چهارشنبه

مشخصات بلاگ

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.

بایگانی
پیوندها

سلام

بعد از 5 ماه "امیرکبیر" بودن پشتِ کلاسِ ماز* خانم کمالی، امروز دیگه رسما رفتم نشستم توی کلاس و توی همه ی فعالیت ها و بازی ها شرکت کردم.

کلاش هشتم بودند. و چه حالی میکردند که یه معلم دیگه سر کلاسشون مثل خودشون نشسته و داره به تمرین های معلمشون گوش میده و عمل میکنه.

ولی، حد و اندازه ی هیجان و شعف و حالِ خوب خودم توی این کلاس، غیر قابل توصیف و بیان هست...

موضوع امروز ادامه ی بحث " خودآگاهی" بود. و درباره ی علایق خودمون و دوستانمون (همکلاسی ها) مینوشتیم و حرف میزدیم.

چنان به هیجان آمده بودم و چنان ذوقی توی حرفهام بود که حال خودم خوب شده بود و تا مدتها انرژی زیادی داشتم.

بهم گفت:" ساعت بعد که با نهم ها کلاس دارم هم بیا. بحث اونها با محوریت "دوستی" هست  و امروز درباره ی قضاوت میخواییم حرف بزنیم..."  آخ... که چقدر دلم میخواست. اما یازدهم هام........


پی نوشت:

* ماز: یه درس جدید در دوره ی اول متوسطه (همون راهنمایی قدیم خودمون) که مخفف "مهارت های ارتباطی زندگی" هست.

اینکه کنار دختر منصوره نشسته بودم... نشون میده چقدر دنیا کوچیکه. چقدر کوچیکککک...



  • narjes srt

سلام


هر امر معنوی، اصل و پایه ی مادی و طبیعی دارد و هر امر مادی یک گسترش و بسط معنوی؛ عشق از اینکه مبدا طبیعی دارد نباید سرافکنده شود و اگر میل و رغبتی طبیعی به مرحله فداکاری و اخلاص نرسد بگذار تا نابود گردد.


لذات فلسفه - ویل دورانت

برگرفته از وبلاگ: فیشنگار

  • narjes srt

سلام

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود

یا از دهان آن که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا علم کاروان کجاست

تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار

ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت

دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید

رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد

تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من

چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در

الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد

وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست



پی نوشت:

1- روح همه ی رفتگان شاد

به یاد امید افتادی...

2- چه همخوانی مون رو دوست دارم...

  • narjes srt

سلام

چشمم به ماه بود و پیامی که حذف شد...

موسیقی رو انتخاب کردم و باز به ماه نگاه کردم و با همون حالی که میدونی... زمزمه کردم: السلام علیک یا امیرالمومنین...

نوشتی: لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

...


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

میشد که در ادامه ی پست قبلی بنویسم، اما دلم خواست یه پست جداگانه باشه...

فکر کنم الان منطقی تر اینه که خیلی جدی بشینم و درباره ی فرصت مطالعاتی فکر کنم و برنامه ریزی کنم.

به نظرم این منطقی تره.

بعدش رو هم... خدا بزرگه ;)


پی نوشت:

تفاهم نامه های دانشگاهمون و چندین تا دانشگاه اروپایی، به شدت کار رو راحت کرده اما...

شاید بزرگترین بهانه م اینه که: ن م ی خ و ا م ب ر م ا ر و پ اااااااااااا.... نمیخواااااااااااام.... :((((

خاک بر سر ترامپِ خر! اه


  • narjes srt

سلام

الان، در همین لحظه ( و به دلیل خوندن یه وبلاگ قدیمی یازده ساله...) دارم فکر میکنم: " چرا کارهای اپلای رو رها کردم؟"

برم دوباره سراغش؟

برم؟؟؟

شرایط الانم نسبت به سه سال قبل چه تغییراتی کرده؟


اووووه خیلی تغییر کرده.

و اولیش و مهمترینش و حتی آخریش، وابستگی هام ...


پس چرا هنوز دلت میخواد؟

- میدونم که میرم... نمیدونم کِی ولی میدونم که میرم... اینو مطمئنم.


  • narjes srt

سلام

...

بلند بگو...


  • narjes srt

سلام


امروز آخرین امتحان عمرم رو دادم...

یعنی اگه هرچی بعد از این هم بخوام درس بخونم، دیگه از این مدل امتحانهای ترم تحصیلی و این چیزا نخواهم داشت...

خدا وکیلی نباید از شادی این اتفاق یک هفته جشن و پایکوبی راه بندازم؟؟

به خصوص که با این برف خوشگل و تعطیلی فردا، بهترین هدیه ای که میشد رو خدا بهم داده

خیلی خوشحالم

خیلی خوشحالم

خیلی خوشحالم خیلییییییییییییییییییی خوشحالممممممممممممممممممممممم


  • narjes srt

سلام

اجازه میخوام یه کمی بی ادب باشم!

یعنی خاااااک بر سرتون کنند با این مدریت تون...

روزی که میشد به یه شادی واقعا عمومی... چیزی که جامعه ما تشنه ش هست تبدیل بشه رو، تبدیل کردید به یه بجران احمقانه!


امروز همه جا به غایت زیبا بود

امروز همه به غایت شاد بودند

امروز همه به غایت مهربان بودند

امروز همه لبخند میزدند

امروز عید بود...




پی نوشت:

96/11/8

تهران بعد از بیش از ده سال یه دلِ سیر برف دید

  • narjes srt

سلام

بلاخره برف آمد.

الهی شکر


  • narjes srt

سلام

من میگم: عکس العمل آدمها در برابر "گناه" سه جوره:

1- اصولا اون عمل رو گناه نمیدونن. بنابر این هیچ مشکلی با انجام دادنش ندارند.

2- بهش نزدیک نمیشن و حتی بهش فکر هم نمیکنن.

3- به هر دلیلی... اون عمل رو انجام میدن. و بعدش دچار عذاب وجدان میشن.


عذاب وجدان... خب... با این چجوری میشه کنار اومد؟ تا کی میتونی فشارش رو تحمل کنی؟ و حالت بد باشه؟

آهان.. راه توبه وجود داره؟ اوکی. خیلی هم خوب. بعد، چند بار؟ یعنی تا کِی؟

با دلیل ارتکاب اون گناه چه میکنی؟ با اون نیاز.. که هرچیزی میتونه باشه.


بهش فکر کن...


حالت چطوره؟

...


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


دلتنگ سعدی جان بودم. نیت کردم و برام  خوندی...

هم منو مست کردی و هم خودت رفتی به جاهایی و شبهایی که برات عزیزند...

به قول ما: "سعدی خداااااااست..."


ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود

هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند

ره به جای دگر نمی‌دانیم

چون دلارام می‌زند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

مر خداوند عقل و دانش را

عیب ما گو مکن که نادانیم

هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزاردستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثار صنع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم

ترک جان عزیز بتوان گفت

ترک یار عزیز نتوانیم

  • narjes srt

سلام


سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

برآمد خنده‌ای خوش بر غرور کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری

کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین

خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد

در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم

زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد

نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است

بده کام دل عاشق که فال بختیاران زد

شهنشاه مظفر فر ، شجاعِ ملک و دین منصور

که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد

ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید

که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد


پی نوشت:

چیزی که عمری دنبالش بودی، بدون رنج و ارام، خودش بدستت میاد... خودش میاد...

  • narjes srt

سلام

دارم به اتفاقات شاد ی که طی عمرم برای مردمم افتاده فکر میکنم...

یه اینکه آیا واقعا روز خوش ندیده ایم؟؟؟؟؟!!!!!!!

من زمان انقلاب نبوده ام و نمیتونم درباره ی آنچه که دیده و شنیده و خوانده ام در اون ایام حرفی بزنم...

روز فتح خرمشهر هم هنوز نبوده ام!

ولی، وقتی سال 1998 رفتیم جام جهانی... تنها روزیه که تک تک آدمها از عمق جانشون خوشحال بودند. اون روز هیچ تفاوتی بین آدمها وجود نداشت. همه با هر نوع فکر و نظر و سلیقه، عمیقا شاد بودند. همههههه...

و بعدش... دیگه یادم نمیاد!!!

یعنی 20 ساله که ما واقعا و عمیقا شاد نبوده ایم!!!

:(((((

هه! مثلا قرار بود پست شادی باشه!

مخاطب گرامی، شما چیزی یادته که بگی و یادم بیاد؟!

اینکه همه عمیقا خوشحال باشند؟

  • narjes srt

سلام

شاید اولین باری که با فاجعه مواجه شدم، زلزله ی رودبار بود... فرودگاه مهرآباد همراه بابا... و درد و رنج و غم و بی کسی رو با همه ی وجود کودکانه م حس میکردم.

و این جدای از زندگی کردن با جنگ بود... که روزمره ی زندگی مون شده بود با همه ی ابعاد متفاوت و مختلفش...

و حتی غیر از بی پدر شدن و بعدش (توی کشتار مکه) بی مادر شدنِ همکلاسی های دبستان...

اینا رو، همه رو میذارم به حساب روزگار بچگی که درک شخصی و عمیقی از وقایع نداشتم... (که البته میزان این درک در واقع اونقدر زیاده که حتی الان بعد از سااااااالها... همچنان گاه به گاه میاد و بیخ گلوم رو میگیره و فشااار میده...)

جتی ماجرای شهدای مکه و ایرباس رو هم میذارم توی همون گروه بالا.

اما...

زلزله ی بم، شاید اولین بارم بود که یک هفته پای تلویزیون نشستم و فقط زار زدم... نه خوردم نه خوابیدم نه درس خوندم و نه هیچی... و ایام امتحانها بود...

و بعدش سقوط هواپیمای  C130  که باز یک هفته فقط اشک ریختم...

بعد طی سالها از این اتفاقها نداشتیم...

تا نوبت به آوردن قواصها شد... و گریه ی مدام من فقط برای فکر کردن به این بود که چطوری جون دادن؟...

بعد ماجرای منا..........

بعدش نوبت پلاسکو شد... یکسال پیش همین رو. و چشمم به صفحه ی تلویزیون بود وقتی ریخت. و از صبح مدام با مهدی در تماس بودیم و آخرین اخبار رو میگرفتیم اما... هنوز جای سیلی ای که به صورتم زدم درد میکنه...

و این آخری هم سانچی...


این پست رو نوشتم که هم خاطره ی اون روز وحشتناک رو زنده کنم و بگم که با دیدن تصاویر اون روز همچنان به شدت قلبم مچاله میشه و آبش از چشمهام جاری میشه... و هم برای عزیزان اون فاجعه طلب مغفت و رحمت و لطف و مهربانی خاااص الهی رو درخواست کنم.



و هم بگم که، خسته م..

واقعا خسته ام از درد...

خدایا... به این برف زیبای امروز و این لحظه قسم... خدایا، راه گشایشی برای عالم برای ما باز کن لطفا...

خداااااااااااا


  • narjes srt

سلام

بدون شرح



پی نوشت:

شرحش نوشتنی نیست ;)

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام




پی نوشت:

تقریبا همه ی کتابها ی مصطفی مستور رو خونده ام. اصولا یکی از نویسنده های مورد علاقه م هست. از اون نویسنده ها که هرچی بنویسه میگیرم و میخونم... و گاهی هر چند خط یکبار، چند صفحه یکبار، کتاب رو میبندم و دیگه نمیتونم ادامه بدم از بس فکر و حرف و تحلیل و حس و حال توی اون بخشها بوده...

توی این کتاب آخری، فصل 16 که یه بخشهاییش گزارش نگار  و آخراش مربوط به نوید هست، رو دلم میخواست روی خط به خط و صفحه به صفحه ش هفته ها توقف کنم...

دوست داشتم این کتاب رو. ممنون آقای مستور

  • narjes srt

سلام



نوشته: مصطفی مستور

نشر: مرکز

  • narjes srt

سلام

هنوز دارم به این پست فکر میکنم...

و به هیچی غیر از این تصویر، نرسیده ام تا حالا!


  • narjes srt

سلام


یک پلک زدن فاصله از تو تا من                باید بزنیم پلک یا تو یا من

هرچند که گفتند گناه است این کار               اما تو یکی بزن گناهش با من


#خلیل جوادی

  • narjes srt

سلام

رفاقت از رفق میاد.

رفق یعنی مدارا

رفیق یکی از اسمهای خداست.

رفیق شغلش مواظبت از رفیقشه.

مدارا کردن باهاش و راه اومدن باهاش.

خدا کسی رو که دوست داره بهش رفاقت میده.

رفیقِ خوب.

و تعداد رفیق ها به رزق آدم ربط داره. یعنی میتونه بیشتر از یکی باشه.

و گذر ایام و گذشت زمان، نقش مستقیمی توی میزان و شدت و حدت رفاقت داره.

توی رفاقت هیچ اما و اگر و شاید و بایدی وجود نداره.

هیچی... فقط رفیق...

و مخالف رفاقت، بی کسی هست...

یعنی رفیق همه کسِت هست و اگر نباشه، هیچیکی رو نداری...


و...


ممنونم ازت رفیق.... که همه ی چیزهایی که میگی رو هستی برام...

باش و همیشه باش عزیزمم


  • narjes srt

سلام

صبح توی اتوبوس داشتم فکر میکردم که: قول میدم بعد از امتحان هام گزارش اربعین امسال رو تکمیل کنم و پست کنم...

که ظهر بعد از امتحان خبر سانچی، اساسی ریختم بهم...

ولی، مینویسمش... حتما... بارش داره آزارم میده. باید زودتر بذارمش زمین.

  • narjes srt

سلام

اینکه آدم توی آتش بسوزه و بمیره...

توی آب خفه بشه و بمیره...

با اسید بسوزه و بمیره...

با گاز سمی خفه بشه و بمیره...

اکسیژن بهش نرسه و بمیره...

از شدت حرارت، آبِ بدنش خشک بشه و بمیره...

یا شایدم، با انفجاز توی یک لحظه تیکه تیکه بشه و بمیره...

یا حتی ترس... سنگ کوب... ایست قلبی و تمام...

کدومش؟؟؟

چجوری مرده اید؟؟؟؟


....

عاخ... فقط عاخ...


پی نوشت:

1- همه ی این ده روز رو به یاد پلاسکو بودم و آنچه که بر خانواده ما گذشت... فقط میگفتم: وای بیچاره خانواده هاشون... حالا چی بگم؟؟؟... نه جسدی، نه جنازه ای، نه خبر دقیقی... هیچی... آی خدااااا.....

2- همه ی این ده روز و حتی از ظهر تا الان دارم سعی میکنم خیلی خیلی فانتزی به قصه نگاه کنم که... شاید همون اول پریده باشند توی آب و شنا کنان و با معجزه نجات پیدا کرده باشند... مثل قصه ی فیلم بازمانده... یا قصه رابینسون کروزوئه... هه... خدا شفا بده منو...  (حتی به اون فرض هم... باز بیچاره خانواده هاشون.... وای خداااا...)

3- حس بی پناهی دارم... حس بی کسی... حس بی صاحابی....

4- آیا این دنیا صاحاب داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کجاست پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...


5- الان این توئیت دیوانه م کرد: 

توییتر فارسی, [۱۴.۰۱.۱۸ ۱۹:۵۷]
‏غواصای دست بسته، پلاسکو، زلزله، سانچی...
دیگه دعای خیرمون شده «انشالله که موقع مردن، زجر نکشیده باشن».

》بابک《

@OfficialPersianTwitter

  • narjes srt

سلام

 

 


نام آهنگ: آتش در نیستان
نام آلبوم:  آتش در نیستان
خواننده:   شهرام ناظری
شاعر:     مولانا
آهنگساز:  جلال ذوالفنون

 

 

 

 

 

 

 

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

زآنکه می گفتی نِی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

 

  • narjes srt

سلام

بعد از اینهمه ناله های امروز... و پست های رمز دار پر از درد...

ممنونم آقای حافظ. ممنونم با این وعده های خوب...

صبورانه منتظر میشینم...

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد


گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

آقا من عذر میخوام که کل یک صفحه ی اول وبلاگ همش خصوصی شد.. !!

خب چه کنم... گاهی اینجوری میشه دیگه...

یه مناسبتهایی باعث میشه آدم حرفهای توی قلبش خیلی بیشتر از حرفهای روی زبانش و سر انگشتهاش بشن

;)))

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

چهارشنبه که شورای دبیران بود توی مدرسه، بعد از سه ساعت شنیدن و تماشای آدمها.. معلمها.. در حالیکه از شدت خشم و غم فقط دلم میخواست که زودتر از اون فضا خارج بشم، کل جلسه رو اینجوری خلاصه کردم.

معلمهای مدرسه ما دو دسته اند:

1- دهه شصتی ها

2- بزرگترهاشون...

که تفاوت دیدگاه و عمل و همههههه چی این دو گروه، فاصله ای بین زمین تا آسمان داره.

اینکه بچه آیا نیاز به هیجان، شیطنت، مخفیکاری های ریز و کنترل شده، شادی، تشویق، بروز احساسات و بیان نیازها، حمایت شدن، شنیده شدن و و و ... داره یا نداره، تفاوت بین این دو گروه رو به شدت نشون میده...


یه نکته ی دیگه که، همشون میفهمند و میدونن که فلان بچه واقعا مشکل اساسی داره هااا... ولی راه حلهاشون هییییییچ کدوم ریشه ای نیست. فقط ظاهر رو پاک و مرتب کنند کافیه...


عااااخ...


پی نوشت ها:

1- این طبقه بندی لزوما بر اساس سن نیست. و میتونه یه دهه شصتی تفکر و منِشی بزرگرترانه داشته باشه یا بالعکس.

2- به شدت فکر میکنم که این دقیقا همون مشکلی هست که بر کل جامعه ما حاکم هست...

3- خاطره ی بد اولین شرکتم در شورای دبیران در سن 18 سالگی مرور شد... :(

4- عبارت شورای شهر و روستای تو/ و شورای حل اختلافِ خودم  رو برای این تیتر بیشتر می پسندم!  :(


بهش گفتم: من همه ی حرفهاتو قبول دارم. خیلی خوب گفتی...

گفت: پس چرا هیچی نگفتی؟ چرا هیچ عکس العملی نشون ندادی؟

سرم رو بردم نزدیک گوشش و گفتم: آخه ، نرود میخ آهنین در سنگ...   این تجربه ی خودمه...  as a student...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم                      کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد


پی نوشت:

عاااااااااااخ.....

خب آخه:  مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


مبارکت باد


  • narjes srt

سلام


گاهی بدون بهانه خودش جور می شود...

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود....



آه...


  • narjes srt

سلام

اینو خوندم...

آخ....

آخ.......

یعنی فقط عااااخ....

چقدر حرف دارم برای این نوشته. برای این چالش. برای این ماجرا.. برای دلیل زندگی و مردگی بودن... برای دلیل زندگی و مردگی شدن...

بهش مدتها فکر خواهم کرد و حتما خواهم نوشت...

اما شاید نه اینجا!!!

و یا شاید خصوصی...


دلیل های زندگی کردن خودت رو لیست کن

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
سلام
سال نو مبارک
آرزو میکنم به حق همه ی دلهایی که توی این ساعتها در سراسر دنیا شاد هستند، خداوند شادی واقعی و همیشگی رو به عالم هدیه کنه.
 آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...ن


  • narjes srt

سلام

این اتفاق معمولا برام میفته، اما الان و توی این موقعیت.... خب واقعا شوکه ام از اینهمه ربط و همزمانی..

ماجرا اینه که: خیلی وقتها پیش میاد که ماجرای کتاب یا فیلمی که به تازگی خوانده یا دیده ام، توی زندگی واقعی م اتفاق میفته. اما اینبار دیگه نوبرهههه...

کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" رو توی دو روز طی مسیر کلاسهام و توی اتوبوس خوندم...

و با فاصله ی خیلی کمی بعدش، این اتفاقات اجتماعی داره میفته. و برای من انگار که یه قصه ای تکراری باشه و بدونم آخرش چی میشه، اگار میدونم که آخر این قصه ی اخیر چی میشه... از بس همه چی شبیهههه!!!!!!!

آقای سیدمهدی شجاعی... علم غیب داری؟ یا چی؟؟

چطوری آخه تا این حد دقیق؟

و من البته، برای آخرش نگرانم هااا

از اول هم خیلی به این فکر میکردم که آیا مردم ما، الان و توی این دوره زمانه، شده اند شبیه آدمهای دوره ی پادشاه بیست و پنجم؟

و البته اینجوری که داره پیش میره، انگار که........ :(



  • narjes srt

سلام

این عبارت که زیر یکی از کامنت  نوشتی بودید، عجیب ذهنم رو درگیر کرده.....


"اینترنت ما پاکه؛  این چیزا رو نمیاره!"


پی نوشت:

از فیش

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

اینکه بخوای اخبار رو از تلویزیون و سایتهای خبری دنبال کنی، به نظرم مسخره ترین کار دنیاست!

  • narjes srt

سلام

وبلاگ مریم رو که خوندم ( بیشتر از همه ی این چند روز) خاطرات 88 از جلوی چشمم عبور کرد.

نمیتونم و نمیشه که فراموش کنم چه اتفاقاتی که نیفتاد.

نمیخوام هرگز که دوباره اون روزها تکرار بشه. نه برای خودم/ نه خانواده م / نه فامیل و بستگان م / نه دوستانم/ نه همشهری هام / نه هموطنان م/   و نه عزیز عزیز عزیزممم...

من آرزوی آرامش و عشق و صلح و امنیت و وسعت همه جور رزق برای همه میکنم



پی نوشت:

1- مریم نوشت:" من عوض نشده ام" اما، من عوض شده ام... ولی، نیازم به آرامش و امنیت اونقدر زیاده که فقط به همینها فکر میکنم و تنم نمیخواره برای هیچ جورررر تنش...

2- اینکه از دو ساعت قبل تلگرام و اینستاگرام فیلتر شده اند، هیچ خوب نیست

8 شب 96.10.10

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

در مورد هرچیییزی که حس خوبی نسبت بهش نداریم( حالا اون یه آدمه/ یه مکانه/ یه حسه/ یه اتفاقه/ یه موقعیته/ یا هرچییییییی دیگه) این چهارتا عبارت رو پشت سر هم تکرار می کنیم:


1.متاسفم و مسئولم : بابت افکار و ارتعاشاتی که داشتم و بروی جهان هستی اثر گذاشتم و باعث این رخ داد شدم .
2 .لطفا منو ببخش : منو ببخش خدای مهربانم . من مسئولیتش رو می پذیرم . و از تو طلب بخشش و مغفرت میکنم .
3.سپاسگذارم :  که من رو بخشیدی و این عامل رو پاک کردی. و مشکل رو حل کردی. حس کن که مشکل حل شده (تجسم خلاق)
4.دوستت دارم : دوستت دارم خدای مهربان، دوستت دارم کائنات، دوستت دارم (اسم خودتان جان )
❤️

  • narjes srt

سلام


بی تاب نباش.







پی نوشت:

واااا

میگم بهش!

  • narjes srt

سلام

اخبار رو میخونم.

فیلمها رو نمیبینم.

قلبم تند تند میزنه.

میدونم از توی شلوغی هیچی درست نمیشه.

دلم شور میزنه.

نمیخوام برگردیم به عقب.

نمیخوام چیزهای تجربه شده رو دوباره تجربه کنیم.

جامعه من نیاز به عشق داره نه نفرت

خدایااااااااااااااااااااااااا من عشق را برای مردمم. برای دنیام طلب میکنم

خدااااااااااااااااااااااا


پی نوشت ( برای اینکه فراموش نکنم چه خبر بود):

شبِ نه دی 96 و شلوغیِ سراسری...

  • narjes srt

سلام


خدا:

خب...

به اینم رسیدی...

دیگه چی میخوای؟

سفارش بعدی رو ارسال کن


من:

ممنونم و میدونی که این کلمه هیچی از حسم رو بهت نمیرسونه.

ولی...

سفارش بعدی قبلا ارسال شده است  ;)


:))))


خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


پی نوشت:

نمیتونم فراموش کنم که به اندازه ی موفقیت خودت، برام خوشحال و شاکر بودی.

و نمیتونم مقایسه ت نکنم با اون موجود که گفت:" هرچی درس خوندی به خودت مربوطه ها! وارد زندگی ت نمیکنی ش!!!"

  • narjes srt

  • narjes srt

سلام

 

ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب.

ما دو مسافر بودیم، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد.

او بار شراب داشت، و من، به جستجوی شراب آمده بودم.

او شراب فروش بود و من مشتری مسلم متاع او بودم.

و هر دو به یک شهر می رفتیم

و هر دو به یک مهمانسرای.

به راستی که ما برای هم بودیم

و برای هم آمده بودیم.

 

شبانگاه، چون خستگی راه دراز، با خفتن نیمروز تمام شد

هر دو به چایخانه رفتیم

و در مقابل هم نشستیم.

به هم نگریستیم

و دانستیم هر دو بیگانه ای در آن شهریم

و ناآشنای با همه کس.

او را خواندم که با من چای بنوشد

و از شهر و دیار خویش با من سخن بگوید.

نشستیم و چای نوشیدیم

و او قصه ها گفت و از من قصه ها شنید.

و چون بازار سخن گرم شد، پرسیدم: به چه کار آمده یی و چرا به دیاری غریب سفر کرده یی؟

و او، شاید شرمگیم از شراب فروش بودن خویش گفت که هفت بار پوست روباه با خود آورده است.

ومن، شاید شرمگین از مشتری شراب بودن در برابر او، که متاعی گرانبها با خود آورده بود، گفتم: فیروزه ی مشرقی به بازار آورده ام.

و باز گفتیم و باز شنیدیم.

تا پاسی از آن تیره شب گذشت.

و من، دلتنگ از نیرنگ، به بستر خویش رفتم و خواب به دیدگانم نیامد تا به گاهٍ سحر.

 

روز دیگر من سراسر شهر را گشتم

و از هزار کس شراب خواستم

و دانستم که در آن دیار هیچکس شراب نمی فروشد و هیچ کس مشتری شراب نیست.

به هنگام شب، خسته بازگشتم و در چایخانه نشستم.

سر در میان دو دست گرفتم

و گریستم.

بیگانه ی مغربی باز آمد، دلگیر و سر به زیر

و در دیدگان هم حدیث باز رفته را باز خواندیم

چای خوردیم و هیچ نگفتیم

و خویشتن خویش را

در حجاب تیره ی تزویر پنهان کردیم.

 

*

ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب

ما دو مسافر بودیم که گفتنی های خویش نگفتیم.

و اندوهی گران به بار آوردیم.

من به مشرق مقدس بازگشتم

و او، شاید با بار شراب خود سرگردان شهرهای غریب شد.

به راستی که ما برای هم آمده بودیم.

و ندانستیم.


 

برگرفته از:

کتاب: آرش در قلمرو تردید

فصل: دوگانه ی اول

نوشته: نادر ابراهیمی (عزیزم)

 

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

چه کسانی کاری به تفآل و حافظ و این چیزا ندارند؟؟

کیا دیشب حافظ باز نکردند؟

...



پی نوشت:

از اون تماسها که حواسش نباشه...   :)))

  • narjes srt

سلام

چندین بار از ابیات مختلف این شعر استفاده کرده ام.

فکر میکنم لازم باشه  همینجا کُلِش رو بیارم:

مثل من کاش جوابت به معما نرسد
بارها گفته ام ای کاش... به اینجا نرسد

رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست
تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد

هم دعا میکنم این عشق فراموش شود
هم دعا میکنم آن روز خدایا نرسد

زندگی تاب سواریست، وَ مقصد بازی
دوست داری که به جایی برسد یا نرسد؟

شب به شب بر غمش افزود خدا در پاییز
آرزو میکنم امروز به فردا نرسد

فال حافظ که بگیرند، همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد..


سید علی رضایی

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
سلام
فک کن... با حال این چند روز... و دیشب... و امروز... و امشب... و ....
این آمد...
یلدای 96



پی نوشت:
یعنی تفسیر و تعبیر از این بهتر ممکن میتونه باشه؟؟؟؟
  • narjes srt

سلام

دیشب (29 آذر) تهران زلزله آمد.

من متوجه نشدم. مشغول کارهای مامان بودم. ولی مامان صدای بلندی رو حس کرده بود که فکر کرده بود طوفان شده... ولی صدای زلزله بود... مثل همیشه مامان صداش رو شنید!!

در نهایتِ آرامش و خنده و شوخی، کارهایی که لازم بود انجام بدیم رو ، انجام دادیم.

و تا خود صبح، در حالت آماده باش، جک خوندیم و جک فرستادیم و قاه قاه خندیدیم...

به عمرم تا این حد شب تا صبح نخندیده بودم! اونم به زلزله!!!! فک کنننن....

به خیلی چیزها فکر کردم...

شب عجیبی بود...


پی نوشت:

نوشته بود:" یادتون باشه که اولین نفر کی بود که حالتون رو پرسید..."

و فراموش نخواهم کرد که 5 دقیقه بعد از وقوعش، پیام ارسال شد... و اینکه چطوری تموم شد هم بماند.......... ...

و فراموش نخواهم کرد که با چه حال خراب و اضطرابی از یزد زنگ زد... که فقط بگو خوبی؟؟ و داد زد که: چرا گوشی ت رو چک نمیکنی خووو؟؟؟

پیام سحرگاه عمه رو هم فراموش نخواهم کرد...


  • narjes srt

سلام


میدانی هوس گوجه سبز چاره اش صبر کردن تا رسیدن تابستان امسال بود ،

هوس برف بازی در یک روز سرد زمستانی درمانش صبر کردن برای زمستان سال پیش بود ،

هوس قدم زدن در زیر یک باران بهاری با همان هدفون معروف ، راه چاره اش صبر کردن تا فروردین امسال بود ،

هوس یک دل سیر عکاسی کردن در روز بارانی کنار دریا ...

‎خوب که فکر کردم همه ی هوس های روی زمین چاره داشتند ، همه ی هوس ها به جز هوس تو...

‎و آخرین حیرت زمانی بود که نمیدانستم برای هوس تو را داشتن تا کدام فصل ، تا کدام سال ، تا کدام ماه ، تا کدام روز باید صبر کنم !
‎هوس تو را داشتن برایم همان ماموریت غیر ممکن بود ‎همین.


پویان احدی

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


پسم الله الرحمن الرحیم

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُواْ مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَکمُ‏ْ خَطَایَاکُمْ  وَ سَنزَِیدُ الْمُحْسِنِینَ... (28 بقره)



آه... فقط ممنونم...

چه اشکها آه...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام


از اینجا گوش کنید یا دانلودش کنید (اگر دلتون خواست)


آلبوم: سر عشق

آهنگ: ساز و آواز (پنجمین تِرک آلبوم)

خواننده: محمدرضا شجریان

نوازنده سه تار: پرویز مشکاتیان

نوازنده نی: محمد موسوی


پی نوشت:

متأسفانه، به علت حجم بالا، نشد که این موسیقی رو آپلود کنم.

  • narjes srt

سلام

آقای سعدی، شما چجوری توی قلب آدمو میخونید و بدون حتی نیت کردن و فال گرفتن و اینا... حالِ حالِ اون موقع آدمو میگید براش؟؟؟

آقای سعدی.... ما شما رو خیلی دوست داریم.

خیلی زیاااااددددد



هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در بَرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم


پی نوشت:

1- آقا من شوکه م از این شعره که الان این پسره توی رادیو شب برای من خوند.....

2- آخ آخ.... "این غزل بر وزن “مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن” مطابق با ریتم “کرشمه” در دستگاه موسیقی ایرانی (مثلا ماهور) می باشد" ...... و من و ماه تولد و ماهور و تو و ..........

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

اسمشو بگو...

به نامحرم نشونش نمیدی؟

ای من فدای تو بشم................


چه کردی با من امشب......

عااااخ......


مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش

که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی

دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ

که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد


حافظ

سال 78 - دفتر خاطرات تو

  • narjes srt

سلام

امروز (18 آذر! ) بلاخره حرف آخر رو به مدیر گفتم.

که:

1- امضاش نمیکنم چون حس حقارت بهم میده.

2- موفقیت هام چشمگیر و فوق العاده و به شدت قابل مشاهده ست.

3- دلیل اینکه از اینجا نمیرم، فقط و فقط بخاطر شماست.

4- اما حاضر نیستم بخاطر شما، پای اون برگه ی ظلم رو امضا کنم. که این کار یعنی پذیرفتنش.  و من هیچ جوره زیر بار این ظلم نمیرممممم..


پی نوشت:

حالم خوبه

;)


  • narjes srt

سلام

وقتی دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی و دلتنگگگگ...

استاد کاکاوند، اینو برات باز میکنه:


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد

که خاک میکده عشق را زیارت کرد

مقام اصلی ما گوشه خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل

بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد

نماز در خم آن ابروان محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

به روی یار نظر کن ز دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

  • narjes srt

سلام

دیشب کشف کردم که یاس نمیتونه حرف ح/ه رو تلفظ کنه.

بسته به جای این حرف در کلمهف اون رو حدف میکنه یا "خ" تلفظ میکنه.

حالا از کجا فهمیدم؟

یه شامپو دارم که عکس باب اسفنجی روش هست و یابه عنوان اسباب بازی ازش استفاده میکنه. چون من از این موجود خوشم نمیاد، و چون داره به شدت میخنده، بهش میگم:  happy   هروقت یاس اینو میخواست میگفت: خپی!  من نمیفهمیدم. دیشب یهو حواسم به این جلب شدو شروع کردیم اسمهایی که توشون حرف ح/ه داره رو میگفتیم که تکرار کنه. و کاسکو کوچولو هرچی رو تکرار میکرد صدای جیغ و خنده ی ما بلند میشد...

خپید / خسن / خسین/ متی/ اما...

یهو مریم اسم تو رو آورد... عااااخ....

فقط چشمهام چهارتا شد و نگاهش کردم.. تکرار کرد.. و یاس، اسمتو درست گفت...

و من...

مُردم...


پی نوشت:

امشب این بازی رو با فاطمه هم انجام دادیم و نتیجه مشابه بود.


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

پیش نوشت:

امشب در جمع خانواده، پیشواز شب یلدا رفتیم و همه فال حافظ گرفتیم.

نیت من : ماجرای قرارداد مدرسه بود... و این شعر آمد:


ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد

یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است

ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر

در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم

ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر

منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان

وگر ایشان نستانند روانی به من آر

ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن

یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر

دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفت

کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

  • narjes srt

سلام

دخترک هام بزرگ شده اند.

خیلی بزرگ شده اند...

جفتشون نزدیک به دو ساله هستند. و به شدت جی جی باجی...

ساعتها با هم بازی میکنند بدون هیچ مشکلی. و یک بند و بی وقفه هم دارند حرف می زنند... (گرچه که ما خیلی توجه مفهوم حرفهاشون نمیشیم اما خودشون کاملا حرف همو میفهمند)

ارتباط شون با آدمهای اطراف هم که جای خودش...

عاشقشونم...

امشب مدت زیادی با هم بودیم. و مثل دوقلوها شده بودند...



پی نوشت:

(این پست رو نوشتم که خاطره امشب ثبت بشه)

به مناسبت تولد داداش و زن داداش


  • narjes srt

سلام

امروز از صبح دارم به این فکر میکنم که:


" بیشترین عیدی رو امروز کی میده؟"




+

آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیاء، آن جگرگوشه انبیاء، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق: جعفرالصادق رضی الله عنه.

چون ذکر او کرده شود از آن همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند. یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی


پی نوشت:

و ممنونم از تو

  • narjes srt

سلام


ممنونم که تا این حد حواست به رفاقتمون هست

و نه همین..، حتی یک نفس از حسم نیست...



پی نوشت:

خوشحالم که اینو قبلا بهت گفته بودم و حالا دارم به مناسبت امشب اینجا مینویسمش...


  • narjes srt

سلام

با اینکه سه ماه هست که درگیر ماجرا قراردادِ مدرسه هستم، اما...

انگار با نوشتنش دیشب، اینجا... به غول ش اجازه دادم که خودش رو بروز بده!

یادم نمیاد که آخرین بار چه اتفاق بیرونی ای باعث شده بود که کابوس شبانه ببینم. اما دیشب با صدای جیغ و گریه خودم از خواب پریدم!!!!!!!

*** در جوابِ اصلا قراردادم رو بدید برم، لیلا گفت:" قراردادت که امضا شده بود!"  و من، فریاد میزدم که:" من که امضاش نکرده بودم!!!!  دروغگوهااا دروغگوهاااا ... یعنی چی این حرفی که تو میزنی؟؟؟؟   و بعدش توی همه ی کمدها و کشوهای دفترِ مدیر رو میگشتم بدنبال قرادادی که نمیدونم کی امضاش کرده بود!***** و توی همین حال جیغ و گریه ی عجز از خواب پریدم!  و سحر بود...


وااااا به حق خوابهای ندیده و نشنیده!!!

تا مدتها داشتم به این فکر میکردم که یعنی این مسأله تا این حد داره روح من رو آزار میده و من دارم فقط سرکوبش میکنم؟؟؟؟؟

بعد از نماز صبح، قرآن باز کردم...

این آیه آمد...

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیرٌْ مِّنهَْا وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئذٍ ءَامِنُونَ  کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند!

وَ مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فىِ النَّارِ هَلْ تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ  -  و آنها که اعمال بدى انجام دهند، به صورت در آتش افکنده مى‏شوند آیا جزایى جز آنچه عمل مى‏کردید خواهید داشت؟

آیات 89 و 90 سوره نمل


یه لبخند زدم و آرام خوابیدم... مسیری که میرم درسته :)


پی نوشت:

دوستانی که خصوصی نظر میذارید، خب چطوری جوابتون رو بدم؟

  • narjes srt

سلام

امروز 14 آذر هست. و من هنوز اون قرارداد لعنتی رو امضا نکرده ام..................... ...

نمیخوام با این شزایط امضاش کنم... مطلقا نمیخوام...


  • narjes srt

سلام

ال نود سفید با یه پلاک جدید... خوش آمدی به خونمون...

ایشالا چرخِت برامون بچرخه و باهات سفرهای دوردنیا بریم... جاهای دور و عجیب و جالب...



پی نوشت:

خوشحالم که حسم رو نسبت بهش مفصللل برات نوشتم و بعد گفتم...

  • narjes srt

سلام

از زمان برگشتن از سفر اربعین، اونقدر فشار کاری م زیاد هست که هنوز فرصت نکرده ام که هیچ گزارشی از اون سفر بنویسم...

تکالیف دانشگاه  /  طرح سوالات و آزمون های جورواجور مدرسه / کلاسهای پشت سر هم/ و...  کمترین فرصت رو برام ایجاد کرده.

هنوز ایام امتحانها نرسیده. و من مثلا امیدوارم که توی هفته ی آینده یه کمی خلوت تر بشم!

یعنی ممکنه؟



پی نوشت:

حالا توی این اوضاع، فکرم عجیب درگیر تدارکات مراسم تولدته...

  • narjes srt


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

چطوری میشه بعد از 20 سال همچنان خاطره ی یک اتفاق قلبت رو پر از شادی کنه؟؟؟

ممنونم از عزیزانم در رادیو شب سه شنبه ها (که با همه ی شبهای دیگه برام اساسا متفاوته...) که خاطره ی 8 آذر 76 رو مرور کردند و باز هم پر از شادی و هیجان و تپش قلب شدم...



  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt




طاقت نمی‌آرم ، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ، تا امشب


محمدعلی بهمنی

  • narjes srt

سلام

اولین شنبه ی رادیو شب... استاد کاکاوند و فال حافظ ...  و تو...


سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

  • narjes srt

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود

رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت

معجز عیسویت در لب شکرخا بود

یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت

وین دل سوخته پروانه ناپروا بود

یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب

آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود

یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی

در میان من و لعل تو حکایت‌ها بود

یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی

در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود

یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست

وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود

یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست

نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود


آقای حافظ

  • narjes srt

سلام

درخت آرزوها، یه جاییه که همه ی آدمها زیرش نشسته اند.

هر آرزویی کنی، برآورده میشه.

پس حواست باشه چی میخوای...

همین الان برآورده میشه...

جواستو جمع کن

;)




و این حق ِ... میرسیم بهش... که لیلة الرغایب یک شب نیست. هر نفس... او منتظره که تو طلب کنی و بهت بده...

چون حیّ ِ ، چون رحمان ِ، چون فیاّض ِ

او میده... میده...

این حرفها هم چرت و پرته که: اگر لیاقت داشته باشیم و اگر سعادت داشته باشیم و این مزخرفات...

نه لیاقت میخواد... نه سعادت میخواد... نه توی این خماری ها میذاری بمونی...

دادِ او را قابلیت، شرط نیست بلکه شرط ِ قابلیت، داد ِ اوست...

اصلا وقتی داد، یعنی قابلیتش رو داری...


پی نوشت:

سهل و آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر


آخه به من بگو:" چطور میشه عاشق تو نشد... نبود...  نموند..."



  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

آخرش گفتم: : تسلیت عرض میکنم!"

گفتی:" وا! تسلیت برای چی؟"

گفتم:" فردا شهادت امام رضا جانه!"

گفتی:" خب! مگه تسلیت داره؟"

موندم چی بگم... پرسیدم خب چی بگم؟

گفتی:" بگو، امیدوارم فردا به بهانه ی امام رضا یه رزق خوبی روزی ت بشه."  این معقوله. خوبه. میگن یه چیزی بلده...


رزق خوب......


  • narjes srt

سلام

اینهمه درایت و منطق و کنترل و مدیریت و تدبیر توی رابطه ی با من رو از کجا میاری مرد؟؟؟؟

جطوری اینقدر مسلطی به خودت آخه؟ چطوری؟؟؟

کاشکی منم میتونستم...


  • narjes srt

سلام

آیا کسی هست که بفهمه:" خیلیییییی خسته م!" یعنی چی؟


خیلییییییی خسته ممممممم



  • narjes srt

سلام

اونقدر مریض هستم و اونقدر بی حالم که هنوز به شرایط عادی زندگی برنگشته ام.

همه توصیه ها رو انجام بدم که کمی انرژی درونی م زیادتر بشه که بتونم به بیماری غلبه کنم.

تنهایی بد دردیه...

امروز عصر اونقدر لاجون بودم که آرزو میکردم کاشکی یکی بود یه لیوان آب میداد دستم...



تو از دور حرص میخوری و کاری ازت بر نمیاد...

امشب خوش بگذره ;)

  • narjes srt

سلام

روزی که پست "کرمانشاه دوستت دارم" نوشتم، شاید هرگز تصورش رو نمیکردم که ماجراهای دیشب و این روزها پیش بیاد...

قلبم فشرده و غمگینه.

این مردم خیلی خوبن خیلی خوبن خیلیییییییییییی خوبنننن.... حقشون نیست اینهمه بی لطفی و بی مهری...

دلم میخواد دونه دونه شون رو بغل کنم و همه ی محبت و ارامشم رو بهشون منتقل کنم. اما...

خدایا، لطفا تو این کار رو انجام بده...

دستت بذار روی قلبهای مهربان این مردم عزیز. و ارومشون کن...

حیف شماست که غم ببینید. حیفید شماهااااااااااا...

:((((

  • narjes srt

سلام

امروز برگشتم.

سفر عجیبی بود. و باید خیلی دربارش بنویسم.

الهی شکر که قسمتم شد و الهی که تا زنده ام قسمت هرساله م باشه.

  • narjes srt

بزن بریم



  • narjes srt

سلام

فقط چند ساعت مونده.

دارم میام.

خالی و داغون و کم و خسته و خراب میام...

پر و شاد و زیاد و سرحال و آباد برم گردونید.


البته که دلم میخوام بمونم پیشتون بمونم و اصلا برنگردم.........


  • narjes srt

سلام

بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا

لأن روحی قد طاب ان یکون فداک


ای برده اختیارم تو اختیار مایی

من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی

گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد

غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی

من باغ و بوستانم سوزیده خزانم

باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی

گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی

پس چیست زاری تو چون در کنار مایی

گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را

گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی

سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم

گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی

گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم

گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی

شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی

آن راز را نهان کن چون رازدار مایی

ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه

آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی

تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی

تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی

از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته

تو نور کردگاری یا کردگار مایی

از آب و گل بزادی در آتشی فتادی

سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی

این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد

این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی

خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی

مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی


مولانا

  • narjes srt

سلام

یکی یکی کارهام رو انجام میدم...

روحی و قلبی هم کم کم دارم آماده میشم...

این خیلی خوبه...

دلشوره و ناآزامی هام شروع شده...

فکر اینکه الان همه راه افتادن و ما موندیم، اذیتم میکنه و نا آرامی رو بیشتر و بیشتر میکنه.

امروز افسانه با علی شکرچی و ابوحیدر و آمنه اوضاع جوی کربلا رو چک کرده و اعلام کرد که امروز هوا بهتر شده  (توی روزهای گذشته میزان گردوغبار اونقدر زیاد شده بود که یک روز کامل پروازها رو تعلیق کرده بود...)

اینجا مینویسم و آرزو میکنم که: بتونیم امامَین عسکریین/ امامین کاظمیین / و امیرالمونین رو؛ زیارت کنیم.. دستم به ضریح هاشون برسه... و اربعین هم برسیم به کربلا...

خدایا، الان فقط فقط فقط همینو میخوام


پول هم میرسه دیگه ایشالااا....



  • narjes srt

سلام

توی حرفهای خاله و خواهرزداده ای؛ یه رازهای بینمون هست... که هیچکی نمیدونه. و من خیالم راحته فسقل هم یادش نمیمونه که وقتی به حرف زدن افتاد، رازم برملا بشه.

امشب بهش گفتم:" خالههه... یعنی نزدیکه؟"

نگاه کرد توی چشمم و گفت:" نه!"


و من اونقدر قاه قاه خندیدم که کف زمین پخش شدم...

هه! خودم میدونم که "نزدیکه" ماموش کوچولو ;)


پی نوشت:

تماس امشب اونقدر سانسوری شده بود که دیگه خودت کوتاه اومدی و قطع کردی.. :)))))

  • narjes srt

سلام


گفتی: تو که زائر اربعینی. زائر امام حسینی. تو چرا آخه؟؟ بجای این حالِ بد، زیارت عاشورا بخون. روزه بگیر. نماز بخون...

گفتم: هه! دیگه چکار کنم؟؟؟؟


پی نوشت1:

تو درست میگفتی...

از دیشب، اصلا حالم عوض شد. هیچ غلط خاصی نکردم. اما مثل یه چَک محکم... تازه به خودم اومدم که اوئئئئئئئهههه چقدر دورم...

خیلی اوضاعم خرابه...

خدایا، لطفا کمکم کن آماده بشم.

هیچ جوره و مطلقا، آماده نیستم :((((


پی نوشت 2:

آقای امام حسین، سلام.

صرفا جهت یادآوری، 4 روز مونده هااا.. چکار کنیم؟؟

میشه لطفا بداد برسید؟؟


:(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((( ...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

وقتی هر کی منو میبینه و هرکی بهم میرسه، با تعجب میپرسه: " ئههه!! تو که هنوز ایرانی! " ...

دیگه این لحظه ها و روزها، برام مثل یک عمر میگذرند...

خیلی دیره. خیلییییییییییییدیرهههه. خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

دقیقا حالِ جامونده ها رو دارم

:(((((


پی نوشت:

سال اول، چنین روزی توی حرم امیرالمونین بودیم و عجب عزایی بود.... برای سبط اکبر...

و همون روز جوونها داشتند میرفتند جبهه

و شهید آورده بودند، یکعااااالم...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

Tu es exactement celui que je veux

همین!


  • narjes srt

سلام

همه ی امروز فقط فقط فقط دلم میخواست خودم رو بندازم توی بغلت و های های گریه کنم...

روز مصاحبه تدریس بود.

و من درگیر اتفاقات شغلی... و درآمدی... و نیاز به حمایت شدن... و تلاش برای استقلال... و زندگیِ سخت و سخت و سخت......

اونقدر درگیر، که 10 بار مجبور شدم خط عوض کنم توی مترو، تا از ولیعصر بیام فرهنگسرا... یعنی ببین اوضاع تا چه حد خراب...

رسیدم توی خونه، فقط بهت پیام دادم: عاخ...........

و....

چطوری بگم که چقدر خوبی؟؟

آخه چطوری اینقدر خوبی؟؟؟؟

آخه چرا اینقدر خوبی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

دوستت دارم... و چقدر مسخره و احمقانه و کمه این جمله و عبارت.......


ممنونم ازت رفیق جانم ممنونم


  • narjes srt

سلام

چه تلاشی کردی که هیچ حرف بدی رو مستقیم به من نگی.

مثلا رعایت ادب رو نسبت به من بکنی اما...

هرچی گفتی حق بود به مولا

حق بود به خدا

حق بود به قرآن...

میخوام سیفون رو بکشم...

به درک همشون...


خدایا، ای رازق، ای رزاق... جبران کن این صدمه ی عمیقی که روحم خورده رو.

درد میکشم.

درد عمیقی میکشم

روحم چنان درد میکنه که اشک از چشمم میریزه...

این جور دردها، خیلی عمیقند خیلی

و من الان دچار این دردم...


عاااااااااااااخخخخخخخخخخخخخخ..........


پی نوشت:

تا روزی که قرارداد جدید رو بذارند جلوم صبر میکنم.

یا پیشنهادم رو برای تمام ساعتها قبول میکنند

یا خداحافط و نگهدار شما

و منتظرم ببینم جواب طلمتون رو کِی مشاهده می کنید.


  • narjes srt

سلام

ریحانه از اون دانش آموزهایی بود که در یکماه گذشته، بیشترین انرژی رو ازم گرفته...

اصلا حرفم رو گوش نمیکرد.

اصلا تمرین هام رو انجام نمیداد.

اصلا پیشرفتی نداشت.

و من به شدت نگرانش بودم... و هر جلسه اعصابم بابتش خرد بود...

هیچ روشی روش عمل نمیکرد. و حس ناکارامدی شدید میکردم...

سکوت و آرامش مطلقش هم مزید بر این حال من بود.

چندین بار به مدیر تذکر داده بودم که این دانش آموز خیلی عقبه هااا... و خبری از پیگیری اونها هم نبود!


امروز،

وقتی بخش اول درس تموم شد و با فاصله ی خیلی خیلی خیلی کوتاه داوطلب شد که به عنوان اولین نفر جواب بده، من و همه ی کلاس تعجب کردیم. اولش که جدی ش نگرفتم . اما دیدم نههه اصرار داره که بخونه.

گفتم:" خب، بخون..."

و خوند... نهههههه نخوند...    جوشید... جوشید... جوشید.... مثل چشمه. مثل رود ازش آیات قرآن فوران میکرد...

شوکه شدم. چشمهام چهارتا شده بود...

باز خوند. هِی خوند... و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم... از بقیه اجازه گرفتم و پریدم بوسیدمش...

وای دختر... تو عااالی هستی......

همین دخترک، بارها امروز باعث شد اشکم جاری بشه.

باورم نمیشه...

گفت:" خانم امروز پیشخوانی کردم"

اونقدر امروز تشویقش کردم که خودم داشتم میمردم...


و بعد کلاس فکر کردم....

چه قیمتی روی این اتفاق میذاری نرجس خانم؟؟؟؟؟

چند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

وقتی قرارداد رو گذاشت جلوم، اول هیچی ازش سر در نیاوردم...

شروع کردم به خوندن جداول و دسته بندی ها... باز هم نفهمیدم.

هِی عدد ها رو خوندم، هِی دست گذاشتم روی صفرها هِی سه تا سه تا جدا کردم تا بفهم... ولی باز هم نفهمیدم...

هی بالا پایین کردم... ولی گویا واقعا داشتم درست میدیدم...

برگه رو برداشتم و رفتم پیش مدیر.

عذر میخوام این چیه؟؟؟ گفت: امضا کردی؟  گفتم: نه! امضا نمیکنم!   گفت: واقعا؟؟   گفتم: نمیدونم!  گفتم: ولی واقعا نمیفهمم اینو...

و از حسش فهمیدم شکست رو...

صبح هم قیافش رو بعد از اون جلسه ی طولانی و شدید دیده بودم... انگار از جنگی مغلوبه برگشته...

سکوت کردم.

دیگه هیچی نگفتم.

آمدم خانه...

و حسم شبیه آدمی بود که توی خیابون یک با لبخند به صورتش تُف کرده!  یا همه ی محتوای معده ش رو روش بالا آورده... یه همچین حسی.....


تنها کسی که میتونه آرامم کنی خودتی...

و چه خوب آرامم کردی...

سکوت کردم.

آرامم و عمیق...

تو هستی. میبینی. مینشنوی. و من همشون رو به خودت واگذار کرده ام... و تو عجب وعده هایی بهم دادی... به شرطی که سعی کنم....



وَ کَمْ أَهْلَکْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ  وَ کَفَى‏ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیرًا
مَّن کاَنَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَئهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا
وَ مَنْ أَرَادَ الاَْخِرَةَ وَ سَعَى‏ لهََا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا
کلاًُّ نُّمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ  وَ مَا کاَنَ عَطَاءُ رَبِّکَ محَْظُورًا
انظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ  وَ لَلاَْخِرَةُ أَکْبرَُ دَرَجَاتٍ وَ أَکْبرَُ تَفْضِیلًا


چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح، زندگى مى‏کردند (و طبق همین سنت،) آنها را هلاک کردیم! و کافى است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه، و نسبت به آن بیناست. (17)
آن کس که (تنها) زندگى زودگذر (دنیا) را مى‏طلبد، آن مقدار از آن را که بخواهیم- و به هر کس اراده کنیم- مى‏دهیم سپس دوزخ را براى او قرار خواهیم داد، که در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى که نکوهیده و رانده (درگاه خدا) است. (18)
و آن کس که سراى آخرت را بطلبد، و براى آن سعى و کوشش کند- در حالى که ایمان داشته باشد- سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. (19)
هر یک از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و کمک مى‏دهیم و عطاى پروردگارت هرگز (از کسى) منع نشده است. (20)
ببین چگونه بعضى را (در دنیا بخاطر تلاششان) بر بعضى دیگر برترى بخشیده‏ایم درجات آخرت و برتریهایش، از این هم بیشتر است! (21)


آیات 17 تا 21 سوره اسراء


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

شاید بهتر باشه از همین الان مجددا وسایل رو یادآوری کنم.

قبلا (اینجا) مفصللللللللل دربارش توضیح داده ام.

ولی بطور خلاصه، وسایلی که امسال با توجه به تجریه ی سالهای قبل همراه خودم میبرم، اینها هستند.

(البته احتمالا امسال وسایل رو بر اساس موضوع بین همسفرها تقسیم میکنیم که مثلا همه شامپو نیارن. یا کِرِم یا دارو... یکی برای همه. و احتمالا دارو با من خواهد بود. برای همین بطور جداگانه و مفصل توی این پست هم آورده ام)

این توضیح لازمه که: برای افرادی که قصد دارند فقط در مسیر نجف تا کربلا پیاده روی داشته باشند، تقریبا هیچ دارویی رو نیاز نیست با خودشون ببرند / حتی شوینده هم لازم ندارند. / حتی پتو مسافرتی هم شاید لازم نداشته باشند.

لازم به ذکر است، سفر ما بیش از یک هفته طول خواهد کشید (ان شاء الله). و برای سفر کوتاه واقعا هیچییییی لازم نیست. هیچی.


برای اربعین 96

کفش/ کوله/ دمپایی/ پول/ موبایل/ شارژر/ هندزفری/ کیف گردنی/ لیوان / قاشق/ حوله/ ژاکت/ لباس زیر/ دو دست لباس کامل کلا/ مسواک/ خمیردندان/ نخ دندان/ لیف/ صابون/ شامپوی سفری/ نرم کننده/ ناخن گیر/ قیچی کوچک/ نخ و سوزن/ یکی دو تا دکمه/ سنجاق قفلی/ نایلون در سایزهای مختلف/ زیپ کیپ/ صابون خمیری/ عینک آفتابی/ آینه کوچک/ بُرس/ خودکار/ دفتریادداشت/ پتو کوچولو/ پانچو/ نقشه/ پرچم ایران

 

دارویی: داروهای مورد نیاز شخصی/ قرص سرماخوردگی/ مسکن/ ویتامینها/ ضد حساسیت/ تب بُر/ ضد تهوع/ ضد اسهال

 کِرِم ها: ضد آفتاب/ مرطوب کننده/ شل کننده ی عضلات/ ضد گزیدگی حشرات/ ضد تاول و میخچه/ ضد التهاب/ ضد سوختگی/ لوسیون بچه/ پودر بچه (درمان عرق سوز)/

سلولزی: دستمال کاغذی/ دستمال رول/ دستمال مرطوب/ ماسک/ پد روزانه

پانسمان: باند/ گاز/ پنبه/ باند کشی/ پنبه الکلی
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

امسال سومین سالی هست که برای سفر اقدام کرده ام. (و چهارمین سال هست که در جریان این مسیر افتاده ام...)

سومین سال همراهی با افسانه و سمانه و حاجی ستایش و اکبر و ممد نوروزی و زن و بچه ش.

هر سال عده ای بهمون اضافه شدند یا کم شدند.

و امسال هم احتمالا این اتفاق میفته.

امسال هم تعداد بالاست! ولی آدم جدید (تقریبا غیر از باران) نداریم.

امسال هم زحمت ویزا و بلیط افتاد گردن افسانه ی مهربان ِ جان

خب، اینا روتین بود و سر موقعه ش انجام شد.

اما...

اما، اونی که این تجربه رو داره میدونه که از زمانی که تو نیت میکنی که برای سفر اقدام کنی، موانع پشت سر هم جلوت صف میکشن و حالا نوبت توئه که نسبت بهشون عکس العمل نشون بدی.

هرکی برای خودش مشکلاتی داره. که ممکنه نگرانش کنه. که حالا چی میشه؟ درست میشه؟ درست نمیشه؟ میرم؟ نمیرم؟ و .....

به تجربه بهم ثابت شده، هرچی بیشتر نگران باشی و بیشتر دلشوره داشته باشی، اتفاقات عجیب غریب تری برات میفته. که من اسمشو گذاشتم "معجزه"


مثلا برای من این دو تا مسآله خیلی نگران کننده بود (هست)::

- جایگزین پیدا کردن برای تدریس دو تا درس مختلف، واقعا ذهنم رو مشغول کرده بود (خوشبختانه روز اول قرارداد با مدرسه شرط اربعین رو گذاشته بودم و نگرانی مجوز گرفتن از اونها رو نداشتم)

- تهیه پول مورد نیاز امسال (که به طرز عجیبی همه چی گرون شده)


ذهنم خیلی درگیر بود که برای "محیط" کی رو معرفی کنم که به جام بره. و اگر بلیط پیدا نکنیم و برگشتمون به تأخیر بیفته، اونوقت برای دو هفته دیگه چکار کنم؟؟ :((

"قرآن" هم خیلی بیشتر نگرانم کرده. چون تعداد ساعت هاش بالاست و بچه ها تازه بهم و روشم عادت کرده اند. واقعا صدمه میخورن...


امروز رفتم یه سوال از مشاور یازدهم بپرسم، گفت باهات کار دارم. به طرز عجیبی نگران بود و مِن مِن میکرد. اونقدر باعث خندم شد! منو کشید یه گوشه و ارام آرام سعی کرد ارامم کنه و آروم آروم و با انداختن مسولیتِ خبری که میخواست بهم بده به دوش مدیر، زهر خبر و عکس العمل من رو بگیره. و من واقعا تعجب کرده بودم و میخندیدم بهش!!! چتــــــــــــــــــــــــــــــتتته خو؟؟؟؟؟

خلاصه گفت که: یه درس جدید برای یازدهم گذاشتند که باید توی دو جلسه براشون توضیح بدم. و مدیر گفتند که از ساعت شما و یکی دیگه از درسها میتونم این وقت رو بگیرم........... وااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی......

فشارم افتاد. شوکه شدم... از روی تقویم بهش برنامه دادم و اونقدر هیجان زده بودم که او تعجب کرد. خوشحال شدی؟؟؟؟؟؟؟؟ منو باش که نگران بودم حالا باید چطوری راضی ت کنم.... واااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....

تند تند روی یک برگه تاریخ رو نوشت. و بعد نگاهم کرد و گفت: خب دیگه کِی؟؟؟ و من..... وااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

فقط خدا میدونه با چه حالی بهش گفتم: هفته ی بعدش... و اصلا در مکان و زمان نبودم.. ایستاده بودم روبروی ضریح و سلام میدادم و عرض ادب میکردم...


آدم پایین پیش مدیر... بغلش کردم. بوسیدمش... و شوکه شد. گفتم: شما گفتید مشاور وقت منو بگیره؟ گفت: ناراحت شدی؟ میخوایی.... نذاشتم ادامه بده... جیغ زدم...... ممنونم... خیلی ممنونم... گفتم: اول رو کردم به امام حسین و سلام کردم. و بعد آمدم شما رو بوسیدم... یهو کپ کرد. خودش هم باورش نمیشد... یهو رفت توی خودش. ارام شد... اشک دوید توی چشمهاش و زیر لب گفت، التماس دعا...








  • narjes srt

سلام

اربعین نزدیکه...

و بعد از این به بعد، پستهای مربوط بهش سرو کله شون پیدا میشه...


هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

  • narjes srt

سلام

فردا نوبت درمانگاه داره. امروز از بیمارستان زنگ زدند که هماهنگ کنند و یادآوری کنند که باید همراه باهاش باشه.

شب زنگ زدم که مادر باهاش برو. گفت پا ندارم. گفت تو برو. گفتم کلاس دارم. گفت بابات بره. گفتم هیچی از ایرج خان نمیدونه سوال کنند چی بگه؟

گفتم علی بره. گفت نمیره. گفتم بگید باهام تماس بگیره.


و تماس گرفت. گفتم لطفا با علی آقا برید. گفت چشم. هماهنگ میکنم.


بابا مکالمه م رو میشنید. متعجب و چهارشاخ!

گفت: چون کارپسند خارج بوده با این طرز حرف زدن نرجس هیچ مشکلی نداره.

بی رودروایسی. بی تعارف

گفتم: چیزی یا کاری رو که نخوام، انجام نمیدم. و اگر بخوام چیزی رو... حتما انجام میشه.

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

زن ها دو دسته اند؛
دسته اول آنهایی هستند که توی پوسته زنانگیشان مانده اند، عشوه و ناز و ادا بلدند، دغدغه ذهنی آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند، دورهمی مریم موهایشان را هایلایت کنند یا نه، تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاک ست باشد ...
آخر وقت هم یک مردی هست که برای این همه خستگی روزانه شان در آغوشش بگیرند، او را ببوسد، باز هم به او این اطمینان را دهد که من هستم، به من تکیه کن ...

دسته دوم زن هایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند
یادشان رفته توی راه رفتنشان، حرف زدنشان، تمام حرکات و رفتارشان، یکم ناز و کرشمه زنانه قاطی کنند
صبح ها ساعت کوکی بیدارشان میکند، کسی آنها را جایی نمیرساند، یا ایستاده اند منتظر تاکسی یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند، حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زن های دیگر ؛
یاد گرفتند که به کسی تکیه نکنند، آخر شب هم خود را در آغوش خودشان میگیرند
به خودش عادت داده اند که منتظر شب بخیر گفتن کسی نباشند، یاد گرفته اند که تنها و یک تنه با همه مشکلاتشان بجنگند ...


این ها از روز اول اینگونه قوی نبودند، این ها یک روزی در قبل ترها حتما مردی حمایتشان نکرد، مردی عاشقشان نکرد، دلشان را پیش مردی که شاید بی معرفت بود، مردی که شاید نتوانست بماند، مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد، جا گذاشته اند
گذر زمان و جبر روزگار این همه قدرت را به آنها داد ...

فریبا وفی

  • narjes srt

سلام

توی روزهایی که علیرضا مسؤل خریدهای خانمِ کارپسند بود، نمیدونم چی بهش گذشت که روز تصفیه حساب به بابا گفته بود:" من فهمیدم، پسره از دست مادرش کارش به دیوونه خونه کشیده..."

حالا امشب مادر بهم زنگ زده و شماره ی دکتر روانشناس گرفته که بعد از بیست سال، توهم ها و حالهای بد ش برگشته. و دلیلش رو فشار شدید روحی ایام بیمارستان پسر میدونه...

خدایااااا........

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

از روز ترخیص تا امشب، هیچ فرصتی پیدا نکرده بودم که زنگ بزنم و احوالش رو بپرسم (علارغم تماسهای مادرش و اصرارش برای ایجاد رابطه ی دوستانه زیاد!)

ساعت 9.30 شب تماس گرفتم و خودش برداشت.

صداش یه جوری بود! و گفت خواب بودم!! (اوه وای! و البته، چه خوب که میخوابی...)

چنان با محبت و چنان با حال خوب و امیدوار و مسلط به احوال باهام حرف زد، که حالم خوب شد.

بارها و بارها و بارها خدا رو شکر کردم.

حالش خییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییییییییییخوبه. خیلییییییییییییییییییییی...

البته همچنان تِراپی و مشاوره نیاز داره. اما اصلا قابل مقایسه با یک ماه قبل نیست. مطلقا

خدایا شکرت عزیزم شکرت خدا جونممممم


  • narjes srt

سلام

امروز دورهمی با همکلاسی های دبیرستان بود.

بعد از 17 سال...

البته چندتا از بچه ها رو توی این سالها بارها دیده بودم اما چندتایی جدید هم به جمع اضافه شده اند و یکی یکی داریم کل کلاس رو پیدا میکنیم و به گروه اضافه میکنیم.

یه حس خوب دارم از اینکه دوستانی که چهارسال همه ی زندگی مون با هم گذشت رو دوباره در کنار هم دارم.

اینکه بعد سالها همه چقدر عوض شده و نشده ایم.

اینکه همه با شوهر و بچه، همچنان وقت شوخی و بازی همون دخترکهای شلوغ و شیطون میشن...

اینکه، کاش مدیر میدونست که نتیجه ی اونهمه سختگیری های احمقانه، شده این دخترها. ( و البته فکر کنم قبلا درمورد یه گروه دیگه که شاگردان همون دبیرستان بودند اما چند سال قبل و من معلمشون بودم ، هم توی یه پست نوشته باشم. که چه اوضاع و احوالی دارند این ایام...)

اینکه چقدر دغدغه های من باهاشون متفاوت شده.

اینکه...

اما به هر حال و کلا، خوشحالم و شاکر از داشتنشون

  • narjes srt

سلام

بچه های کلاس سه شنبه آدمهای باحال و عجیبی هستند. هیچ وقت شاگرد اینجوری نداشته ام.

هرررر بار دست پر میان با کلییی خوراکی! و اصولا هیچ خرجی برای من ندارند.

باهاشون کلی خوش میگذره و کلی حس دوست داشته شدن بهم میدن.

خدا رو شکر میکنم که اینها رو نصیبم کرده. و بهترین آرزوها رو برای تک تکشون دارم.

امروز به مناسبت دان 4 برام اینها رو آورده بودند...




پی نوشت:

اینکه خونه م (مون) حس آرامش بخش و صمیمیت داره و آدمها درونش حس خوبی دارند، از نعمتهاییه که خداوند به ما داده. الهی شکرررررررررت

  • narjes srt

سلام


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt


کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ترسناک ترند

مقاومت در برابر آن ها دشوارتر است

و من کسی را نمی شناسم

که بهتر از دوستان بتوانند شما را به انجام کاری هدایت کنند

که درست بر خلاف میل شماست .

کریستین بوبن

  • narjes srt

سلام

دان 4 رو گرفتم...



اما، همین امشب نتیجه ی تولیمو هم آمد و نمره ی کافی رو نیاورده ام و مجبورم مجددا آزمون بدم.


پی نوشت:

آیا کسی هست که بفهمه، درک کنه چقدر خسته ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و هنوز غول بزرگه مونده... جامع...

  • narjes srt

سلام

چقدر همه چیز میتونه عالی باشه، وقتی طرفِت همونی باشه که باید.

  • narjes srt

سلام

دیشب یک سال گذشت از ماجرای سقوط یاسِ شش ماهه به جوب و ضربه به سروصورت و بیمارستان...

شب بدی بود که همش رو به یاد کربلا گذروندیم.

دیشب خیلی یادتون بودم...

صلی الله علیک یا اباعبدالله



پی نوشت:

الان اگر میثم بود، یه مشت مزخرفات میگفت که عشق که شاخ و دم نداره. همینه دیگه. اینکه تو دیشب اونقدر حالت بد باشه که کارت به آمپول و کمکهای تقویتی برسه و فشارت اونقدر پایین باشه که نتونی از جات تکون بخوری، بخاطر نزدیکی روحت با امام حسینه...

ای بابا... خودم میدونم چه خبره... با این اراجیف، هیچ نزدیکی ای نه اتفاق میفته و نه ثابت میشه.

والا

اَه!

  • narjes srt
سلام
دیشب اونقدر حالم بد بود که نتونستم این پست رو بنویسم.
ولی باید ثبت بشه... برای بعدا ها...

از سال 68-69 تا دیشب... شاید نزدیک به 25- 26 سال باشه قرار هر شب شام غریبان. اما...
اما، دیشب بعد اینهمه سال، و بدون داشتن هیچ دلیل موجهی! نرفتیم بیت!!

پی نوشت:
حواسم به این اتفاقهایی که داره برام میفته هست.
میخوام بدونم که چه مسیری رو طی میکنم تا...
نمیدونم این خوبه یا نه؟ نمیدونم باید دلم شور بزنه که دارم از راه به در میشم یا نه؟
اما، به هر حال باید این اتفاق ثبت میشد... اینجا.


  • narjes srt




میشه امشب توی خیمه بمونم؟

میشه فردا همراهت باشم تا تهش؟

میشه؟؟؟

  • narjes srt

سلام

ما با هم زیاد از عشق حرف زده ایم.

از همه جور عشق...

و بارها با هم گریه کرده ایم...

اما، تجربه ی اونشب یه چیز دیگه بود

اینکه من با چه ترس و لرزی بهت هدیه داده باشم...

صدای دسته بیاد

و تو از عاشقی هات بگی و چشمهات هِی پر از اشک بشه... اما نچکه...

بهم گفتی، فقط باید دوستش داشته باشی. همین کافیه...

و من همه ی این روزها دارم به حرفهات فکر میکنم...

و اینکه چقدر دورم...

و اینکه... چقدر فکر نمیکردم تا این حد.... عاشق باشی....

و اینکه، نمیدونم چطوری خدا رو شکر کنم بخاطر این حد از عشقت...

عاشقتم مرد عاشقتم...

  • narjes srt

سلام

مبارک باشه پیرهن مشکی ت..


بعدا نوشت:

روز تاسوعا، مشکی پسرک رو هم پوشوندی...

الهی قربونتون بشم

  • narjes srt

سلام

دیروز بدون حضور من، آقای کارپسند از بیمارستان مرخص شد.

زحمت کارهای ترخیص با بابا بود.

و درخواست کرده بودم که طوری رفتار کنه و حرف بزنه که این پرونده بسته بشه. برای هممون بسته بشه.

همه ی امانتی ها رو تحویل دادم. و همه ی راههای وابستگی رو هم نسبتا مسدود کردم!

حساب با علی هم صاف شد ( و بنده ی خدا پسر دایی بیچاره م رو هم مادر بیچارهههه کرده بود!! )

الان او خانه ست. و نزدیک به 24 ساعت هست که هیچ تماسی از اون طرف نداشته ام.

الان حس یه بیمار رو دارم که بعد از یه عمل سخت، توی ریکاوری به هوش آمده... و باورش نمیشه که:" یعنی تموم شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"



پی نوشت:

هرگز فراموش نخواهم کرد ناله های مادرش و تمناهاش رو برای اینکه:" میشه تو رفیق ایرج باشی؟ میخوای بری کوه با هم برید. میخوای بری گردش با هم برید... ....

ای بابا..... اون روزها که برای یک ثانیه دیدنش چنان برخوردی باهام میکرد که پشیمون دو عالم بشم، کِی فکرش رو میکردم که یه روزی به اینجاها برسیم...

گرچه که توی این فشارها و رابطه های نزدیک، به طرز وحشتناکی نگران درخواستهای جدی تر هم بودم!!  :((


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

روزها چنا پرمشغله و با شتاب میگذرن که اصلا وقت نمیکنم بهشون فکر کنم...

اصولا این مدت وقت نکرده ام به هیچی فکر کنم.

شاید نزدیک به سه هفته ست که دفترم رو ننوشته ام!

حتی وقت نمیکنم که دلتنگت بشم. گرچه که دلخورم به شدت...

بلاخره برنامه ی نه ماه آینده ام مشخص شد.

شش روز هفته صبح و بعد از ظهر کلاس دارم.

و امیدوارم که پربرکت باشه این زحمت شدید.

مشغولیاتم ، همه علاقه های همیشگی و خیلی زیادم بوده. و امیدوارم که شرایط محیطی هم کمک کنه که لذت ببرم...


شب چهارم محرم هست و پر از آرزوهای خوب هستم

فردا آقای کارپسند مرخص میشه و من نمیرم! (بابا میرن)

فردا اولین جلسه ی حفظ.. با چهارتا دخترک معصوم. بهترین آرزو ها رو برای خودم و اونها دارم.

امروز چند ساعتی رفتیم لواسون و واقعا خوش گذشت. همین که هوایی به کله م خورد خودش کلیییییییییییییییییییییه...

روزهای پیش رو سخت و پر تلاطم هستند. خدایا توی این آزمون هم کمکم کن لطفا

هنوز پیرهن مشکی ها رو بهت نرسوندم. عصبانی ام. خییییلی عصبانی ام....

دیگه... همین فعلا

  • narjes srt

سلام

چهار سال قبل، وقتی توی همین ایام، بیشترین فشار ممکن از هر نظر که فکرش رو بکنید تحمل میکردم که بتونم مهمترین مانع پیش رویم برای ادامه ی تحصیل در خارج از ایران (یعنی آزمون TOEFL ) رو با موفقیت و نمره ی خیلی بالا ، بگذرونم شاید هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم که این آزمون میتونه چه تأثیر عمیقی روی زندگی و اینده ی من بذاره.

البته فکر میکردم تأثیر میذاره، ولی نه اینجوری...

شدت و میزان و درجه و حد استرسم در روز آزمون در اسفند ماه 92 به حدی بود که علارغم آمادگی خیلی زیاد، نتونستم به نحوی که نیاز داشتم و دوست داشتم از پسش بر بیام و نمزه ای که در فروردین ماه اعلام شد، چنان شوک عظیمی بهم وارد کرد که تا همین چند ماه قبل اصلا سراغ زبان انگلیسی نرفتم و دوره های درمانی و مشاوره ی مفصل گذراندم که بتونم به خودم بیام و به زندگی عادی برگردم...

طبیعتا اون نمره رو دانشگاه نپذیرفت. غیر از اینکه مهلت اعتبارش هم گذشته بود. و من مجبور بودم که قبل از آزمون جامع، نمره ی زبان به دانشگاه ارائه کنم...

اینکه کلی معطل کردم و طفره رفتم و دنبال راه فرار گشتم و دنبال آسونترین آزمون ممکن گشتم، بماند...

حالا فردا، روز آزمون TOLIMO م هست... و من، اونقدر خونده و آماده ام که هیچ نگرانی ای بابتش ندارم.

اما، طی این مدت آماده سازی، خیلی به گذشته فکر کردم... به مسیری که آمده ام. و به جایی که هستم. و به آنچه که پیش رویم هست...

اینکه مهمترین عالم برای موفقیت و شاید بشه گفت، تنها تنها تنها تنهاااااا دلیل موفقیت، آمادگی روحی و ذهنی هست. و نه هیچی دیگه. این رو برای هر جور موفقیتی به ایمان قلبی رسیده ام...

حالا به یه حد کمی از استرس، و میقداری هیجان، منتظر فردا هستم.

و آرزو میکنم که به بهترین شکل از پسش بر بیام و با خیال راحت ترم آخر رو شروع کنم و برای جامع و پروپوزال آماده بشم...

الهی، مددی


  • narjes srt

سلام

زنگ گوشی م که توی این 8 سالی که دارمش، فقط منتظر تماس تو بوده تا به صدا در بیاد...

این روزها به طرز فجیعی برام آزار دهنده و عصبی کننده شده...

هر بار صداش میاد، رسما هیستریک میشم!!

و فقط دنبال راه فرار میگردم.

میدونم که طرز برخوردم و رفتارم و حرف زدنم باهاش خوب نیست پیرزن بیچاره... ولی دیوانه دارم میشم... و او میگه:" مادر نشدی که بفهمی..."

فقط دنبا راه چاره ام... و نمیدونم اون راه چیه.


پی نوشت:

وقتی  تصور کنی که تنها پناهِ یه آدم بی پناه هستی و به قول خودش تنها آدم اطرافش... میفتی توی شرایطی که من افتاده ام...


نجات میخوام نجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...

  • narjes srt

سلام

پاسخ دادن به تلفن توی جمع همان و حساس شدن همه ی بچه ها به این ماجرا همان...

وقتی قطع کردم، گوشی رو پرت کردم و اشکم چکید...

یکصدا سرم فریاد کشیدند... آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان ایستاده ام در جایگاه قربانی...

و زجر میکشم... با هر تماسش...


* ناجی -- زجردهنده

/       \

قربانی



آرزو میکنم بتونم دیگه هرگز وارد این چرخه نشم و برای ابد از این بازی بیام بیرون...

آرزو میکنم....


پی نوشت:

* مثلث کارمن

  • narjes srt

سلام

اینکه همیشه فکر میکردم که بلافاصله بعد از مشاهده ی چرک توی ترشحات بینی، به سرعت باید دست به دامن سفالکسین بشم ( با اینکه بارها دکترها گفته بودند که بی تأثیره و فقط یه جور تلقین هست برات!) باور نمیکردم...

تا الان!

سرچ کردم و مطمئن شدم که خودش خوب میشد اگر آنتی بیوتیک نمیخوردم...

حس شکست خوردن از خودم رو دارم و غصه دارم!!


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

نرجس یاد بگیر که وقتی توی فشار زیاد هستی، کمتر حرف بزنی. اصلا کمتر حاضر باشی و اگر مجبوری به حضور در جمع ها، اعم از حقیقی و مجازی، یا در سکوت و خوشی و شادی و برخورد باز و خوب و شاد. یا که اگر نمیتونی ظاهر رو حفظ کنی، نرو...

دوست ندارم غر غرو به نظر بیام.

و فشارها داره بیشتر از حد توانم میشه.

و اطرافیان هم شاکی شده اند. و پیام: خودتو نکش... آرام باش. به تو چه...  و غیره رو مکرر میشنوم.

خودم رو نمیکشم ولی شرایط اینجوریه خب. دست من نیست که.


بیشتر کلاسهام توی این هفته، یا کنسل شده و یا نمیتونم و نتونستم برم. و اینا خوبه. اما وقتی میپرسند که چرا، چی بگم خب؟؟ مجبورم بگم بیمارستان هستم و..... این شروع ماجراست...

سخته.. خدایا کمک کن لطفا

دوستت دارم



  • narjes srt

سلام

امروز بلاخره.......................... بستری شد...

و من....



پی نوشت:

1- حواسم به همه ی حرفهایی ک بهم زدی هست. حواسم هست که هرچیزی یه "تا" داره...

و هرچیزی یه "دلیل بوجود آمدن" داره... (مبدأ داره...)

و...


2- مبدآ ما... خدا؟ یعنی هروقت منو اذیت میکنی، برای رضای خدا ست؟؟   :I



  • narjes srt

سلام

تا عصر موند خانه. و عصر یه پیامک دید و باز زد بیرون...

و ناله و زاری مادرش...

و تماسهای پشت سر هم...

و دو ساعت بعد، دوباره زنگ زد و ضجه میزد و شیون میکرد پیرزن...

بوسیدم و خداحافظی کرد و رفت...


یعنی لباس به تن امیرالمونین نذاشتم من توی این عید غدیری... یعنی اونقدر دامنشون رو چنگ زدم که پاره پاره شد...

خدایا چه کنم من؟؟؟

و الهام رسید...

پیام به مهناز و دکتر، و برای فردا وقت اورژانسی گرفتم.

و ...

خدایا کمکهات رو قطع نکن. واقعا هیچ کاری از من بر نمیاد اگه تو نباشی و هدایتم نکنی

آه خدایا...

دوستت دارم ...


یا علی مددی...


پی نوشت:

مریم میگه طرز حرف زدنت باهاش دقیقا شبیه یه دوست صمیمی با یه پسر بچه ای هست که ازش بزرگتری. و او هم مثل یه پسر بچه ی حرف گوش کن، دقیقا به حرفهات گوش میکنه و بهت پناه آورده..

یا خدااا... پناه ما باش

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

دو روزه که با صداهایی که میشنوه، یهو از خونه میزنه بیرون.

و ...

ساعتها بعد برمیگرده.

منتظره که بیان ببرنش..

و برای من وقتی حرف میزنه، گریه میکنه...

تو اسطوره ی من بودی مرد...... چرا گریه میکنی آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..



خدایا، به حق امیرالمونین به حق امروز به حق این ساعتها... خدایا، کمکم کن. کمکش کن...

خداااااا...


مدد به غیر تو ننگ است یا علی مددی

  • narjes srt

سلام

یه گزارشی گذاشت شبکه ی دو از ماجراهای حج 94 و بازگشت و خاطرات حجاج امسال (96)...

مثل همون موقع و با همون داغ، زار زدم زار زدم زار ردم...

این زخم چنان عمیق و دردناک بوده که فکر نمیکنم هرگز التیام پیدا کنه...

آخ...

  • narjes srt




حقیقه النقطه البائیه و اصل الحیات المائیه و سر الله الاعظم و ناموس الله الاتم و  اب الاولیا و مقصد العرفاو النجم الثاقب. مولانا علی ابن ابی طالب

  • narjes srt
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

...

امام شما از دنیای خود به دو جامه ی فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است،

بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید، اما با :


پرهیزگاری،

تلاش فراوان،

پاکدامنی،

راستی

مرا یاری دهید.


امیرالمونین علی علیه السلام

  • narjes srt

سلام

بعضی وقتها که پستهای توی گاوصندوق زیاد میشه، یعنی سرو صداهای توی سرم اونقدر زیاد شده که نوشتنهای روی کاغذ و با سایر کارهایی که آموخته ام برای کنترلشون، دیگه جواب نمیده.

عدر میخوام که خصوصی اند!!

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

همیشه این جور مواقع به یه حس عجیب ِ سردرگمی دچار میشم.

اینکه، نمیدونم کدومشون رو بیشتر دوست دارم.

اینکه هِی یکی یکی میان جلوی چشمم رو دیگه نمیتونم چشمم رو ازشون بردارم... و بعد بعدی و بعدی و بعدی...

حس عجیبیه...

فقط اینو میدونم که به طرز عجیب غریبی و حدی که بی حدِ همشون رو خییییلی دوست دارم.  و برخی رو بیشتر ;))

غرض اینکه، از دیشب که توی حال و هوای تولد امام هادی جانم افتاده ام، رفقا برام تبریک میفرستند که :" تولد عشقت مبارک"... و اونها میدونن حال منو برای سامرا و در سامرا و .....

حسم نسبت به امام هادی خیلی خیلی با بقیه ی امامها فرق میکنه.

اگه نبودند، کی منو میخرید؟

کی اسم مادری م رو توی مملکت و قوم غریب برام انتخاب میکرد؟

کی برام معلم خصوصی میگرفت که لایق خانوادشون بشم؟

کی من رو من میکرد؟؟

یه حالی ام هااا...

امروز فقط دعا کردم: لطفا منو بکنید همون "نرجس" ی که پسندیدیدش برای خودتون... و چه پسندیدنی....

عااااخخخخ.....

بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی

فما احلی اسمائکم...

آخ........


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

بلاخره بعد از سالها پرس و جو و گشتن و پشت گوش انداختن (حتی!) بلاخره در تاریخ امروز... 96.6.13 خودم رو بیمه کردم.

بیمه پاسارگاد رو انتخاب کردم.

توی پروسه ی انجام کار هم کلی تحقیق کردم و بلاخره انتخابش کردم.

اولین و مهمترین و اصلی ترین هدفم برای این کار، ایجاد یک پشتوانه ی مطمئن برای آینده ی زندگی م بود.

وقتی هیچ ضمانت و پشتوانه و آینده ی روشنی رو پیش رویت نمیبینی، به نظرم آمد که این راه خوبی هست.

و البته خیلی هم برام مهم بود که بابت پرداخت ماهانه ش خیالم راحت باشه و قرار نباشه که هر ماه به استرس بیفتم که از کجا بیارم و پول بیمه رو بدم. و با همکاری مامان و بابا، یک درصدی از اجاره ی خانه ام، به این مسأله اختصاص پیدا کرد.

خداوند برکت دهاد که چشمم به سمت اوست.

یا علی

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

کیک هام دیگه برند شده اند.

درسته که از نوجوانی اینکاره بودم. اما تاریخ شروع دوباره رو از کیکِ مخفیانه ی شب امتحان دی ماه... محسوب میکنم...

فعلا در حال تمرین بیشتر هستم برای دی ماه پیش رو...


نوش جان

  • narjes srt

سلام

دیوانگی یعنی، زیر و رو کرده باشی گوشی و اینترنت و دوستان مطلع و دنیاااااا رو... تا آهنگ گوشی ت رو بکنی... ....

...

...

...

آخ...

کجاشو دیدی جناب جان  ;)


پی نوشت:

هنوز موفق نشده ام!

ولی میشم...

+ دلتنگیم جناب

96.6.3 صبح جمعه

  • narjes srt


یا هادی المضلین؛ اهدنا الصراط المستقیم




شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل               کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها


پی نوشت:

خوب هر شب ازمون کلی اشک میگیری ها حاج آقا...

قبول باشه...


  • narjes srt

سلام

باید بشینم حساب کنم که تا حالا چند تا کسوف دیده ام.

کجاها سفر کرده ام صرفا برای رصد بیشترین حد گرفت در داخل مرزهای ایران.

و کجاها، نشد که سفر کنم و حسرتش به دلم موند...

ولی به هر حال، تماشای زنده ی کسوف از سایت ناسا، هربار چنان هیجان زده م میکرد که جیغم در میامد... (لحظات گرفت کامل در شهرهای مختلف آمریکا به نمایش در می آمد)

و خوشبختانه عرض آمریکا زیاده :)))

مریم رو هم صدا کردم و تجربه های مشترک رو به خاطر آوردیم.

نکته ی جالب هیجانهای عجیب و غریب یاس بود با تماشای "حلقه ی الماس" . آخه تو چی میفهمی بچه؟؟؟ (احتمالا از جیغ و داد ما به هیجان آمده بود.)

خلاصه که خوش گذشت و کلیییییی خاطره زنده شد.

یاد همتون بخیر رفقای قدیمی...


96.5.30




پی نوشت:

اینکه اولین عکس بابک امین تفرشی رو از هواپیمای نشنال جئوگرافی دیدم هم که.... آخ...

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

 

سعدی جان

 

 

 

پی نوشت:

امشب رو به خاطر بسپار...

یک ساعت تمام. که آخرهاش (بیش از 20 دقیقه) فقط فقط برای من بود (توی پارکینگ یا نمیدونم کجا)... (بعدا نوشت: دم در خونه...heart)

"لوجه الله"

آخ... آخ... آخخخخخخخخ....

 

96.5.29 / آخرین یکشنبه ی ماه ذیقعده/ از خونه ی مامانجون تا ... وسط اتوبان/ فشار محیطی غیرقابل توصیف و بیان/ و... آخ....

 

 

قرائت سوره ی اعلی/ قاری: عبدالرحمن حزیفی
(سنقرئک...)

 

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید از او پرسید که چرا تنهاست.

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

جواب اومد که: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.

دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت. دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ. دم جنبانک جواب داد: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!

 باز هم جواب شنید که: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک رابترسانی،  به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

 دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید. پس گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید.. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می‌خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر میداشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن.

کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد. اما سیر نشد.کرگدن می خواست همین طور  تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟ دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

دم جنبانک پاسخ داد: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود.

آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!


عرفان نظرآهاری


  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
سلام
چشم چپم درد میکنه!!
رفتم جلوی آینه بهش میگم:" آخه چِت شده؟؟؟ آخه تا این حد درد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
میگه: " خب منم دل دارم!! یه هفته ست همه ی حواس و توجه و نگرانی و مواظبتت از اون یکی هست! اصلا انگار نه انگار که همه ی وطایفش افتاده روی دوش من! دیدم هیچ جوری نمیتونم توجهت رو به خودم جلب کنم، راهش فقط " درد" بود... پس بکشششششششش... منم ببین..."
...
نمیدونم بهش چی بگم. و دارم کور میشم!

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

بارها تصاویری رو دیده ام از شکل به شدت متفاوتِ انواع و اقسام اشک گرفته شده اند.

این روزها و مثلا دیشب، به شدت درگیر با انواع این اشکال بودم.

خب، به دلیل آسیب شدیدی که به چشمم وارد شده، درد داره و ازش اشک (1) میاد. اشکی که ارادی نیست. و فقط بخاطر تحریک زخم ایجاد میشه.

ولی خب، گاهی این درد اونقدر زیاده که رسما گریه میکنم و باز هم اشک (2) جاری میشه.

دیشب که باهات حرف میزدم و دچار احوالات معنوی عمیق شده بودم، از عشق به امیرالمونین و فرزندانشون چشمهام خیس شد و اشک (3) می بارید.

و بعد که به اوضاع خراب خودم نسبت به اونها فکر میکردم و اینکه چقدر عقبم و چقدر تا حالا فکر میکردم که اوضاع نسبتا خوبی دارم، حالم بد میشد و اشک (4) حسرت میریختم.

شب که داشتم کلیپ little me  رو میدیدم، دلم بدجور به حال دخترک کوچولوی درونم سوخته بود و بی وقفه اشک (5) می ریختم...

و بعدش که مدت زیادی بخاطر تنها نور محیط که از لپ تاپ مستقیم به چشمم میرسید ازار دیده بودم، چشمم میسوخت و اشک (6) میریخت.

وقتی اومدم بخوابم و قطره اشک (7) مصنوعی رو توی چشمم ریختم، قطره های اضافی ش از گوشه ی چشمم میچکید.

و توی بی خوابی های همیشگی شبانه و دلتنگی های بی حد این ایام و بهم ریختگی های هورمونی و حس نیاز شدید بهت، اشک (8) بالشتم رو خیس کرده بود...

و بعد که به تو و همه ی خوبی هات فکر میکردم لبریز از عشق شدم و این حس باعث چکیدن قطره های اشک (9)  شد...

و بعد وقتی دچار حس شکرگزاری شدم از بودنت و داشتنت و هدیه شدنت به من... باز اشک (10) م جاری شد از تشکر و سپاسگزاری از خداوند مهربان...

تاااا صبح شد. و بلاخره مثل همیشه حدود هفت صبح خوابم برد...


پی نوشت:

اشک‌های چشم انسان زیر میکروسکوپ + تصاویر



  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt


شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست

به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست

خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست

بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ست

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی

به زیر هر خم مویت دلی پراکنده ست

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا

چه دستها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است



پی نوشت:

سعدی جان... این غزل شرح کدوم فراقِ عظیمِ تاریخ هست؟؟؟

چقدر تلخه، چقدر تلخه، چقدر تلخ...

صلی الله علیک یا اباعبدالله...


+ و ممنونم

(هیچ کدوم از طبقه بندی های موضوعاتم ربطی به این پست نداره... آخخخخ..)



  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

یه قانون همیشگی توی خونه ی ما وجود داشته و داره و اون اینه که:" اگر ضعیف باشی، خُرد ت میکنند"

این ضعف، شامل همه چیز میشه. اعم از جسمی، روحی، مالی، اخلاقی، اعتقادی، تحصیلی، دانایی، و... همه چیز"

البته شاید من این قانون رو بیشتر از بقیه جدی گرفته ام.

شاید به دلایل شرایطم، این قانون بیشتر از همه ی اعضای خانواده روی من جواب میداده.

و شد، قانون زندگی من...

هرگونه نیازی، ضعف بود!

هرگونه دردی، ضعف بود!

هرگونه ناتوانی، ضعف بود!

و...

و اینا بود خب... ولی، نباید دیگران میفهمیدند. هیچ کسی. هیچ کسی... حتی اعضای خانواده. حتی مادر!

و من همینجوری بزرگ شدم!

و مثلا یکی از حسرتهای زندگی م این بود که تونسته باشم حتی یک بار در عمر تحصیل م، به دلیل بیماری یا کسالت، مدرسه نرم!!!

یا حتی دردی رو تجربه کنم، و بتونم بابتش آه و ناله و حتی جیغ و فریاد کنم!

و...

اصولا توی ذهنم، "لوس" بودن از منفورترین روحیات و اخلاق بود (که البته بی ربط به ویژگی های آرتمیسی هم نیست ها!)

چه دردها کشیدم توی "دوره ی رشد" که بتونم بیان کنم احساسهای منفی م رو. و نترسم که بقیه من رو ضعیف بدونند!

ولی، این ویژگی باز هم گاهی میاد و در زمانی که حواسم بهش نیست، سفت گلوم رو میچسبه...

وقتی میشنونم:: خب حالاااا چرا اینقدر غر میزنی!!! ( و همیشه سعی کرده ام که غر نزنم و اینکار رو دون از شآن خودم میدونستم!!!!!)



پی نوشت:

چه سخته برام که این جرف رو از تو بشنوم، وقتی تلاش میکنم که نیازهام رو بهت بگم و وقتی باهات هستم، خودِ خودِ خود واقعی م باشم. بدون هیچ ماسک و مانعی...

سخته...



  • narjes srt

سلام


یادگیری در حالات مختلف

10% وقتى میخوانیم👁
20% وقتى میشنویم👂
30% وقتى میبینینم👀
50% وقتى میبینیم و میشنویم👀👂
70% وقتى بحث میکنیم🗣
80% وقتى تجربه میکنیم👨🏼‍🔬
95% وقتى به دیگران یاد میدهیم👨🏻‍🏫

  • narjes srt
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • narjes srt

سلام

عینا کپی شده از پست "کوالا"


تنهایی گاهی بدجور می آید و خفتت می کند. دستش را می اندازد دور گلویت. پاهایش را چفت می‌کند دورت و خنده ی کثیفش را از روی صورتش پاک نمی کند.

تنهایی می آید،‌می نشیند در آغوشت. دست می کشد بر روی موهایت، با تو چای می نوشد. با تو دوش می گیرد. با تو می ایستد پشت پنجره ی اداره. خودش را می چپاند در دل سیگارت . تنهایی میکروبی می شود که می چسبد به پیراهن دکلته ات. با تو می آید مهمانی؛با تو می رقصد. می شود تکه ی شیرینی، می چسبد به رژ لبت.می رود می نشیند ته کیف دستی ات. می شود شعر منتشر شده ی فلان کانال تلگرامی. تنهایی می شود کوآلا، آویزان، همیشگی. می شود حیوان قشنگ و دلبر. با دستهایی که دورت چفت کرده است دلبری می کند برایت. که چه؟ که من هستم، تنها کسی هستم که تنهایت نمی گذارم.دست هایش را می کنی از خودت. آرام و آهسته، با متانت او را می نشانی گوشه ای از شهر. شروع می کنی به دویدن. دور می شوی و تنهایی را می گذاری سر راه. می دوی. می دوی. می دوی....

اما یک ماه بعد، سی و هشت روز بعد،‌ در قاعدگی، در سرماخوردگی،‌در وسط رقص یک مهمانی شاد، وسط ساعت اداری....درست در زمانی که فکرش را هم نمی کنی، کسی به پایت می زند .کوآلای کوچک پاهایت را می چسبد و آرام آرام بالا می آید. دست می اندازت دور گردنت و یک لبخند کثیف تحویلت می دهد.

وای به این روزها...

وای...


برگرفته از وبلاگ " خرمالوی سیاه"


پی نوشت:

چقدر خوب توصیف میکنی گاهی منو دختر...

  • narjes srt

سلام

همیشه همینطوریه... وقتی جو گیر میشم و طلب درد میکنم، انگار تو نمیدونی من چه جور دردی میخوام... شایدم میدونی.. و مبتلام میکنی به چنان دردی که چندین روز از کار و زندگی میندازتم و کلی بار مالی و جانی و غیره روی دوشم میذاره...

یادم نمیره که بعد از:

برداشت 2 پرستویی و اون چشمها...

بعد مباحث پیرامون مرگ...

بعد رابطه ی عاطفی توی مهاجر...

و....

و حالا، بعد از دنبال طبیب گشتن...

...

...

چشمهایم ... آخ چشمهایم...


و تو نگران منی...


پی نوشت:

میخوام فکر کنم که اونقدر ناپاکم که با این دردها اول پاکم میکنی و بعدش ظرفم رو پر میکنی... باشه؟؟؟ میشه اینجوری فکر کنم و اینجوری بشه... دارم صبر میکنم؟؟ اصلا قبول داری این صبر رو؟؟ اصلا منو قبول داری؟؟ اصلا؟؟؟؟......... :((((


  • narjes srt

سلام

من: معیار تشخیص درست و غلط چیه؟

تو: پیامبر درونی.

من: عقل؟

تو: قلب.

تو...

تو...

تو...

تو...

تو...

تو...

تو...

تو...

تو...

...

..

..

..

.

من: اشک

من: آه

من: حسرت

من: آخ

من: خاک بر سرم

من: کجای کارم

من: همه چی م دروغه

من: عشقم دروغه

من: دوست داشتنم دروغه

من...

من...

من...

من...

من: آخخخخخخخ...

...

...

...

...

.

درد... آخ درد..

درد میخواهم...


چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

طبیبٌ دوّار بطبّه

آخ...

آخ...

آخ....

خرابم..

اساسی خرابم...

از اون خرابها که...

که....

...


پی نوشت:

امام رضا جان، شرمنده تر از من پیدا نخواهی کرد...

یعنی اصلا نمیدونم چی بگم...

خودت میدونی دیگه..

فقط ببخشید :(

  • narjes srt

المنة لله که در میکده باز است

زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره لیلی

رخساره محمود و کف پای ایاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

96.5.17


پی نوشت:

اگر عشق نهایتی داشته باشه، در دقایقی از صبح سه شنبه، به اون نهایت رسیدم...

و ممنونم ازت... ممنونتم

  • narjes srt

سلام

خیلی رفیقی رفیق... خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...

ممنونم که هستی


و نه همین...


پی نوشت:

امروز کاشان بودی..

  • narjes srt

سلام

در ادامه ی بحث حق و باطل هفته ی قبل، امروز بحث رو به سمتی بردم ک بتونم از حرفهای جمع به نتیجه برسم. با این سوال:

"چی درسته؟"

و معیارهای "درست"بودن هرچی چی هست؟

خیلی حرفها زده شد.

طبیعتا مهمترین جواب "عقل" بود. و استفاده کردن ازش...

و اینکه جایی که عقل کم میاره از قرآن و سنت استفاده میکنیم. (که در این مورد کلی حرف زدیم. و من معتقدم در بسیاری موارد اجتماعی نمیشه مستقیم از قرآن کمک گرفت)

برخی مثالهای درگیری های اخیر ذهنی م (مریم میرزاخانی/ فوتبالیستهای لیژیونر) حرف زدم. و گفتم که من آخرش به این نتیجه میرسم که :" مطلقا هیچ چیزی یا فردی رو قضاوت نکنم. و فقط مثل یک مشاهده گر به اتفاقات نگاه کنم و برداشت مورد نیاز خودم رو از هر اتفاقی بگیرم و تمام!"

اما وقتی گفت: اومدیم و دخترت ازت پرسید که : مامان فلانی فلان کار رو انجام داده. این خوبه یا بد؟ یا نظرت رو میخواد، اونوقت دیگه مجبوری یه موضعی بگیری... چی میخوای بگی؟ (که البته در حال حاضر همچنان معتقدم که نیازی نیست لزوما موضع خوبی یا بدی نسبت به آدمها یا چیزها داشته باشی. تو اصول خوب و بد رو بدون و به نسل بد منتقل کن. با دلیل... و نه الکی الکی... اونها خودشون به نتیجه ی مناسب میرسند)

و وقتی گفت: اگه نسبی گرا بشی، دیگه اعتمادت نسبت به آدمها رو از دست میدی و هیچی رو نمیپذیری. ( و من باز معتقدم که میشه خوب ها رو گرفت و بد ها رو رها کرد. و مهم نیست که از چه کسی) چون ذات اگر پاک باشه؛ خودش خوب رو از بد تشخیص میده. و چیزی که ذاتت خوب تشخیص میده رو خدا هم دوست داره.

گفت: بحث "اَعلَم" دقیقا برای همین هست. تو در هر لحظه ای که مطمئن بشی که مرجَع ت دیگه اَعلم نیست، وظیفه ت هست که عوض کنی. و اصولا اسلام برای ما "آرامش" رو خواسته. و تو باید به وظیفه ت در حدی که بهش آگاه هستی عمل کنی و بقیه ش به تو ربطی نداره. و نباید به هیچ طریقی آرامش ت رو از دست بدی. هزار راه وجود داره. و خدا راه درست رو نشونت میده. این وعده ی خداست...


خلاصه که همچنان با این موضوع درگیر می باشم...

  • narjes srt

سلام

بلاخره نیمه مرداد رسید. موعد وقت بیمارستان. و هیییییییییییچکی نبود که من رو همراهی کنه!! و من تنها بودم با آقای کارپسند. و او مطلقا و کاملا به من تکیه کرده بود. و من مطلقا و کاملا ازش حمایت میکردم همه جوره.

وقتی به این چیزها که نوشتم فکر میکنم و اون روزها... واقعا باورم نمیشه...

معطلی زیاد داشت. خسته بودم. نیاز به خواب (بعد از حدود 23-24 روز) کشنده شده بود! و تلاش میکردم که زنده بمونم!

دکتر صداقی، استاد همه ی دکترهای این بیمارستان بود. یعنی شاید بشه گفت هرکی توی اون بیمارستان داره کار میکنه، یه جورایی شاگرد ایشون بوده یا هست. و من.. در مقایل یه همیچین آدمی نشستم.

سکوت کردم مطلقا. تا خودش ازم پرسید: شما چه نسبتی با ایشون داری؟ و من قصه م رو گفتم. و بیش از 20 دانشجو دور تا دور اتاق نشسته بود.

وقتی با لبخند بهم گفت:" شاگرد با معرفت" ... حالم خوب شد... انگار بهم جایزه داد.

همه چی عالی بود.

دقیقا تشخیص رو نمیدونم. ولی با قرص و تراپی حله... و این خیلی خیلی خبر خوبی بود.

الهی شکر که همراهم هستی. خدایا توی لحظه به لحظه ی زندگی م، میبینمت. حست میکنم.... حواسم بهت هست. دوستت دارم

  • narjes srt

سلام

امام رضا جان، میشه خواهش کنم یه فکری برای این "خادمهای خانم" ت بکنی؟؟

دیگه واقعا هرچی میگذره تحملشون برام سخت و سخت تر میشه!!

حتما استثناهایی هم وجود دارند که اصولا روی مغز دِرِساژ نمیکنند، ولی خیلی خیلی به ندرت به تور اینجانب میخورند این عزیزان و بزرگواران (که کثّر الله المثالهن...)


پی نوشت:

آقا، مگه اصولا کار خادم نباید این باشه که شرایط زیارت رو هرچه بیش تر و راحت تر و معنوی تر برای زوار بکنه؟؟؟؟؟؟

پس، چرا اینا اینقدر ضد هر حال خوب و معنوی ای اند امام رضا جان؟؟؟؟؟؟؟



خدایا منو به راه راست هدایت کن که اینقدر از دست این جماعت عصبانی نباشم!

  • narjes srt

سلام

یکی از علایقم اینه که با آدمهایی که توی صف نمازهای حرم کنارم نشسته اند (اگه خودشون تمایل داشته باشند) معاشرت کنم. توی این معاشرتها کلی اتفاقات جالب میفته.

مثلا، بارهااا پیش آمده که از اینکه میدونستم شهرشون یا روستاشون کجای ایران هست، اونقدر ذوق زده میشدند که آدرش و شماره تلفن میدن که اگه باز هم اومدی اونطرفا حتما بیا پیش ما در خدمتتون باشیم...

یا، یه نکته هایی براشون اونقدر جذاب و جالب بوده که "ذوق دانستن" رو میشد به راحتی توی چشمهاشون دید. و دعاهایی که میکنند... و اینکه مطئنی این دعاها مستجابه. و اینکه کاش که یه باقیات و صالحاتی برام بمونه... (مثلا اینکه به جای هِی دو رکعت خوندن بعد از نمازهای چهاررکعتی که صف جماعت بهم نریزه، نیت کنید و مثلا نمازهای یک شبانه رو توی هر بار زیارتتون بخونید (قضاش رو به جا بیارید)

یا، حرف زدن و محرم شدن توی خصوصی ترین رازهای زندگی شون... و دعاها... و اشکها... و آغوشها... و نوازشها... و حالها... و حالها... و حالها........

و...

و مریم، دخترک عرب ساکن شوشتر، یکی از خاص ترین این معاشرت هاست...

توی سفر ماه رمضان 94 قبل غروب و افطار، همراه خانوادش همیشه همون جایی مینشستند که معمولا من دوست دارم نماز مغرب و عشا رو اونجا بخونم... (صحن انقلاب نزدیک به شیخ حرعاملی) چند شبی کنار هم نشستیم. و من از روی لهجه ی عزیزشون... اعلام علاقه و محبت کردم و هر روز این دوستی بیشتر شد و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و دیگه هروقت حرم بودیم همراه هم بودیم... و سالهای بعدش سحر روز اول، موقع قرائت قران حتما بهش پیام میدم که جایم رو خالی کن و توی کل سال بارها و بارها با هم صحبت میکنیم...

و امسال، بلاخره قسمت شد که دوباره همدیگه رو ببینیم. اگر چه که خیلی کوتاه بود. اما، رابطه مون رو عمیق تر و صمیمی تر کرد.

مریمک خودم، برات بهترین ها رو آرزو میکنم.. امیدوارم نبرد بین عقل و دل ت به خیر و خوبی ختم بشه...

دوستت دارم

  • narjes srt