چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

یک عمر درد و غم!

شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ب.ظ

سلام

شاید اولین باری که با فاجعه مواجه شدم، زلزله ی رودبار بود... فرودگاه مهرآباد همراه بابا... و درد و رنج و غم و بی کسی رو با همه ی وجود کودکانه م حس میکردم.

و این جدای از زندگی کردن با جنگ بود... که روزمره ی زندگی مون شده بود با همه ی ابعاد متفاوت و مختلفش...

و حتی غیر از بی پدر شدن و بعدش (توی کشتار مکه) بی مادر شدنِ همکلاسی های دبستان...

اینا رو، همه رو میذارم به حساب روزگار بچگی که درک شخصی و عمیقی از وقایع نداشتم... (که البته میزان این درک در واقع اونقدر زیاده که حتی الان بعد از سااااااالها... همچنان گاه به گاه میاد و بیخ گلوم رو میگیره و فشااار میده...)

جتی ماجرای شهدای مکه و ایرباس رو هم میذارم توی همون گروه بالا.

اما...

زلزله ی بم، شاید اولین بارم بود که یک هفته پای تلویزیون نشستم و فقط زار زدم... نه خوردم نه خوابیدم نه درس خوندم و نه هیچی... و ایام امتحانها بود...

و بعدش سقوط هواپیمای  C130  که باز یک هفته فقط اشک ریختم...

بعد طی سالها از این اتفاقها نداشتیم...

تا نوبت به آوردن قواصها شد... و گریه ی مدام من فقط برای فکر کردن به این بود که چطوری جون دادن؟...

بعد ماجرای منا..........

بعدش نوبت پلاسکو شد... یکسال پیش همین رو. و چشمم به صفحه ی تلویزیون بود وقتی ریخت. و از صبح مدام با مهدی در تماس بودیم و آخرین اخبار رو میگرفتیم اما... هنوز جای سیلی ای که به صورتم زدم درد میکنه...

و این آخری هم سانچی...


این پست رو نوشتم که هم خاطره ی اون روز وحشتناک رو زنده کنم و بگم که با دیدن تصاویر اون روز همچنان به شدت قلبم مچاله میشه و آبش از چشمهام جاری میشه... و هم برای عزیزان اون فاجعه طلب مغفت و رحمت و لطف و مهربانی خاااص الهی رو درخواست کنم.



و هم بگم که، خسته م..

واقعا خسته ام از درد...

خدایا... به این برف زیبای امروز و این لحظه قسم... خدایا، راه گشایشی برای عالم برای ما باز کن لطفا...

خداااااااااااا


  • ۹۶/۱۰/۳۰
  • narjes srt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی