی ابائه و ابنائه السلام. آخرین علیّ اهل بیت...[قلب][گل]

  • ۹۶/۰۳/۱۷
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی