آقای کارپسند- 9
سلام
بلاخره نیمه مرداد رسید. موعد وقت بیمارستان. و هیییییییییییچکی نبود که من رو همراهی کنه!! و من تنها بودم با آقای کارپسند. و او مطلقا و کاملا به من تکیه کرده بود. و من مطلقا و کاملا ازش حمایت میکردم همه جوره.
وقتی به این چیزها که نوشتم فکر میکنم و اون روزها... واقعا باورم نمیشه...
معطلی زیاد داشت. خسته بودم. نیاز به خواب (بعد از حدود 23-24 روز) کشنده شده بود! و تلاش میکردم که زنده بمونم!
دکتر صداقی، استاد همه ی دکترهای این بیمارستان بود. یعنی شاید بشه گفت هرکی توی اون بیمارستان داره کار میکنه، یه جورایی شاگرد ایشون بوده یا هست. و من.. در مقایل یه همیچین آدمی نشستم.
سکوت کردم مطلقا. تا خودش ازم پرسید: شما چه نسبتی با ایشون داری؟ و من قصه م رو گفتم. و بیش از 20 دانشجو دور تا دور اتاق نشسته بود.
وقتی با لبخند بهم گفت:" شاگرد با معرفت" ... حالم خوب شد... انگار بهم جایزه داد.
همه چی عالی بود.
دقیقا تشخیص رو نمیدونم. ولی با قرص و تراپی حله... و این خیلی خیلی خبر خوبی بود.
الهی شکر که همراهم هستی. خدایا توی لحظه به لحظه ی زندگی م، میبینمت. حست میکنم.... حواسم بهت هست. دوستت دارم
- ۹۶/۰۵/۱۵